«خصلتشناسی سیاسی و اجتماعی دكتر محمد مصدق» در گفت و شنود با مرحوم حسین شاهحسینی
تا لحظه سقوط به آمریکا خوشبین بود
روزهایی كه بر ما گذشت، مصادف با زادروز دكتر محمد مصدق بود. فرزندان و بسیاری از نوادگان او روی از جهان برگرفتهاند و آنها كه هستند نیز روی خوشی به مصاحبه نشان نمیدهند. ذهن نگارنده به یكباره به سوی گفت و شنودی چرخید كه در سالیان پایانی حیات زندهیاد حسین شاهحسینی با وی انجام داده بود. هنگام انجام این مصاحبه، خود نیز باور نمیكردم كه شاهحسینی پس از سالها، با چنین صراحتی به بازگویی نقدهای خود بر رفتار سیاسی دكتر مصدق بپردازد. انتشار این گفتوگو را در این موسم بهنگام یافتم. امید آنكه تاریخپژوهان و علاقهمندان را مفید آید.
سالها از نهضت ملی نفت و پیامدهای مثبت و منفی آن میگذرد. هم از این روی بهتر میتوان چشمانداز وسیع تاریخ، عملكرد شخصیتهای مؤثر در نهضت ملی از جمله دكتر مصدق را به قضاوت نشست و برای امروز از آن درسهای عبرتآموز گرفت. جنابعالی همواره به عنوان یكی از علاقهمندان به دوران نهضت ملی و شخص دكتر مصدق شناخته شدهاید. اكنون كه از این منظر تاریخی به وقایع آن دوران نگاه میكنید، كدام نقطهضعفها را علت شكست نهضت ملی میدانید و آیا عملكرد دكتر مصدق مورد نقد شما است؟
عملكرد دكتر مصدق هم مثل هر شخصیت تاریخی دیگری، شایسته نقد منصفانه است. بنده بهرغم جانبداری از دكتر مصدق، هرگز او را مبرّای از نقد ندانستهام و حتی در همان دوران هم به بسیاری از رویكردها نقد داشتم و هنوز هم دارم. از نظر من دكتر مصدق هر چه در سیاست خارجی موفق عمل كرد، در سیاست داخلی دقتهای لازم را به خرج نداد و با اعتماد به برخی افراد كه صلاحیت آنها مورد تشكیك بود، آسیبهای جدی به سیاست داخلی زد!
مثلا چه كسانی؟
مثلا آدمی مثل متیندفتری كه با اینكه دامادش بود، اما ظاهرا دكتر مصدق از او شناخت كافی نداشته و با چنان سابقه مشكوكی، به او اعتماد میكند. وقتی هم كه به او انتقاد میكنند، پاسخ پیشپاافتادهای میدهد كه: عیال اعتراض خواهد كرد اگر به او توجه نكنم! بدیهی است كه دكتر مصدق در چنین مسائلی، قطعا اشتباه میكرد و پیامدهایش هم گریبان نهضت ملی و مردم را گرفت.
علت مشورتناپذیری دكتر مصدق را نگفتید...
مهمترین علتش این بود كه آدمهای اطراف او از جمله امیر تیمور، مفتاح، زاهدی، امینی و... امتحان خودشان را پس داده بودند و به درد این كار نمیخوردند. آنهایی كه كاربلد بودند و در مسائل اجرایی سوابقی داشتند، وابسته بودند و خیال هم نداشتند از وابستگی دست بكشند. آنهایی هم كه وابسته نبودند، در حد و اندازه دكتر مصدق نبودند كه بتواند با آنها مشورت كند.
تقریبا به اكثریت فعالان سیاسی
مشكوك بود؟
بله، در عرصه سیاست به همه شك داشت! این شك هم بعد از قضیه وزیرخارجهاش مفتاح، شدیدتر هم شد، به همین دلیل هم دكتر فاطمی ۳۵ ساله را وزیرخارجه كرد كه صدای همه درآمد، چون كل سابقه سیاسی او چند سال اداره روزنامه باختر امروز بود
در حالی كه وزارت خارجه به یك آدم كاركشته و سیاستمدار و باسابقه نیاز دارد.
واقعا دلیلی هم برای این همه بیاعتمادی وجود داشت یا ناشی از روحیه و طرز تفكر خود دكتر مصدق بود؟
اشاره كردم كه دلایل و شواهد فراوانی وجود داشتند. مثلا همان كریمآبادیای كه روزگاری حاضر بود جانش را هم برای دكتر مصدق بدهد، در پنج شش شماره روزنامهاش
هر چه دلش خواست علیه دكتر مصدق نوشت! لغو انتخابات گلپایگان و خوانسار هم بهترین بهانه او برای حمله به دكتر مصدق بود.
آیا بیاعتمادی دكتر مصدق نسبت به اعضای فراكسیون نهضت ملی، مطلق بود یا كسانی هم استثنا بودند؟
در بین تمام آنها به دكتر صدیقی اعتماد داشت و میگفت: او چون بازیگری سیاسی نمیكند، با او میشود كار كرد. كشاورز صدر به دكتر مصدق گفته بود كه: دكتر اللهیار صالح هم خوب است و به درد میخورد، فقط یك اشكال دارد، آن هم جایی كه لازم هست محكم نمیایستد! درست هم میگفت. صالح محافظهكار بود. یك بار در جریان یك تحصن، صدیقی به شاه حمله كرد كه: «این دوستان ما به این دلیل جان خودشان را به خطر انداختهاند كه بگویند شاه و مملكت در خطر هستند، به اعلیحضرت بگویید نظر اینهایی را كه تحصن كردند تأمین كند تا اینها دست از تحصن بردارند». خیلی شجاعانه حرفش را زد. من رفتم به منزل صالح و او گفت: «صدیقی كه اینطور حرف زد، تنم لرزید!» ولی دكتر صدیقی باكی نداشت و حرفش را میزد.
این حال و روز اطرافیان دكتر مصدق بود، اما عملكرد خود او هم خالی از اشكال نبود و اشتباهات بزرگی را مرتكب شد. از جمله اینكه خودش قبل از نمایندگی مجلس با واگذاری اختیارات قانونگذاری مجلس به یكی از دولتها مخالفت كرد، اما خودش عینا همین كار را آن هم دوبار انجام داد. این كار چه توجیهی دارد؟
بله، قانون اساسی میگوید كه مشروطیت جزئا و كلا تعطیلبردار نیست، اما او
یك دوره اختیارات شش ماهه گرفت، یك دوره یك ساله. علتش این بود كه دكتر مصدق به انتخابات اعتقاد داشت، ولی شاه در برابر همه انتخاباتها مانع ایجاد میكرد و چیزهای عجیب و غریبی اتفاق میافتاد. مثلا امام جمعه تهران میشد وكیل مهابادی كه مردم آن اكثرا
اهل سنت هستند! نیروهای امنیتی تحت امر شاه لیستهای انتخاباتی را میداد به دولت، یعنی كه اینها باید بروند مجلس!
همه مواردی كه اشاره كردید مربوط میشود به قبل از مجلس هفدهم. انتخابات این مجلس را كه خود دكتر مصدق برگزار كرد. پس دیگر چرا اختیارات یك ساله را خواست؟
مجلس هفدهم را هم خود دكتر مصدق درست نكرد، چون نیروهای نظامی را دراختیار نداشت و دید كه با این مجلس هم نمیشود كار كرد و باید اختیارات را بگیرد و بعد هم مجلس را منحل كرد.
مگر انتخابات جاهایی را كه تحت نفوذش نبودند ، تعطیل نكرد؟
چرا، ولی باز اكثریت دست طرف مقابل بود!
پس چرا دولت مصدق آنقدر راحت ساقط شد؟ كسی كه تا این حد پایگاه مردمی دارد كه نباید دولتش در عرض ۲۴ ساعت ساقط شود؟
انگلستان از مصدق ضربه شدیدی خورده بود. تأثیرات نهضت ملی ایران حتی به كشورهای دیگر هم سرایت كرده بود و مهار كار داشت در همه جا از دست استعمار در میرفت. بدیهی است دستگاههای اطلاعاتی امنیتی انگلیس بیكار نمینشستند. چرا؟ چون نهضتی شروع شده بود كه دنیا را علیه ابرقدرت آن زمان تحریك كرد و موجب تضعیف سیاست استعماری انگلستان در منطقه شده بود. در همان دوره بود كه از الجزایر و جاهای دیگر ندای ملی شدن نفت بلند شد. در مصر هم كانال سوئز ملی شد.
همه این حرفها قبول، اما آیا شما قبول ندارید دكتر مصدق با انحلال مجلس، عملا اختیارت خود را به دست شاه داد و او هم در غیاب مجلس توانست راحت دكتر مصدق را كنار بگذارد؟
دكتر مصدق تصورش را هم نمیكرد شاه در اوج ضعف و انزوا، بتواند علیه او كودتا كند. شاه آن روزها مدام در حال فرار بود. منتهی انگلیسیها برنامه خوب و دقیقی را برای شاه تنظیم كردند و او هم دقیق همان برنامه را اجرا كرد. برنامه این بود دكتر مصدق باید حتما ساقط شود. یكی دو بار هم در ۳۰ تیر و ۹ اسفند این كار را كردند كه با حمایت مردم خنثی شد، اما در كودتای ۲۸ مرداد بالاخره حكومت دكتر مصدق ساقط شد.
به نظرم باز هم استدلال شما قانعكننده نیست. دكتر مصدق حقوقدان بود و خیلی خوب میدانست واگذار كردن اختیارات به شاه و انحلال مجلس چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. دكتر سنجابی به او هشدار داده بود با این كار شما، شاه شما را كنار میگذارد. همینطور دكتر صدیقی، اما دكتر مصدق گفته بود شاه از این جراتها ندارد!...
دكتر مصدق برای این حرفش دلیل داشت. او فكر میكرد آمریكاییها حمایتش خواهند كرد، ولی در لحظه آخر حمایت نكردند!
یعنی دكتر مصدق نمیدانست حكومت نوپای آمریكا، استعمار انگلیس را كنار نمیگذارد تا ایران را تحویل بگیرد؟ مگر خود دكتر مصدق در سفری كه به آمریكا رفت اعتمادش را به آنها از دست نداد و نگفت خوب است بالای سر در وزارت خارجه آمریكا بنویسند اینجا كنسولگری انگلیس است؟ با این احوال میگویید تا ۲۸ مرداد هنوز منتظر بود آمریكاییها كمكش كنند؟
به حرفهای نمایندگان آمریكا در ایران، از جمله هندرسون اعتماد كرد. هندرسون برای مذاكره درباره نفت، پیش دكتر مصدق رفته و گفته بود كافی است فلان قسمت از قرارداد را بپذیرید تا كار تمام شود! ولی دكتر مصدق زیربار نرفت و آمریكاییها هم نقشه كودتا را اجرا كردند. دكتر مصدق اگر قبول میكرد كه آمریكاییها در لایحه نفت سهم داشته باشند، پایگاه مردمی خود را از دست میداد و حزب توده و چپیها هم كه مترصد فرصت بودند، پدرش را درمیآوردند. آمریكا وقتی دید مصدق اهل دادن حق و حساب نیست، با یك برنامه از پیش تعیین شده طرح كودتا را اجرا كرد. سقوط دكتر مصدق یك برنامه استعماری است كه توسط انگلیس و آمریكا اجرا شد.
ولی زمینههای داخلی را دكتر مصدق با اشتباهاتش فراهم كرد...
به هر حال آمریكاییها قرار بود تا آخر پای كار بایستند، اما آخر كار دبه درآوردند و باجخواهی كردند! البته خیلیها از جمله دكتر اللهیار صالح از همان ابتدا معتقد بود آمریكاییها تا آخر خط از ما حمایت نمیكنند و آن وقت كلاه ما پس معركه است. دكتر صالح با آمریكاییها زندگی كرده بود و آنها را خیلی خوب میشناخت، اما دكتر مصدق تا لحظه آخر و حتی وقتی كه حكومتش هم ساقط شده بود، به آنها خوشبین بود!
در این مورد مدركی هم دارید؟
بله، دكتر صدیقی یك بار درددل میكرد كه رفتم زندان به دیدار دكتر مصدق و او در آنجا هم نمیخواست دست از خوشبینی به آمریكاییها بردارد و میگفت آنها به من انجیل دادند كه روی تعهد خود خواهیم ایستاد، بدون اینكه توقع خاصی داشته باشیم!
به نظر شما این همه سادهانگاری از
یك سیاستمدار كهنهكار قابل قبول است؟
به هر حال دكتر مصدق گرفتار آمریكاییها شد. آنها قول داده بودند توقعی نداشته باشند و وقتی لایحه نفت به مجلس رفت و تصویب شد، نفت را به قیمت عادلانه از ایران بخرند، اما وسط راه بریدند و كار به كودتا كشید.
عدهای میگویند دكتر مصدق عملا از نیمهشب ۲۵ مرداد -كه شاه حكم عزلش را توسط زاهدی برایش فرستاد- نخستوزیر نبود، پس نمیشود گفت كودتا برای ساقط كردن حكومت او بوده است. دیدگاه شما
در این باره چیست؟
شاه حكم عزلش را داده بود، ولی دكتر مصدق قبول نداشت. میگفت: اعلیحضرت در روز هم میتوانست این حكم را بدهد!
مگر حكمی را در شب صادر كنند، جنبه قانونی ندارد؟
چرا، ولی مقصود شاه این بود جامعه خبردار نشود. اینكه نصف شب توسط یك نیروی نظامی حكم عزل را بفرستند، برای دكتر مصدق قابل قبول نبود. میگفت من كه همان روز میخواستم پیش شاه بروم، میتوانست حكم را همان موقع به دستم بدهد! نحوه ارسال حكم او را به شك انداخته بود و میگفت اگر شاه جرات دارد او را بركنار كند، باید در روز و طبق تشریفات رسمی این كار را انجام بدهد!
پس چرا دكتر مصدق تا دو سه روز دم این قضیه را درنیاورد؟ اگر به مردم میگفت كه شاه در ساعت ۲ بعد از نصف شب حكم را فرستاده كه مردم بهتر متوجه توطئه میشدند...
فردا صبح آمد و حكم را در هیات دولت به وزرا نشان داد، اما كسی باور نمیكرد. تا وقتی كه شاه در بغداد شروع كرد به بلندپروازی و جامعه از حكم عزل دكتر مصدق خبردار شد. بیشترش هم كار دكتر فاطمی بود.
به هر حال تا وقتی دكتر فاطمی در میدان بهارستان در جمع مردم به شاه حمله كرد، قضیه این حكم همچنان مخفی بود.
به نظر شما عناصر این اتفاق با هم جور درمیآیند؟ یك حكومت مردمی قبل از هر چیزی موظف نیست مردم را در جریان امور، آن هم امر به این مهمی قرار بدهد؟ معنی این مخفیكاریها چیست؟
به هر حال دربار میخواست مصدق برود، اما خودش تا لحظه آخر ایستاد و حتی در دادگاه هم گفت من نخستوزیر هستم! معلوم بود كه حكم را قبول ندارد و آن را غیرقانونی میداند. بعد هم كه كلا مسائل خیلی پیچیده شد و آمریكاییها در ایران همهكاره شدند، طوری كه موضوع برای انگلیسیها برعكس شد و حالا آنها بودند كه تلاش میكردند با آمریكاییها همكار بشوند، در حالی كه قبلا همه كارها در دست انگلیسیها بود. بعد از
۲۸ مرداد، آمریكا سعی كرد تمام داراییهای نفتی و غیرنفتی ایران را ببلعد و این ماجرا تا سال ۵۷ ادامه پیدا كرد.
به نظر میرسد در این میان سر انگلستان حسابی كلاه رفت!
اگر از نظر مادی هم كلاه نرفته باشد، آبرویش در دنیا رفت، چون بعد از قضیه نهضت ملی، كلا مهابت انگلستان در بسیاری از كشورها فروریخت و بسیاری از كشورها درصدد احقاق حقوق از دست رفته خود برآمدند و با انگلستان درگیر شدند.
در یك نگاه كلی خطایای راهبردی دكتر مصدق درنهضت ملی را چگونه جمعبندی میكنید؟
اولین اشتباهش این بود كه روی اصل و نسب و قوم و قبیله و افراد خانواده بیش از حد تكیه میكرد، انگار كه تافته جدابافته بودند. شاید این تعصب به زمینههای خانوادگی و تربیتی او برمیگشت. اما عالم سیاست عالم دیگری است و یك مرد سیاسی بیش از آن كه با نخبگان و خواص سر و كار داشته باشد، سروكارش با مردم است و بدون حمایت مردمی، هیچ كاری از دستش برنمیآید. این مردم كف خیابان و كوچه و بازار هستند كه یك حكومت را سر پا نگه میدارند و اگر حمایت آنها نباشد، هیچ حكومتی قادر به ادامه بقای خود نیست. این نكته مهمی است كه متأسفانه سران نهضت ملی و دكتر مصدق آن را نادیده میگرفتند.
عملكرد دكتر مصدق هم مثل هر شخصیت تاریخی دیگری، شایسته نقد منصفانه است. بنده بهرغم جانبداری از دكتر مصدق، هرگز او را مبرّای از نقد ندانستهام و حتی در همان دوران هم به بسیاری از رویكردها نقد داشتم و هنوز هم دارم. از نظر من دكتر مصدق هر چه در سیاست خارجی موفق عمل كرد، در سیاست داخلی دقتهای لازم را به خرج نداد و با اعتماد به برخی افراد كه صلاحیت آنها مورد تشكیك بود، آسیبهای جدی به سیاست داخلی زد!
مثلا چه كسانی؟
مثلا آدمی مثل متیندفتری كه با اینكه دامادش بود، اما ظاهرا دكتر مصدق از او شناخت كافی نداشته و با چنان سابقه مشكوكی، به او اعتماد میكند. وقتی هم كه به او انتقاد میكنند، پاسخ پیشپاافتادهای میدهد كه: عیال اعتراض خواهد كرد اگر به او توجه نكنم! بدیهی است كه دكتر مصدق در چنین مسائلی، قطعا اشتباه میكرد و پیامدهایش هم گریبان نهضت ملی و مردم را گرفت.
علت مشورتناپذیری دكتر مصدق را نگفتید...
مهمترین علتش این بود كه آدمهای اطراف او از جمله امیر تیمور، مفتاح، زاهدی، امینی و... امتحان خودشان را پس داده بودند و به درد این كار نمیخوردند. آنهایی كه كاربلد بودند و در مسائل اجرایی سوابقی داشتند، وابسته بودند و خیال هم نداشتند از وابستگی دست بكشند. آنهایی هم كه وابسته نبودند، در حد و اندازه دكتر مصدق نبودند كه بتواند با آنها مشورت كند.
تقریبا به اكثریت فعالان سیاسی
مشكوك بود؟
بله، در عرصه سیاست به همه شك داشت! این شك هم بعد از قضیه وزیرخارجهاش مفتاح، شدیدتر هم شد، به همین دلیل هم دكتر فاطمی ۳۵ ساله را وزیرخارجه كرد كه صدای همه درآمد، چون كل سابقه سیاسی او چند سال اداره روزنامه باختر امروز بود
در حالی كه وزارت خارجه به یك آدم كاركشته و سیاستمدار و باسابقه نیاز دارد.
واقعا دلیلی هم برای این همه بیاعتمادی وجود داشت یا ناشی از روحیه و طرز تفكر خود دكتر مصدق بود؟
اشاره كردم كه دلایل و شواهد فراوانی وجود داشتند. مثلا همان كریمآبادیای كه روزگاری حاضر بود جانش را هم برای دكتر مصدق بدهد، در پنج شش شماره روزنامهاش
هر چه دلش خواست علیه دكتر مصدق نوشت! لغو انتخابات گلپایگان و خوانسار هم بهترین بهانه او برای حمله به دكتر مصدق بود.
آیا بیاعتمادی دكتر مصدق نسبت به اعضای فراكسیون نهضت ملی، مطلق بود یا كسانی هم استثنا بودند؟
در بین تمام آنها به دكتر صدیقی اعتماد داشت و میگفت: او چون بازیگری سیاسی نمیكند، با او میشود كار كرد. كشاورز صدر به دكتر مصدق گفته بود كه: دكتر اللهیار صالح هم خوب است و به درد میخورد، فقط یك اشكال دارد، آن هم جایی كه لازم هست محكم نمیایستد! درست هم میگفت. صالح محافظهكار بود. یك بار در جریان یك تحصن، صدیقی به شاه حمله كرد كه: «این دوستان ما به این دلیل جان خودشان را به خطر انداختهاند كه بگویند شاه و مملكت در خطر هستند، به اعلیحضرت بگویید نظر اینهایی را كه تحصن كردند تأمین كند تا اینها دست از تحصن بردارند». خیلی شجاعانه حرفش را زد. من رفتم به منزل صالح و او گفت: «صدیقی كه اینطور حرف زد، تنم لرزید!» ولی دكتر صدیقی باكی نداشت و حرفش را میزد.
این حال و روز اطرافیان دكتر مصدق بود، اما عملكرد خود او هم خالی از اشكال نبود و اشتباهات بزرگی را مرتكب شد. از جمله اینكه خودش قبل از نمایندگی مجلس با واگذاری اختیارات قانونگذاری مجلس به یكی از دولتها مخالفت كرد، اما خودش عینا همین كار را آن هم دوبار انجام داد. این كار چه توجیهی دارد؟
بله، قانون اساسی میگوید كه مشروطیت جزئا و كلا تعطیلبردار نیست، اما او
یك دوره اختیارات شش ماهه گرفت، یك دوره یك ساله. علتش این بود كه دكتر مصدق به انتخابات اعتقاد داشت، ولی شاه در برابر همه انتخاباتها مانع ایجاد میكرد و چیزهای عجیب و غریبی اتفاق میافتاد. مثلا امام جمعه تهران میشد وكیل مهابادی كه مردم آن اكثرا
اهل سنت هستند! نیروهای امنیتی تحت امر شاه لیستهای انتخاباتی را میداد به دولت، یعنی كه اینها باید بروند مجلس!
همه مواردی كه اشاره كردید مربوط میشود به قبل از مجلس هفدهم. انتخابات این مجلس را كه خود دكتر مصدق برگزار كرد. پس دیگر چرا اختیارات یك ساله را خواست؟
مجلس هفدهم را هم خود دكتر مصدق درست نكرد، چون نیروهای نظامی را دراختیار نداشت و دید كه با این مجلس هم نمیشود كار كرد و باید اختیارات را بگیرد و بعد هم مجلس را منحل كرد.
مگر انتخابات جاهایی را كه تحت نفوذش نبودند ، تعطیل نكرد؟
چرا، ولی باز اكثریت دست طرف مقابل بود!
پس چرا دولت مصدق آنقدر راحت ساقط شد؟ كسی كه تا این حد پایگاه مردمی دارد كه نباید دولتش در عرض ۲۴ ساعت ساقط شود؟
انگلستان از مصدق ضربه شدیدی خورده بود. تأثیرات نهضت ملی ایران حتی به كشورهای دیگر هم سرایت كرده بود و مهار كار داشت در همه جا از دست استعمار در میرفت. بدیهی است دستگاههای اطلاعاتی امنیتی انگلیس بیكار نمینشستند. چرا؟ چون نهضتی شروع شده بود كه دنیا را علیه ابرقدرت آن زمان تحریك كرد و موجب تضعیف سیاست استعماری انگلستان در منطقه شده بود. در همان دوره بود كه از الجزایر و جاهای دیگر ندای ملی شدن نفت بلند شد. در مصر هم كانال سوئز ملی شد.
همه این حرفها قبول، اما آیا شما قبول ندارید دكتر مصدق با انحلال مجلس، عملا اختیارت خود را به دست شاه داد و او هم در غیاب مجلس توانست راحت دكتر مصدق را كنار بگذارد؟
دكتر مصدق تصورش را هم نمیكرد شاه در اوج ضعف و انزوا، بتواند علیه او كودتا كند. شاه آن روزها مدام در حال فرار بود. منتهی انگلیسیها برنامه خوب و دقیقی را برای شاه تنظیم كردند و او هم دقیق همان برنامه را اجرا كرد. برنامه این بود دكتر مصدق باید حتما ساقط شود. یكی دو بار هم در ۳۰ تیر و ۹ اسفند این كار را كردند كه با حمایت مردم خنثی شد، اما در كودتای ۲۸ مرداد بالاخره حكومت دكتر مصدق ساقط شد.
به نظرم باز هم استدلال شما قانعكننده نیست. دكتر مصدق حقوقدان بود و خیلی خوب میدانست واگذار كردن اختیارات به شاه و انحلال مجلس چه پیامدهایی میتواند داشته باشد. دكتر سنجابی به او هشدار داده بود با این كار شما، شاه شما را كنار میگذارد. همینطور دكتر صدیقی، اما دكتر مصدق گفته بود شاه از این جراتها ندارد!...
دكتر مصدق برای این حرفش دلیل داشت. او فكر میكرد آمریكاییها حمایتش خواهند كرد، ولی در لحظه آخر حمایت نكردند!
یعنی دكتر مصدق نمیدانست حكومت نوپای آمریكا، استعمار انگلیس را كنار نمیگذارد تا ایران را تحویل بگیرد؟ مگر خود دكتر مصدق در سفری كه به آمریكا رفت اعتمادش را به آنها از دست نداد و نگفت خوب است بالای سر در وزارت خارجه آمریكا بنویسند اینجا كنسولگری انگلیس است؟ با این احوال میگویید تا ۲۸ مرداد هنوز منتظر بود آمریكاییها كمكش كنند؟
به حرفهای نمایندگان آمریكا در ایران، از جمله هندرسون اعتماد كرد. هندرسون برای مذاكره درباره نفت، پیش دكتر مصدق رفته و گفته بود كافی است فلان قسمت از قرارداد را بپذیرید تا كار تمام شود! ولی دكتر مصدق زیربار نرفت و آمریكاییها هم نقشه كودتا را اجرا كردند. دكتر مصدق اگر قبول میكرد كه آمریكاییها در لایحه نفت سهم داشته باشند، پایگاه مردمی خود را از دست میداد و حزب توده و چپیها هم كه مترصد فرصت بودند، پدرش را درمیآوردند. آمریكا وقتی دید مصدق اهل دادن حق و حساب نیست، با یك برنامه از پیش تعیین شده طرح كودتا را اجرا كرد. سقوط دكتر مصدق یك برنامه استعماری است كه توسط انگلیس و آمریكا اجرا شد.
ولی زمینههای داخلی را دكتر مصدق با اشتباهاتش فراهم كرد...
به هر حال آمریكاییها قرار بود تا آخر پای كار بایستند، اما آخر كار دبه درآوردند و باجخواهی كردند! البته خیلیها از جمله دكتر اللهیار صالح از همان ابتدا معتقد بود آمریكاییها تا آخر خط از ما حمایت نمیكنند و آن وقت كلاه ما پس معركه است. دكتر صالح با آمریكاییها زندگی كرده بود و آنها را خیلی خوب میشناخت، اما دكتر مصدق تا لحظه آخر و حتی وقتی كه حكومتش هم ساقط شده بود، به آنها خوشبین بود!
در این مورد مدركی هم دارید؟
بله، دكتر صدیقی یك بار درددل میكرد كه رفتم زندان به دیدار دكتر مصدق و او در آنجا هم نمیخواست دست از خوشبینی به آمریكاییها بردارد و میگفت آنها به من انجیل دادند كه روی تعهد خود خواهیم ایستاد، بدون اینكه توقع خاصی داشته باشیم!
به نظر شما این همه سادهانگاری از
یك سیاستمدار كهنهكار قابل قبول است؟
به هر حال دكتر مصدق گرفتار آمریكاییها شد. آنها قول داده بودند توقعی نداشته باشند و وقتی لایحه نفت به مجلس رفت و تصویب شد، نفت را به قیمت عادلانه از ایران بخرند، اما وسط راه بریدند و كار به كودتا كشید.
عدهای میگویند دكتر مصدق عملا از نیمهشب ۲۵ مرداد -كه شاه حكم عزلش را توسط زاهدی برایش فرستاد- نخستوزیر نبود، پس نمیشود گفت كودتا برای ساقط كردن حكومت او بوده است. دیدگاه شما
در این باره چیست؟
شاه حكم عزلش را داده بود، ولی دكتر مصدق قبول نداشت. میگفت: اعلیحضرت در روز هم میتوانست این حكم را بدهد!
مگر حكمی را در شب صادر كنند، جنبه قانونی ندارد؟
چرا، ولی مقصود شاه این بود جامعه خبردار نشود. اینكه نصف شب توسط یك نیروی نظامی حكم عزل را بفرستند، برای دكتر مصدق قابل قبول نبود. میگفت من كه همان روز میخواستم پیش شاه بروم، میتوانست حكم را همان موقع به دستم بدهد! نحوه ارسال حكم او را به شك انداخته بود و میگفت اگر شاه جرات دارد او را بركنار كند، باید در روز و طبق تشریفات رسمی این كار را انجام بدهد!
پس چرا دكتر مصدق تا دو سه روز دم این قضیه را درنیاورد؟ اگر به مردم میگفت كه شاه در ساعت ۲ بعد از نصف شب حكم را فرستاده كه مردم بهتر متوجه توطئه میشدند...
فردا صبح آمد و حكم را در هیات دولت به وزرا نشان داد، اما كسی باور نمیكرد. تا وقتی كه شاه در بغداد شروع كرد به بلندپروازی و جامعه از حكم عزل دكتر مصدق خبردار شد. بیشترش هم كار دكتر فاطمی بود.
به هر حال تا وقتی دكتر فاطمی در میدان بهارستان در جمع مردم به شاه حمله كرد، قضیه این حكم همچنان مخفی بود.
به نظر شما عناصر این اتفاق با هم جور درمیآیند؟ یك حكومت مردمی قبل از هر چیزی موظف نیست مردم را در جریان امور، آن هم امر به این مهمی قرار بدهد؟ معنی این مخفیكاریها چیست؟
به هر حال دربار میخواست مصدق برود، اما خودش تا لحظه آخر ایستاد و حتی در دادگاه هم گفت من نخستوزیر هستم! معلوم بود كه حكم را قبول ندارد و آن را غیرقانونی میداند. بعد هم كه كلا مسائل خیلی پیچیده شد و آمریكاییها در ایران همهكاره شدند، طوری كه موضوع برای انگلیسیها برعكس شد و حالا آنها بودند كه تلاش میكردند با آمریكاییها همكار بشوند، در حالی كه قبلا همه كارها در دست انگلیسیها بود. بعد از
۲۸ مرداد، آمریكا سعی كرد تمام داراییهای نفتی و غیرنفتی ایران را ببلعد و این ماجرا تا سال ۵۷ ادامه پیدا كرد.
به نظر میرسد در این میان سر انگلستان حسابی كلاه رفت!
اگر از نظر مادی هم كلاه نرفته باشد، آبرویش در دنیا رفت، چون بعد از قضیه نهضت ملی، كلا مهابت انگلستان در بسیاری از كشورها فروریخت و بسیاری از كشورها درصدد احقاق حقوق از دست رفته خود برآمدند و با انگلستان درگیر شدند.
در یك نگاه كلی خطایای راهبردی دكتر مصدق درنهضت ملی را چگونه جمعبندی میكنید؟
اولین اشتباهش این بود كه روی اصل و نسب و قوم و قبیله و افراد خانواده بیش از حد تكیه میكرد، انگار كه تافته جدابافته بودند. شاید این تعصب به زمینههای خانوادگی و تربیتی او برمیگشت. اما عالم سیاست عالم دیگری است و یك مرد سیاسی بیش از آن كه با نخبگان و خواص سر و كار داشته باشد، سروكارش با مردم است و بدون حمایت مردمی، هیچ كاری از دستش برنمیآید. این مردم كف خیابان و كوچه و بازار هستند كه یك حكومت را سر پا نگه میدارند و اگر حمایت آنها نباشد، هیچ حكومتی قادر به ادامه بقای خود نیست. این نكته مهمی است كه متأسفانه سران نهضت ملی و دكتر مصدق آن را نادیده میگرفتند.
تیتر خبرها