حكایت بار علم حكیم و ادمین كانال
در روزگاران قدیم در شهری دوردست حكیمی زندگی میكرد كه با آنكه دورههای حكمت را تا مراتب و مدارج عالی طی كرده بود و توانایی داشت در روز 40 الی 60 حكایت پندآموز و جمله قصار تولید كند، همواره در جستوجوی علم و حكمت بود و چیزهای تازهای را كه فرامیگرفت به همراه كلمات قصار مربوطهاش در دفتر مینوشت و هرجا كه میرفت دفترهای خود را نیز با خود میبرد.
حكیم روزی برای یك سفر علمی به همراه دفترهایش كه بار شش دستگاه قاطر بودند با كاروانی همراه شد. در راه راهزنان به كاروان حمله كردند. حكیم رو به سردسته دزدان كرد و گفت: جان مادرتان هرچی را میبرید، بار مرا نبرید. سردسته دزدان دانست كه بار حكیم قیمتی و ارزشمند است. پس دستور داد آن را باز كنند تا ببینند چیست. وقتی باز كردند با مقدار زیادی دفتر روبهرو شد. از حكیم پرسید: اینها چیست؟ حكیم گفت: بار علم.
دزد گفت: علمی كه دزد بتواند آن را ببرد، چه فایده؟ این سخن در حكیم اثری عمیق كرد. پس به دزد گفت: تا امروز پندی به این عمق و ژرفا و سودمندی نگرفته بودم. حالا اگر ممكن است دفترهایم را به من بده تا در فرصت مناسب علوم داخل آنها را در دفتر جان بنگارم كه دیگر دزد نتواند آنها را ببرد. در این هنگام یكی از دزدان كه در اوقات بیكاری ادمین كانال كلام بزرگان نیز بود، از سركرده خواست تا دفترها را به حكیم برنگرداند و به او بدهد و در عوض سهم او از ده دزدی بعدی را خودش بردارد. سركرده پذیرفت و دفترها را به دزد داد و حكیم را بدون بار علم در بیابان رها كرد و دزد نیز با انتشار بار علم حكیم فالوئرهای بسیار پیدا كرد و از محل تبلیغات كانال درآمد نجومی به دست آورد و خاموش شد.