بحر در كوزه
آناهیتا آروان
در اواخر نوجوانی بسیاری چیزها جاذبه و دافعه ادواری دارند. فرقی هم نمیكند جوان چند سال پیش باشی یا جوان امروز یا چند سال بعد؛ به هر حال با وجود همه تفاوتهای نسلی، گاهی همان چیزها كه تو را جذب میكرده تعدادی جوانهای امروزی را هم درگیر میكند و احتمالا در دورهای دغدغههای ذهنی جوانان چند سال بعد هم خواهد شد. نمونهاش مغناطیس بعضی كتابها و نویسندهها و شاعران است و خیلی چیزهای دیگر كه میبینم همانطور كه ما در دورههایی مجنونشان میشدیم هنوز هم جوانها را شیدا میكند و به تب و تاب میاندازد تا در محافل گروهیشان همه دانستههای تنك را با حرارت رو كنند و چنان به تأثر آه از دل بركشند كه خود نویسنده و شاعر، زمان نوشتن و سرودن از دل برنكشیده است. بعد هرچه جلوتر میروی میبینی بتهایت یكییكی فرو میریزند جز اندكی و اعجاز كلام بسیاری كمرنگ تر میشود مگر حرف حسابی كه گرد زمانه جلایش را نبرده باشد كه به خاطرت میماند، اما سالها پیش جز ادبیات با كتابها و اشعار و احیانا نویسندهها و شاعران جوانمرگ شده اش و جز جادوی هنر، چیز دیگری هم برای من جاذبه داشت كه عرفان بود. نمیدانم تبش از كجا شروع شده بود شاید از نمونه متنهای عرفانی كتابهای فارسی، اما هر چه بود متون و كرامات عارفانه جاذبهای یافته بودند برتر از قصههای دیو و پری و جادوهای هزاران ساله در غارهای سحرآمیز.
بعدتر آن جاذبه هم دورهاش را طی كرد و راستتر اینكه بعد از آن دوره دیدم رستگاری به بهای عزلتگزیدگی و دامن برچیدن از دنیا به مذاق من سازگار نیست تا مدتی پیش كه رمان «گاه ناچیزی مرگ» را خواندم. نه بهخاطر جایزه بوكر عربیاش و نه بهخاطر نویسندهای كه پیش از این اصلا او را نمیشناختم، بلكه فقط به پیشنهاد عزیزی كار را دست گرفتم و با نخستین فصلها دلم چنان زبانه كشید كه انگار در تمام این سالها تكه زغال نیمسوزی بوده در تاریكخانهای به انتظار نشسته تا یك نفر برسد با یك فوت جاندار.
تصور نمیكردم بشود بر پایه زندگی «ابن عربی» چنین رمان خوشخوان و عظیمی با این بنای پولادین و ساختار مستحكم بنا كرد. شگفت اینكه نویسنده فراموش نكرده دارد داستان مینویسد و به دام اطلاعات فلسفی، تاریخی و عرفانی گیر نیفتاده است. اثری است مملو از زندگی با همه زیباییها و رنجها و عشقها و لغزشها و یقینهایش. اگر به متون فلسفی و عرفانی علاقهمندید، اما حوصله خواندن رمان در شما نبوده این اثر را از دست ندهید كه جهانی زندگی است در چهارصد و چند صفحه .
بعدتر آن جاذبه هم دورهاش را طی كرد و راستتر اینكه بعد از آن دوره دیدم رستگاری به بهای عزلتگزیدگی و دامن برچیدن از دنیا به مذاق من سازگار نیست تا مدتی پیش كه رمان «گاه ناچیزی مرگ» را خواندم. نه بهخاطر جایزه بوكر عربیاش و نه بهخاطر نویسندهای كه پیش از این اصلا او را نمیشناختم، بلكه فقط به پیشنهاد عزیزی كار را دست گرفتم و با نخستین فصلها دلم چنان زبانه كشید كه انگار در تمام این سالها تكه زغال نیمسوزی بوده در تاریكخانهای به انتظار نشسته تا یك نفر برسد با یك فوت جاندار.
تصور نمیكردم بشود بر پایه زندگی «ابن عربی» چنین رمان خوشخوان و عظیمی با این بنای پولادین و ساختار مستحكم بنا كرد. شگفت اینكه نویسنده فراموش نكرده دارد داستان مینویسد و به دام اطلاعات فلسفی، تاریخی و عرفانی گیر نیفتاده است. اثری است مملو از زندگی با همه زیباییها و رنجها و عشقها و لغزشها و یقینهایش. اگر به متون فلسفی و عرفانی علاقهمندید، اما حوصله خواندن رمان در شما نبوده این اثر را از دست ندهید كه جهانی زندگی است در چهارصد و چند صفحه .