ما نیز مردمیم...
الیوم بعد صلات مغرب میرزا یعقوب آجیلفروش زیر بازارچه را در مسجد زیارت كردیم. دمغ بود، جویای احوال شدیم، فرمودند: غم مردم داریم.
فرمودیم: خیر باشد؟
عارض شد: تصدقت گردم بار گران شده، شدیم چرتكهانداز غم مردم. پدر خانواده میآید قیمت میكند نرخ میپرسد، جواب میدهیم توی كلهاش دو دوتا چهارتا میكند. یك بسته بیتربیتی فیل و نیم كیلو نخودچی میخرد و میرود. به یك نفر كمك كنیم به دو نفر كمك كنیم خیریه كه نزدیم. ما نیز مردمیم خرج و برج داریم. ماندیم چه كنیم؟ اینهمه سال مردم را با پاكت پاكت آجیل و شیرینی فرستادیم خانهشان و امسال فقط حسرت میفروشیم، همین بار به حجره مانده را بفروشیم، چهارقفله میكنیم مینشینیم ور دل منزل اینهمه غصه هم نمیخوریم .
فوقالنهایه ملول گشته بعد نماز مغرب بهحال رعیت و همه پدرهای شرمنده دعا خوانده از خدا فرج و گشایش مسالت نمودیم و بر باعث و بانیاش لعنت فرستادیم... دل و دماغ برای نبشتن نداریم، این سخن بگذار تا وقت دگر... زیاده عرضی نیست.
فرمودیم: خیر باشد؟
عارض شد: تصدقت گردم بار گران شده، شدیم چرتكهانداز غم مردم. پدر خانواده میآید قیمت میكند نرخ میپرسد، جواب میدهیم توی كلهاش دو دوتا چهارتا میكند. یك بسته بیتربیتی فیل و نیم كیلو نخودچی میخرد و میرود. به یك نفر كمك كنیم به دو نفر كمك كنیم خیریه كه نزدیم. ما نیز مردمیم خرج و برج داریم. ماندیم چه كنیم؟ اینهمه سال مردم را با پاكت پاكت آجیل و شیرینی فرستادیم خانهشان و امسال فقط حسرت میفروشیم، همین بار به حجره مانده را بفروشیم، چهارقفله میكنیم مینشینیم ور دل منزل اینهمه غصه هم نمیخوریم .
فوقالنهایه ملول گشته بعد نماز مغرب بهحال رعیت و همه پدرهای شرمنده دعا خوانده از خدا فرج و گشایش مسالت نمودیم و بر باعث و بانیاش لعنت فرستادیم... دل و دماغ برای نبشتن نداریم، این سخن بگذار تا وقت دگر... زیاده عرضی نیست.