مریم نشیبا، خانم قصهگوی همه سالهای اخیر رادیو را بهتر بشناسیم
معلم دوستداشتنی
«جهان در صدای آبی توست». احتمالا در ذهنتان بلافاصله بعد از شنیدن این جمله نام چند نفر نقش میبندد. فهرستی كوتاه اما دوستداشتنی از صداهایی كه دلنشین و دوستداشتنی است و حتما یكی از افراد مریم نشیباست.
بهناز سعیدی
از مصادیق جمله معروف «تنها صداست كه میماند» صدای مهربان خانمی دوست داشتنی است كه هم برای بچهها قصه میگفت و هم برنامه گلبانگ را برای بزرگترها اجرا میكرد.
مانند همیشه همه چیز از یك اتفاق آغاز شده. نشیبا ابتدا خانم معلمی دوستداشتنی بود كه با صدایش همه شاگردان را مجذوب خود كرده بود. به اندازهای كه كمكم كل مدرسه شیفته صدایش شدند و همه از مدیر مدرسه درخواست میكردند تا او معلمشان شود. دیدن دریا بیگی در همان مدرسه شروع مسیر هنری خانم قصهگوی مهربان میشود. سال ۱۳۵۶ به دنبال اعلام انتخاب گوینده تلویزیون، راهی مدرسه میرعماد میشود و سرانجام جزو چند نفر پایانی قرعه به نامش میافتد. شروع كار گویندگی گرچه برایش مهم بود، اما با چیزی كه در قلبش به دنبال آن میگشت تفاوت داشت.
فرار از تلخیها
گویندگی خبر را به خاطر تلخیهای اتفاقات دوست نداشت و آن را رها كرد. خیلی زود علاقه واقعیاش یعنی گویندگی رادیو را پیدا كرد و بعد از شركت در دورههای رادیو رسما وارد دنیای رادیو شد. اولین گویندگی رادیو همانقدر كه برایش دلنشین بود هیجان زیادی هم داشت.
سال ۵۷ اولین تجربهاش خواندن خلاصه اخبار در كنار رضوی در رادیو اتفاق افتاد. خیلی زود هم به خودش و هم به همه ثابت شد كه مریم نشیبا جایش گویندگی خبر نیست و باید متنی را بخواند كه پر از احساس باشد. سال ۶۹ را نقطه طلایی كارنامه هنری مریم نشیبا باید دانست. وقتی برای تست برنامه شببخیر كوچولو پشت میكروفن مینشیند و اولین جمله را میخواند، ساعد باقری بیمعطلی متوجه میشود صدایی كه دنبالش میگشته را پیدا كرده و دوم تیر ماه همان سال برای اولینبار این برنامه پخش شد.
احساس و محبت در صدایش آنقدر عمیق و صمیمی بود كه از همان موقع تا امروز نهتنها جایش را بین بچهها باز كرد، بلكه در خاطره همه ثبت شده است. ماندگار شدن تنها مختص به اجرای برنامه شببخیر كوچولو نبود.
راز ماندگاری خانم معلم
مریم نشیبا خیلی خوب میدانست چگونه در دل مخاطبانش جا باز كند. موقع اجرای برنامه گلبانگ آنقدر با عشق و علاقه كلمات را ادا میكرد و محبت در صدایش داشت كه بزرگترها را هم مجذوب صدایش كرده بود و بعد گذشت حدود ۲۷ سال این برنامه هنوز در یادها مانده و مخاطبان وفادارش را حفظ كرده است.
برای نشیبا اما قصهگویی آن چیزی است كه همیشه دوستش داشته و دارد. از اینكه بتواند برای بچهها قصه بگوید بیش از هرچیزی لذت میبرد و آنقدر به این كار علاقه دارد كه همیشه میگوید اگر روزی نتواند در رادیو كار كند با افتخار حاضر است پول بدهد و به مهدكودك برود تا بتواند روزی حتی یك ساعت برای بچهها قصه بگوید.
این ارتباط دوطرفه است. چه همان زمانی كه تدریس میكرد و همه دانشآموزان میخواستند معلم تمام درسهایشان خانم نشیبا باشد چه مردمی كه در خیابان با شنیدن صدایش علاقهشان را به او نشان میدهند.
مانند همیشه همه چیز از یك اتفاق آغاز شده. نشیبا ابتدا خانم معلمی دوستداشتنی بود كه با صدایش همه شاگردان را مجذوب خود كرده بود. به اندازهای كه كمكم كل مدرسه شیفته صدایش شدند و همه از مدیر مدرسه درخواست میكردند تا او معلمشان شود. دیدن دریا بیگی در همان مدرسه شروع مسیر هنری خانم قصهگوی مهربان میشود. سال ۱۳۵۶ به دنبال اعلام انتخاب گوینده تلویزیون، راهی مدرسه میرعماد میشود و سرانجام جزو چند نفر پایانی قرعه به نامش میافتد. شروع كار گویندگی گرچه برایش مهم بود، اما با چیزی كه در قلبش به دنبال آن میگشت تفاوت داشت.
فرار از تلخیها
گویندگی خبر را به خاطر تلخیهای اتفاقات دوست نداشت و آن را رها كرد. خیلی زود علاقه واقعیاش یعنی گویندگی رادیو را پیدا كرد و بعد از شركت در دورههای رادیو رسما وارد دنیای رادیو شد. اولین گویندگی رادیو همانقدر كه برایش دلنشین بود هیجان زیادی هم داشت.
سال ۵۷ اولین تجربهاش خواندن خلاصه اخبار در كنار رضوی در رادیو اتفاق افتاد. خیلی زود هم به خودش و هم به همه ثابت شد كه مریم نشیبا جایش گویندگی خبر نیست و باید متنی را بخواند كه پر از احساس باشد. سال ۶۹ را نقطه طلایی كارنامه هنری مریم نشیبا باید دانست. وقتی برای تست برنامه شببخیر كوچولو پشت میكروفن مینشیند و اولین جمله را میخواند، ساعد باقری بیمعطلی متوجه میشود صدایی كه دنبالش میگشته را پیدا كرده و دوم تیر ماه همان سال برای اولینبار این برنامه پخش شد.
احساس و محبت در صدایش آنقدر عمیق و صمیمی بود كه از همان موقع تا امروز نهتنها جایش را بین بچهها باز كرد، بلكه در خاطره همه ثبت شده است. ماندگار شدن تنها مختص به اجرای برنامه شببخیر كوچولو نبود.
راز ماندگاری خانم معلم
مریم نشیبا خیلی خوب میدانست چگونه در دل مخاطبانش جا باز كند. موقع اجرای برنامه گلبانگ آنقدر با عشق و علاقه كلمات را ادا میكرد و محبت در صدایش داشت كه بزرگترها را هم مجذوب صدایش كرده بود و بعد گذشت حدود ۲۷ سال این برنامه هنوز در یادها مانده و مخاطبان وفادارش را حفظ كرده است.
برای نشیبا اما قصهگویی آن چیزی است كه همیشه دوستش داشته و دارد. از اینكه بتواند برای بچهها قصه بگوید بیش از هرچیزی لذت میبرد و آنقدر به این كار علاقه دارد كه همیشه میگوید اگر روزی نتواند در رادیو كار كند با افتخار حاضر است پول بدهد و به مهدكودك برود تا بتواند روزی حتی یك ساعت برای بچهها قصه بگوید.
این ارتباط دوطرفه است. چه همان زمانی كه تدریس میكرد و همه دانشآموزان میخواستند معلم تمام درسهایشان خانم نشیبا باشد چه مردمی كه در خیابان با شنیدن صدایش علاقهشان را به او نشان میدهند.