آنچه که مرسی نداشت
این که فاصله ایست قلبی تا مرگ چقدر است را شاید بشود با خطکش علم اندازه گرفت. مثلا شاید علم بگوید چند ثانیه یا چند دقیقه. اما تا به حال کسی از آن طرف برنگشته که بگوید فاصله ایست قلبی تا مرگش چقدر بوده است. یک ثانیه، یک دقیقه، یک ساعت یا یک عمر؛ باورهای دینی ما اما میگویند که فاصله بین ایست قلبی تا مرگ یک عمر است. میگویند آدم در لحظه جان دادنش همه عمر و اعمالش را یک بار جلوی چشمش دوره میشود. یکی فیلم عمرش را گوشه بیمارستان میبیند، یکی گوشه خانه، یکی در میدان جنگ و یکی مثل محمد مرسی، رئیس جمهور سابق و برکنار شده مصر، گوشه دادگاه محاکمه؛ فکر کن بالای سرت همهمه است. یکی اورژانس خبر میکند. یکی نبضت را میگیرد. یکی آب به صورتت میزند. و تو را - بیخیال هیاهو- نشاندهاند پای مانیتور الهی و فیلم عمرت را زدهاند روی پخش معکوس: شبهای زندان انفرادی را نشسته میخوابی... ارتش کودتا میکند و به زندان میروی... مردم علیهات شعار میدهند و سعی میکنی آرامشان کنی... از طرف حزب آزادی اخوان المسلمین در انتخابات ریاست جمهوری برنده میشوی... علیه حکومت حسنی مبارک مبارزه میکنی... رفقا و دوستانت در مبارزات انقلابی کشته میشوند... در دانشگاه کالیفرنیا درس میخوانی... در کوچههای قاهره با بچهها فوتبال بازی میکنی... پدرت سفره ولیمه تولدت را در خانه پهن میکند؛ فیلم عمر آدمهای معمولی در این پلان تمام میشود اما وقتی نماینده یک جریان انقلابی باشی فیلمت طولانیتر است و حسابت سنگینتر. فیلمت آنقدر عقب میرود که به حسن البناء میرسد وقتی که طرح اخوان المسلمین را میریخت. آنقدر عقب میرود تا به سید قطب و سید جمال الدین اسدآبادی میرسد وقتی نظریهپردازی میکردند. وقتی سکاندار یک جریان باشی اما امانتدارش نباشی لکههای خون همقطاران بیگناهت هم روی سیدی فیلمت خش میاندازد.
محمد مرسی عمری شانه به شانه برادران اخوان المسلمینش در راه انقلابشان علیه ظلم و استبداد جنگید. وقتی هم که ظلم از کرسی قدرت با سر زمین خورد و این صندلی دست انقلابیون افتاد، روی آن نشست تا راه انقلابشان را پیش بگیرد. اما تصمیم گرفتن در شرایط بحرانی خودش یک انقلاب میخواهد که درونت شکل گرفته باشد. قبلش باید حاکم نفست را از کرسی ظلم بیندازی. انقلاب بار سبکی نیست که راحت به دوش بکشی و راحت برایش تصمیم بگیری. انقلاب خون گردنش است و خون از هر چه در این دنیا میشناسی سنگینتر است. انقلاب قبل از آن که سیاستمدار بخواهد، یک رهبر میخواهد که درونش انقلاب شده باشد. نباید از یک سیاستمدار توقع کشتن حاکم نفس را داشت. این کار رهبر است. رهبر است که وقتی سکاندار دولت انقلاب اشتباه میرود یقهاش را میگیرد. رهبر است که رئیس جمهور خائن به انقلاب را جوری میاندازد که با لباس زنانه فرار کند. رهبر است که کودتاها را یکی یکی خنثی میکند. راه مرسی خون داشت، باور و نظریه داشت، سیاستمدار داشت، رهبری که سایهاش را همه روی سر سیاستمدار ببینند، نداشت. سایه امن رهبر اگر روی سر رئیس انقلاب نباشد، انقلاب با همه خونهای بر گردهاش از کودتا شکست میخورد و گوشه دادگاه میمیرد.
سیاستمداری که سایه رهبر و نقشه انقلاب را در تصمیمگیریهای بحرانیاش داشته باشد جلوی بزرگترین کودتای تاریخ جهان (کودتای نوژه) را میگیرد و اگر در تصمیم گیریهای بحرانیاش فقط خودش باشد، بالش زیر سرش را بالش خون بیگناه میکند و یک جریان گوشه دادگاه میمیرد.
تیتر خبرها