حلقه رندان

روایت اختصاصی جام‌جم از آنچه در شعرخوانی شاعران در محضر رهبر انقلاب گذشت

حلقه رندان

 اجازه بدهید از شور و همهمه شاعران در مقابل حوزه هنری و اتوبوس‌های مملو از شاعر بگذریم و از گیت‌های بازرسی به پلك بر هم زدنی عبور كنیم و به متن دیدار برسیم. متنی كه در حیاط بیت با حاشیه‌ای سبز از چمنزار و شمشادها و سروهای سر به فلك كشیده تزئین شده است؛ متنی با خطوطی به نظم صفوف نماز شاعران.
اما نه. اجازه بدهید دقایقی را به عقب بازگردیم. به آن جایی كه صفوف هنوز منظم نشده‌اند. دوربین‌ها در گوشه و كنار حیاط، هر یك مشغول سوژه‌ای و شاعری هستند. از شاعرانی كه برای تهیه‌كنندگان خبر نام‌آشنا هستند تا شاعرانی كه شوق اولین دیدار از چشم‌هاشان نمایان است. دوربین‌ها می‌چرخند و می‌چرخند و از سمت دیگر كادر، با كوله باری از شعر و لبخند خارج می‌شوند و دوباره به متن بازمی‌گردند. اما این هیاهو به ناگاه به سكوتی عجیب تبدیل می‌شود؛ سكوتی كه كم‌كم با صدای قدم‌هایی محكم اما دلنواز و چیك‌چیك دوربین‌ها به همان هیاهو بازمی‌گردد؛ هیاهویی كه اما این بار از جنس دیگری است؛ از جنس نور. از جنس سلام و صلوات.
شاعران روی زانو می‌نشینند و دور كانون نور حلقه می‌زنند. بر‌می‌خیزند و با درخواست‌های مكرر عوامل بیت می‌نشینند. برمی‌خیزند و می‌نشینند. برمی‌خیزند و می‌نشینند و این موج تا رسیدن به ساحل آرامش، بی‌وقفه تداوم دارد.
یكی با كتاب می‌آید. یكی تمام كوله‌بارش سلامی‌ است و نگاهی. یكی درددلش را آورده و دارد با خودش كلنجار می‌رود كه چگونه آن همه حرف را در كمتر از یك دقیقه خلاصه كند و به زبان بیاورد. آن یكی ناامید از رسیدن به ابتدای این حلقه بزرگ و صف طولانی، كنار ایستاده و فقط تماشا می‌كند، و دوربین‌ها همچنان پر سر و صدا به كارشان ادامه می‌دهند. هیچ چیز نمی‌تواند این حلقه را از اطراف كانون نور پراكنده كند. هیچ چیز جز طنین اذان. همه به صفوفی منظم بازمی‌گردند تا آماده اقامه نماز شوند.
نماز مغرب و عشا با نظمی خاص برگزار می‌شود. پس از پایان نماز، حلقه باز شكل می‌گیرد. اما این بار خلوت‌تر. حلقه می‌رود و می‌رود تا در ورودی سالن پخش شود و این بار در صفوف نظم‌یافته با سفره‌های افطار شكل تازه‌ای به خود بگیرد.
حضرت آقا وارد می‌شوند و لبخندزنان از كنار شاعران عبور می‌كنند. سعی می‌كنند اكثریت را در محدوده نگاهشان قرار دهند. با بعضی بیشتر خوش و بش می‌كنند. می‌روند و می‌روند تا مقابل یك صندلی در ضلع مجاور جایگاه اصلی توقف می‌كنند.
«آقای قزوه! اینجا چرا؟ بفرمایید بالای مجلس سر جای خودتان» من كه از دور دقیق نشنیدم حضرت آقا چه فرمودند. اما حدس می‌زنم صحبت‌شان چنین مضمونی داشت كه آقای قزوه به جایی نزدیك صندلی همیشگی‌اش نقل‌مكان كرد. پس از استقرار رهبری، جلسه شعرخوانی پس از تلاوت آیاتی چند از قرآن كریم، رسما آغاز می‌شود. مرتضی امیری‌اسفندقه طبق رسم‌ پیشین، با نام بردن از شاعران خفته در آغوش خاك و زنده كردن یاد آنها، از اولین شاعر برای شعرخوانی نام می‌برد. شعرخوانی‌ها با دعوت او از موسوی گرمارودی آغاز می‌شود، انتخاب زیركانه‌ای است و همین انتخاب واكنش حضرت آقا را برمی‌انگیزد: شاعران نسل جوان سعی كنند خودشان را بكشند بالا و فارسی را سرافراز كنند. انگار دردی باعث می‌شود كه حرف آخر را همین ابتدا «بیان» كنند.
 این نیمایی است؟
شعر ناصر حامدی با ردیف «حسین‌بن علی» هوای جلسه را كربلایی می‌كند؛ باز باران است، باران حسین بن علی... و پس از آن رضا یزدانی، شاعر جوان نیمایی‌سرا نشانی شهید آجین خود را می‌خواند كه با واكنش حضرت آقا مواجه می‌شود: آقای امیری گفتند سبك نیمایی! آیا نیما سپید گفته است؟ خیر نیمایی ردیف دارد قافیه دارد، این نیمایی نیست...
امیری‌اسفندقه این بار سعی می‌كند شعر را شمرده بخواند و در این شمرده خواندن وزن شعر آشكار می‌شود. این شیوه خوانش مورد تایید قرار می‌گیرد كه: بله اگر اینجوری بخوانید وزنش درست می‌شود.
پس از محمد فخرزاده، از اعضای هیات علمی دانشگاه شریف، نوبت به پروفسور سید عین‌الحسن از هند می‌رسد، او پیش از شعرخوانی درخواست تجدید چاپ كتابش را عرضه می‌دارد و قصیده وارش را با لهجه شیرین هندی این چنین آغاز می‌كند:
تو را همیشه به عهد شباب می‌بینم
به هر سوال هزاران جواب می‌بینم
فریب كرمك شب‌تاب را نخواهم خورد
كه در قلمرو تو آفتاب می‌بینم
نوبت به علیرضا قزوه می‌رسد مردی كه براساس قول خودش پس از ده سال بار امانتِ اجرای این جلسه را به جوان‌تر‌ها سپرده است و از عملكرد گروه جدید رضایت دارد:
ما شهیدان جنون بودیم از عهد قدیم
سنگ قبر ماست دریا، نقش قبر ما نسیم
پس از شعر خوانی‌اش اسفندقه آرزوی موفقیت می‌كند برای ماموریت او در هند. اكرم هاشمی تنها شاعر اصفهانی بود كه موفق به خواندن غزل روایی حماسی‌اش در این جلسه می‌شود. شعری كه مورد تحسین و توجه حاضران و حضرت آقا قرار می‌گیرد:
گذاشت روی زمین پهن كرد دریا را
كشید پارچه را متر كرد پهنا را
اعظم سعادتمند دیگر بانوی شاعره‌ای است كه شعر مادرانه‌اش از طرف آقا شیرین و از دل برخاسته خطاب می‌شود:
تا شبیه كودكی‌هایم ...
محمدرضا خانمحمدی با رباعی زیبایی به آقا سلام می‌دهد و در ادامه غزلی «محكم» و «خیلی خوب» قرائت می‌كند:
هرچند گاهی خموشیم وقتش رسد می‌خروشیم
یك روز خرمافروشیم یك روز بالای داریم
آفرین‌های پیاپی حضار نصیب شعری می‌شود كه نگاه موشكافانه آقا آن را شعری با ردیف سخت و زبان استوار می‌بیند. مبین اردستانی غزل را چنین آغاز می‌كند:
به نگاهی شكفت و پنجره شد باز
دیوار چند لحظه‌ی پیش
 سلام خاص میرشكاك
حیدر منصوری از بوشهر غزلی تقدیم به خلیج فارس می‌خواند و مهدی پرنیان نقیضه‌ای بر شعر دو كاج آقای محمدجواد محبت. وحید سمنانی غزلی با «بفرست» ردیف می‌كند و نوبت به یوسفعلی میرشكاك می‌رسد. سلام دادنش به آقا علاقه‌ای عمیق در آغوش دارد و شعری می‌خواند تقدیم به به حضرت زهرای مرضیه، شعری كه دعای حضرت آقا را به این مضمون بر می‌انگیزد: خداوند ان‌شاءا... شما را از الطاف بانوی دو عالم بهره‌مند كند.
واپسین موقف مواج حقیقت زهراست
سر توحید در آیینه غیرت زهراست
وقتی شعر محمدحسین جمشیدی از تهران به مصراع «هر كه با گمنام بودن سر كند نام‌آور است» می‌رسد صدای آقا را می‌شنوم كه می‌گوید: مثل شهید ابراهیم هادی كه می‌خواست گمنام باشد و امروز در همه آفاق فرهنگی نامش پیچیده است.
امیر تیموری از تهران و رضا شریفی از فارس غزل می‌خوانند و رسول پیره شعر سپید. سپس عاطفه جعفری از افغانستان غزلی را به شهدای فاطمیون تقدیم می‌كند:
كوچه‌هامان پر از سیاهی بود شهر را از عزا در آوردند
چشم‌های ستاره‌ها لرزید ماه را سمت دیگر آوردند
واكنش حضرت آقا به این شعر با این جمله است: جا دارد كه به شهدای مظلوم فاطمیون پرداخته شود. در ادامه مهدیه انتظاریان با ردیف «كوه» غزلی می‌خواند و فاطمه عارف‌نژاد به مردم مظلوم یمن سروده‌اش را هدیه می‌كند. مثل سال‌های گذشته شعر آذری‌زبان جلسه را سید ضیا موسوی از زنجان می‌خواند و علی چاوشی از تهران به همسرش غزل عاشقانه‌ای تقدیم می‌كند.
این غزل از نظر حضرت آقا خوب است و خوب‌ترش این است كه شاعر به همسرش این شعر را تقدیم كرده. در ادامه آقا در جمله‌ای دعای اولاد كثیر برای شاعر آرزو می‌كند.
در جمع شاعران امشب فرزند شهید والامقام علیپور هم نشسته است و غزلی تقدیم به پدر شهیدش می‌خواند. غزلی كه علی به قول آقا در آن حق پدر را ادا كرده بود:
دل خواست از تو بگوید تا بلكه سامان بگیرد
اما كجا نخل بی‌سر دیده شده جان بگیرد
پس از او حسین دهلوی از تهران غزلی می‌خواند با این مطلع:
هر چند این كه سخت شكستی دل من است
غمگین مشو كه شیشه برای شكستن است
شعرخوانی‌ها رو به اتمام است و دو نفر دیگر از شاعران لب به غزل باز می‌كنند. یكی فرید روشن‌دل در ستایش شهادت و دیگری ناصر فیض با شعر طنز. در آخر هادی فردوسی نامش را از دهان مبارك آقا می‌شنود كه شعر بخواند و او نیز سلام گرم همولایتی‌هایش را ابلاغ كرده و چند رباعی
تقدیم می‌كند.
پس از شعرخوانی‌ها حضرت آقا در چند دقیقه حرف دلی با شاعران در میان می‌گذارند. این‌كه بیان معجزه‌ای ا‌ست از خورشید بزرگ‌تر و شعر یكی از معجزات آفرینش است.