در روز پاسدار از پاسداران سپاهی و ارتشی روایت كردهایم كه این روزها كمر به خدمت به مردم بستهاند
روزتان مبارك پاسداران ایران
در گزارشهای مختلف تاریخی آمده است كه پیامبر(ص) هنگام تولد امام حسین(ع) اشك به چشمانش آمد. گفتهاند این اشك به چشمان آمدن رابطهای دارد با اطلاعی كه پیامبر(ص) از آینده كودك تازه متولد شده داشته و حوادثی كه سالها بعد برای او رخ داد. بعد از شهادت حضرت امیر(ع)، احترام زیادی برای برادر بزرگتر خود امام حسن مجتبی(ع) قائل بود. بعد از شهادت امام حسن(ع) هم تا زمان مرگ معاویه به پیمان صلحی كه امام مجتبی(ع) بسته بود وفادار ماند. با مرگ معاویه اما تن به بیعت با یزید نداد حتی به قیمت شهادت خودش و آواره شدن خانوادهاش. همینها هم باعث شد كه امامخمینی(ره) بعد از پیروزی انقلاب با پیشنهاد مسؤولان سپاه برای نامگذاری روز ولادت ایشان به نام «روز پاسدار» موافقت كند. به تعبیر خود رضایی «میخواستیم به دشمنان ملت ایران و اسلام بگوییم پاسداران، به تأسی از ثارا...، تا آخرین قطره خون از انقلاب، كشور و مردم دفاع میكنند.» حالات درست است كه در تقویم در كنار روز پاسدار كه به سپاه اختصاص دارد، 29 فروردین را هم به نام ارتش میشناسیم، اما حوادث این روزها و همبستگی نیروهای مسلح برای كمك به مردم نشان داد كه پاسدار بودن به ارتشی یا سپاهی بودن نیست. راستش را بخواهید ما هم ترجیح دادیم برای ولادت امام حسین(ع) و روز پاسدار برویم سراغ کسانی که این روزها تجسم عینی مفهوم پاسدار و پاسداری شدهاند. افراد و انسانهایی که شاید در نگاه اول در لباس نظامی و نیروهای مسلح میگنجند اما همان عقیده و فکری که باعث شده لباس نظامی به تن کنند ، حالا حکم به بسیج در حمایت از مردم داده. هر كسی كه در شرایط دشوار این چنینی حواسش به كشور و مردمش باشد پاسدار است ولو آنكه لباس سپاه به تن نداشته باشد. برای همین هم در این دو صفحه سراغ این پاسداران رفتهایم و روز پاسدار را به آنها تبریك گفتهایم؛ پاسدارانی كه بعضا لباسی به جز لباس سپاه به تن دارند.
بیستوسوم بهمن 1386؛ حدود سی دقیقهای از ساعت 22 گذشته بود كه مرد از جیپ پاجیروی میتسوبیشی خود در محله كفرسوسه دمشق پیاده شد. او عزم رفتن به آپارتمانی در همان محدوده را داشت. قرار بود به جلسه مهمی برسد. هیچ تصویری از او تا شش ماه قبل در اختیار كسی نبود. انگار كه سایه باشد. اما حالا چند ماهی میشد كه بگویی نگویی سر نخهایی از او این طرف و آن طرف پیدا شده و ردش را زده بودند.
مرد به آرامی از پاجیروی نقرهای خودش پیاده شد كه دقایقی بعد آن اتفاق رخ داد. صدای انفجار بزرگی در نزدیكی مدرسه ایرانیان در دمشق، محله كفرسوسه را لرزاند. خودرویی كه در كنار خیابان و در مسیر عبور مرد پارك شده بود منفجر شد. مردان دیگری كه در همان حوالی میپلكیدند، خبر موفقیتآمیز بودن عملیات را به تلآویو مخابره كردند. در همان دقایق اولیه كه مسؤولان اسرائیلی داشتند با ذوق به تیتر فردای رسانههای جهان فكر میكردند اولین نفری كه خودش را بالای پیكر غرقه به خون عماد مغنیه رساند یك ایرانی بود. یكی از افسران بلندپایه سپاه پاسداران كه مغنیه برای جلسه با او خودش را به كفرسوسه دمشق رسانده بود؛ سرتیپ محمد پاكپور! پاكپور دو سال بعد از آن اتفاق شد فرمانده نیروی زمینی سپاه پاسداران و كمی از حجاب بیرون آمد. او كه از سالها قبل در شمال غرب ایران با تجزیهطلبها جنگیده و آبدیده شده بود مدتی هم به عنوان یك فرمانده بلندپایه برای دفاع از منافع ملی علیه رژیم صهیونیستی، بین ایران، سوریه و لبنان در رفت و آمد بود. حتی زمانی كه تروریستها به مجلس شورای اسلامی هجوم بردند و قصد سلاخی مردم را داشتند او هم خودش را رسانده بود بهارستان. شاید خیلیها نمیدانستند فرمانده تكاوران صابرین سپاه كه خودش اسلحه به دست در میدان بهارستان میپلكد، فرمانده نیروی زمینی یكی از قدرتمندترین نیروهای نظامی منطقه است. فرمانده اما همین زمستان گذشته هم دوباره خبرساز شد. خبر رسیده بود یكی دو كشور مرتجع منطقه با هماهنگی اسرائیلیها ایده اشغال موقت جزایر ایرانی خلیج فارس را در اتاق فكرهای استراتژیك خودشان زمزمه میكنند. ایدهای كه البته فقط در مرحله نظر بود و هنوز جا داشت تا مشخص شود كه اجرایی خواهد شد یا نه. همین هم اما برای فرماندهان ایرانی تحملپذیر نبود.
این بود كه دوباره به فرمانده ماموریت داده شد و فرمانده و نیروهایش به قشم در نزدیكی تنگی هرمز اردو كشیدند تا یكی از مهمترین رزمایشهای تهاجمی را جلوی چشم همه به تصویر بكشند كه ایرانیها بر سر حیثیت و خاكشان با كسی شوخی ندارند. ارتش امارات اول از همه پیام را گرفت و رفت به حالت آمادهباش. سعودیها هم كه دیگر جای خود دارند. فرمانده حالا فرمانده عملیات میدانی نیروهای سپاه در لرستان است. روزت مبارك آقای پاكپور!
دهه هشتادیهای زلزله
بخش قابل توجهی هم از كسانی كه این روزها آستین بالا زده و عازم مناطق سیلزده شدهاند، بسیجیها و جهادیها و مردم معمولی هستند كه خیلیهایشان حتی منتظر درخواست و دستور كسی هم نماندهاند. آدمهایی كه خیلیهایشان نظامی نیستند، اما شیپور حادثه كه دمیده میشود در صحنه حاضرند. آدمهایی که به تعبیر یکی از نویسندهها در هیچ چارچوبی نمیگنجند و بعضا همین نگنجیدن در هیچ چارچوبی است که ممکن است در ظاهر روی اعصاب نظم اداری باشند و افرادی که با این نظم خوگرفتهاند. جواد موگویی، پژوهشگر و مستندسازی كه این روزها در پلدختر حاضر است و همین چند روز قبل درباره یكی از تصاویری كه از مردم این شهر ثبت كرده روایت جالبی از بعضی از اینها دارد که بعضا لبخند را هم روی لب خواننده مینشاند. اصلا بیایید حرفهای او را درباره یکی از این جماعت با هم مرور كنیم:
«ساعت 4 صبح رفتم میدان امام حسین(ع) شهر و قهوهخانه سرراهی. قند را در دهان گذاشتم كه یك بچه 17-16 ساله آمد و گفت، داداش پول نقد داری؟ میخواهم پول كرایه تاكسی بدهم اما اینجا عابر بانك نیست.» بهش گفتم: «بچه كجایی؟» گفت: «شهریار!» گفتم: «اینجا چه میكنی؟» گفت: «آمدم كمك!» گفتم: «تنهایی؟» گفت: «بچههای پایگاه بسیج محلمان چند روز است اینجایند! عروسی دخترخالهام بود بعد از عروسی راه افتادم.» متولد مرداد 80 بود. با اتوبوس آمده بود خرمآباد و از آنجا هم تاكسی دربست گرفته بود به پلدختر 130 هزار تومان!» به جز اینها، خیلیهای دیگر هم آستین بالا زده و راهی شدهاند. از شهر و روستا، از شرق و غرب ایران. بسیجیها و جهادیها و اینها و خیلیها دیگر هم لباس نظامی ندارند، اما حتما روز پاسدار، روز اینها هم هست! روزتان مبارك!
شاتر طلایی آقای عكاس
تصویر مادری كه در اصفهان روی باند فرودگاه زانو زده را یادتان هست؟ او به همراه فرزندش منتظر نشستن هواپیمایی بودند كه قرار بود پیكر شهدای حادثه تروریستی بلوچستان را به اصفهان بیاورند. ما همان موقع با عكاس این عكس شاهكار هم گفتوگویی ترتیب دادیم. مرتضی صالحی عكاس بومی خبرگزاری تسنیم بود كه تصویر ثبتشدهاش در آن زمان خیلی دست به دست شد و حتی روی خروجی پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار مقام معظم رهبری هم منتشر شد.
مرتضی هم به همراه یكی از كاروانهای مردمی به دل سیل زده و راهی معمولان و دیگر مناطق استان لرستان است و حالا لابهلای تصاویری كه گرفته یك عكس دیگر را هم ثبت كرده كه حتما دیدهاید. تصویر مربوط به همین افسر پاسداری است كه با بیل افتاده به جان گل و لای در یكی از مناطق سیلزده استان لرستان كه خانه و زندگی یكی از هموطنان لر را تباه كرده.
شرح عكسی كه صالحی برای این تصویر نوشته اما از خود تصویر جالبتر است. طبق گفته صالحی، این فرد یكی از پاسداران لشكر 14 امام حسین(ع) اصفهان است. خب تا اینجایش كه مشكلی نیست، اما جالب آنجاست كه بدانید این افسر سپاهی از بازماندههای همان حادثه تروریستی بهمن ماه گذشته است كه صالحی در حاشیه آن یك تصویر شاهكار خلق كرد.(تصویرش را در سوتیتر سمت راست ببینید) روز پاسدار حتما روز این افسر هم هست. روز شما هم مبارك آقای افسر گمنام كه برایت فرقی نمیكند شرق كشور باشی و درگیری با تروریستهای تكفیری یا غرب كشور و بیل زدن در خانه یك هموطن گرفتار سیل!
دمت گرم آقای تكاور
سرهنگ ارتشی حالا اینقدر معروف و مشهور شده كه دیگر كسی نیست فیلمش را ندیده باشد. روز گذشته در همین جامجم هم مطلبی در تمجید اقدام متواضعانه جناب سرهنگ رفتیم. حالا هم جزئیات بیشتری از سرهنگ متواضع ارتشی منتشر شده. سرهنگ تمام محمد حقیقی از نیروهای لشكر تكاوری 58 شاهرود. در گزارش روز گذشته جامجم هم اشارهای كردیم كه ویدئو نشان میدهد این كار جناب سرهنگ احتمالا مربوط به سیل نیست، چرا كه در اطراف محل واقعه، برف دیده میشد. اصل واقعه این است كه در همین 28 اسفند گذشته، دو روز مانده به عید، گردنههای منطقه خوش ییلاق استان سمنان (مسیر شاهرود به آزادشهر) دچار بارش سنگین برف میشود و خیلی از مسافران درگیر این واقعه میشوند.
بارش برف كه بالا میگیرد، مسیر بسته میشود و مردم خودروهایشان را به كنار جاده هدایت میكنند. بعضی از مردم هم به مسجدی در همان گردنه پناه میبرند. خیلی شبیه فیلم سینمایی شده ولی عین واقعیت است. اینجا بوده كه فرشتههای نجات از راه میرسند. نیروهای تكاوری لشكر 58 ارتش كه در همان حوالی در شاهرود مستقر بودهاند از راه میرسند و 250 نفر از مسافران در مسیر مانده را از گردنههای برفگیر منطقه به مناطق امن منتقل میكنند و چه جایی امنتر از پادگان چهلدختر ارتش در شاهرود. سرهنگ تكاور ارتشی در گفتوگوی كوتاهی كه داشته گفته كه كاری كه انجام داده وظیفهاش بوده و هیچ منتی بابت آن بر سر كسی نیست. روز پاسدار حتما روز سرهنگ حقیقی هم هست ولو آنكه او هم مانند دریادار سیاری، لباس ارتش به تن داشته باشد. روزت مبارك آقای حقیقی!
بازگشت دوباره دریادار
سوم آبان 1359؛ عراق سی و چند روز بود پشت دروازههای خرمشهر رسیده و مدام داشت فشار میآورد. مدافعان شهر كوچه به كوچه و متر به متر با ارتش بعثی جنگیده بودند. بعدازظهر سوم شهریور بود كه ناخدا هوشنگ صمدی، فرمانده ارشد نظامی خرمشهر همه مدافعان شهر را در مسجد جمع كرد. از تكاوران ارتش گرفته تا نیروهای سپاه؛ از معاون جهانآرا گرفته تا پاسداران كمیته و نیروهای ژاندارمری و مسؤولان مردمی. حتما روز تلخی بوده. ناخدا هم قبول داشت ابلاغ دستوری كه به عهده او گذاشته شده كار راحتی نیست. به چهره تك تكشان نگاه انداخت. خودش هم خجالت میكشید دستور را ابلاغ كند اما دیگر چارهای نبود.
او و نیروهایش كسانی نبودند كه از مرگ بترسند. در همان بعدازظهری كه خبر حمله ارتش بعث به مرزهای خوزستان رسید، شبانه 600 نفر از تكاوران جوانش را به خط كرده از پایگاه نیروی دریایی در بوشهر به خرمشهر اردو كشیده بودند؛ شانه به شانه سپاه و ژاندارمری و كمیته و مردم با دشمن جنگیده بودند اما حالا دیگر به آخر خط رسیده بود. دستور عقبنشینی آمده بود و این یعنی تخلیه شهر، خودشان هم خرمشهر را ترك میكردند. روایت خود ناخدا از آن جلسه شنیدنی است:
«همه شوكه شدند. یكی دو نفر هم روی زمین افتادند و شروع كردند به گریه كردن. بغض گلوی خودم را هم میفشرد، اما در آن اوضاع بغرنج، نمیتوانستم احساساتم را بروز دهم. بعدش هم جر و بحث با بچههای خودم و نیروهای سپاه و مسجدیها شروع شد. یكی با صدای بلند میگفت ناخدا! 33 روز است هر روز میگویی كمك میآید و هنوز خبری نیست. حالا بعد از این همه شهید میگویی باید عقب نشینی كنیم؟ ما با چنگ و دندان شهر را گرفتهایم تا سقوط نكند، آن وقت خودمان برویم و دو دستی شهر را تقدیم عراقیها كنیم؟» چارهای نبود. دستور از بالا رسیده بود. شب چهارم آبان 59 احتمالا آن تعداد از تكاوران كه با شنا خودشان را به آن سوی كارون رساندند آخرین نفراتی بودند كه خرمشهر را ترك میكردند.
حبیبا...، تكاور جوان نیروی دریایی هم یكی از نیروهای تحت امر ناخدا صمدی بود كه آن شب با چشمانی اشكبار، خرمشهر را ترك كرد. حالا 37 سال از آن روز میگذرد و او دوباره راهی خوزستان شده. دریادار حبیبا... سیاری، امیر بلندپایه ارتشی، فرمانده سابق نیروی دریایی كه ناوشكنهای ارتش را به دل موجهای اقیانوس كشاند، تكاور گرم و سرد چشیدهای كه كاروان كشتیها با پرچم ایران در مناطق خطرناك دنیا زیر سایه اسكورت نیروهای او بود حالا یك هفتهای است كه به دل سیل زده و برای رتق و فتق نیم میلیون هموطنی كه در معرض خطر طغیان بارندگیهای فصلی خوزستان قرار دارند به خوزستان اردو كشیده. هرچند تكاور سالهای دور و فرمانده دوستداشتنی این روزهای ما لباس ارتش به تن دارد اما روز پاسدار، حتما روز او و همكاران او هم هست. روزت مبارك آقای سیاری!
از شرق تا غرب دور
سال تحویل را جمع كرده بود رفته بود نقطه صفر مرزی. نمیدانم میدانید یا نه بخشهای شمالی مرزهای شرقی كشور را مدتی است كه تحویل ارتش دادهاند. سپاه در جنوب شرق كشور مستقر شده و آمده كنار مرزبانان نیروی انتظامی و ارتش هم در شمال. تهران را بگیرید و به سمت مشهد حركت كنید و بعد هم در ادامه سمت جنوب شرق مشهد را 240 كیلومتر طی كنید به تایباد میرسید. جلوتر به سمت مرز كه بروید به یگانهایی از نیروی زمینی ارتش میرسید كه در مرز اردو كشیدهاند و با توپ و ضدهوایی و ادوات و تجهیزات، در كنار مرزبانی نیروی انتظامی حفاظت از مرز را بر عهده دارند.
فرمانده هم 1200 كیلومتر را كوبیده و از ستاد نیروی زمینی در لویزان تهران رفته بود تایباد تا در نقطه صفر مرزی و درون چادر و در كنار نیروهایش، سال جدید را تحویل كند. احتمالا او و نیروهایش هم اولین ایرانیانی بودهاند كه طلوع خورشید اولین روز سال 98 را در شرقیترین نقطه ایران دیدهاند. یكی دو روز بعد بود كه امریه ستاد كل نیروهای مسلح رسید. فرمانده عازم آققلا شد. شهری كه تمامش زیر آب رفته بود. تا چند روز بعد كه خبری از مسؤولان نبود، فرمانده و نیروهای تحت امرش، پیاده و سواره و با قایق و خودرو و نفربر به داد مردم رسیدند. فرمانده یك سال و اندی قبل در زلزله كرمانشاه هم چنین چیزی را تجربه كرده بود.
برای فرمانده فرقی نمیكند در گلستان باشد و كمك به سیلزدهها یا شرق در كنار مرزبانان یا در شمالشرق و درگیری و با گروههای تجزیهطلب. امیر سرتیپ كیومرث حیدری حالا فرمانده ارشد ارتش در مناطق سیلزده استان ایلام است. او گفته تا پایان وضعیت و عادی شدن اوضاع، او و نیروهایش در ایلام و در كنار مردم خواهند ماند. فرمانده 55 ساله و بسیجی سالهای دور جبهههای جنگ یكی دو هفته قبل در شرقیترین نقطه ایران بود و چند روز بعد در شمال، حالا در غربیترین نقطه كشور در كنار مردم است. روز تولد امام حسین(ع) و روز پاسدار، قطعا روز امیر كیومرث حیدری و همكارانش هم هست. روزت مبارك آقای حیدری!