زندگی زیر سایه تهدیدهای همیشگی

زندگی زیر سایه تهدیدهای همیشگی


وقتی اسمش را پرسیدم و نگفت، وقتی درجه‌اش را خواستم و نگفت، وقتی یگان خدمتی‌اش را گفت كه ننویسم، وقتی عصایش را زد زیر بغل و خنده‌ای كرد و گفت اگر بنویسی كی‌ام و حالم چطور است سر از گلزار در می‌آورم و وقتی یار سومشان گفت سرباز گمنام امام زمان است در همه این لحظات فهمیدم جانباز مواد مخدر بودن سخت‌تر از شهید شدن است. گفت اگر بنویسی قمه، بنویسی دست چپم، بگویی طرح و بنویسی خانه قمرخانم، در زندان هم كه باشند بو می‌كشند و دردسر درست می‌كنند. گفتند اگر بنویسی كرمان، اگر بگویی تیراندازی و كاروان مواد، قاچاقچی‌ها اگر بفهمند این سرباز گمنام هنوز زنده است تا تیر خلاصش نزنند آرام نمی‌گیرند.
دو جانباز مواد مخدر روبه‌روی من‌ هستند، هر دو عاشق، هر دو پاگیر شده شغلی كه دارند،‌ دنبال اجرمعنوی در یك زندگی مادی كه پر از خطر است. یكی از بچه‌های پلیس رفته بود دادگاه كه شهادت بدهد، قاچاقچی‌ها برایش پول فرستاده بودند اگر خوب حرف بزند، بشود برای خودش و اگر نزند دخلش را بیاورند كه رفته بود دادگاه و خوب حرف زده بود، خوب به سنجه وجدانش البته. این را با آب و تاب تعریف می‌كنند و می‌گویند تا دلمان بخواهد بچه‌های مبارزه با مواد مخدر تهدید می‌شوند، به كتك، به آزار، به تهمت، به انگ، به مرگ حتی. عصایش را زیرصندلی جابه جا می‌كند و پای باندپیچی شده‌اش را كه نشان جانبازی است راحت‌تر می‌گذارد روی زمین و با خنده‌ای تا بناگوش می‌گوید پیغام داده‌اند در خانه‌ات خواهیم آمد و به رگبارت خواهیم بست. یار سومشان می‌گوید بنویس كه بچه‌های مبارزه با مواد مخدر سپرشان فقط توكل به خداست و بس.