گرفتار شارلاتانهای فُكُل كراواتی
در ادامه نكاتی كه مرحوم شاهحسینی درباره شك و تردیدهای دكتر مصدق نسبت به فعالان سیاسی همدورهاش، ذكر كرده، این نكته هم قابل تامل است كه از نگاه این عضو شورای مركزی جبهه ملی ایران، دكتر فاطمی به عنوان معاون دكتر مصدق، همهكاره بود و سالها در همین سمت ماند چون دكتر مصدق كسی را نداشت و مجبور بود به این افراد رده دوم رجوع كند!
شاهحسینی درباره كاركشتهها و باسابقههایی كه دكتر مصدق نتوانست با آنها همكاری كند، توضیح داد: مثلا یكی از آنها خلیل ملكی بود!... او كه گفته بود راه دكتر مصدق به جهنم ختم میشود، ولی من با او تا جهنم میروم!...
از این حرفها زیاد میزدند. خلیل ملكی سلطان انشعاب درست كردن بود
به همین دلیل دكتر مصدق به او اعتماد نداشت. او وقتی در حزب توده بود انشعاب كرد. بعد كه به حزب زحمتكشان رفت، باز انشعاب كرد. معلوم بود كه برای خودش دنبال كسب قدرت است. حتی بعدها هم كه نهضت مقاومت ملی تشكیل شد، بازهم نهضت جناح خلیل ملكی را قبول نكرد. ملكی یك بازیگر سیاسی تمامعیار بود و به همین دلیل دكتر مصدق به او اعتقادی نداشت.
در ادامه این گفتوگو شاهحسینی افزود: یكی دیگر از این افراد حائریزاده است. او درآغاز از دكتر مصدق حمایت میكرد، ولی مصدق میدانست كه این یك مانور سیاسی است، كما اینكه بعد از كودتای ۲۸ مرداد رفت و كنار سپهبد زاهدی قرار گرفت و سفیر سیار او در اروپا شد.
مكی هم بسیار جاهطلب بود. او تصور میكرد آمریكاییها او را جانشین دكتر مصدق خواهند كرد. دائما هم به ۱۱۰ هزار آرایی كه در تهران آورده بود مینازید و میگفت: وكیل اول تهران است. دكتر مصدق امثال مظفر بقایی، حسین مكی، عبدالقدیرآزاد و ابوالحسن حائریزاده را میشناخت، چون دیده بود كه به وقتش از قوام هم حمایت نكردند، بنابراین میتوانستند همان كار را دوباره با او هم تكرار كنند.
دكتر مصدق میدانست كه اینها آدمهایی هستند كه به وقتش، در برابر قدرت شاه تسلیم میشوند، چون آنها را از قبل میشناخت و با روحیاتشان آشنا بود. جالب اینجاست كه دكتر مصدق نهایتا فقط برادرش حشمتالدوله والاتبار را دارد كه با او مشورت كند، اما به او هم اعتماد ندارد!
شاهحسینی ادامه داد موقعی كه در زندان قزلقلعه زندانی بودم، خدا بیامرز كشاورز صدر به من گفت: «فلانی! راستش را بخواهی مصدق گرفتار یك مشت شارلاتان فكل كراواتی شده!» همهشان از اسم مصدق استفاده میكردند، ولی نه قدرت او را داشتند، نه جربزهاش را و هر روز به رنگی درمیآمدند. اگر به مصلحتشان بود مخالف شاه میشدند، اگر نبود خیلی راحت سر از دربار درمیآوردند! مصدق همیشه میگفت: «همهتان خوبید، خیلیهایتان را هم قبول دارم، اما كافی است سربگردانم تا سوار كولم بشوید!» میگفت: «جلوی روی من با حرفهایم موافقت میكنید، اما پشت سرم میروید و كار خودتان را میكنید!»
تیتر خبرها