در ستایش مادربزرگ رنجکشیده و بسیار دوستداشتنی
میراث خوبان
احسان حسینینسب
نقش گلهای زیر پایم را حس كردم. بوییدمشان. سعی كردم بفهممشان. دو مرغ، قرینه روبهروی یكدیگر بودند. با منقارهایی فرورفته در سینه گلی. گلها، مرغها، نقش و نگارها، برگها، طرحهای اسلیمی، خطوط درهم فرورفته و از هم گسیخته میرفتند و میآمدند. از دو طرف دیوارهای از گلها پیش آمده بود تا مركز فرش. هر ضلع فرش آبستن گلستانی بود با گلهایی درشت و ریز و غنچههایی سرفرو برده در آغوش گلها. من، در مركز فرش بودم. فرش را لمس كردم؛ فرشی كه مادربزرگ سالیان دراز گذشته با دستهای خود بافته بود. فرشی كه سالها در خانه ما، زیر پای اهل خانه پهن بود. فرش مادربزرگ، قصه زندگی مادربزرگ بود. در هر گره، در هر تار و پود، در هر رج، دستهای مادربزرگ را میدیدم كه ریشه دوانده و زیر پای ما گسترانده شده است. قالی، دسترنج مادربزرگ بود. دستخطی كه مادربزرگ بر صفحه زندگانی به جا گذاشته بود. مادربزرگ 50 سال پیش خانهاش را از همین قالیبافی خرید. آجرهای خانه، گرههای روی قالیهایی هستند كه مادربزرگ در طول سالیان دراز بافته است. خانه، بوی فرش میدهد. بوی مادربزرگ، بوی دستهای كمجانش را.
مادربزرگ موجی است كه آسودگی او عدم اوست. در همه روزهای زندگی، حركت را متوقف نكرده است. همواره در جنبش بوده و همیشه تحرك را بر سكون ترجیح داده است. زندگی او، ملاتی است از اراده و تلاش. مادربزرگ در طول همه سالهای زندگی به تنهایی توانسته با فلج ذهنی مردسالارانه دهههای گذشته در جامعه كه سالها با آن مواجهه بوده، مقابله كند. حالا، جثه تحلیل رفتهاش در نظر من درخت تنومندی است كه تندباد حادثه نتوانسته تكانش دهد. كوهی است كه در مسیر زندگی سالها حضورش نشانهای است كه «استقامت» را به ما آموخته است. مادربزرگ، چشم ماست.
سایه شعری انقلابی دارد كه برای معشوقهاش سروده و در آن به رژیم سابق اعتراض كرده است. شعر اینطور شروع میشود: «دیر است گالیا/ در گوش من فسانه دلدادگی مخوان/ دیگر ز من ترانه شوریدگی مخوان». در ادامه شعر با اشاره به فرشی كه زیر پای گالیاست، به آنجا میرسد كه میگوید: «در تار و پود هر خط وخالش: هزار رنج/ در آب و رنگ هر گل و برگش: هزار ننگ». من در آینه شعر سایه، مادربزرگ را میبینم. در تار و پود هر خط و خال فرشهایی كه مادربزرگ عمری به خون دل، گره به گره بافته است، هزار رنج پنهان است. هزار اندوه متراكم شده پشت گلها، گلستانها، مرغها.
مادربزرگ عمری با رنج زیسته و در تمام لحظات زندگی درفش كاویانی به دست گرفته، علیه ضحاك روزگار قیام كرده است. هر جا، با هر ابزاری كه داشته، به هر شكلی كه توانسته، با اهریمنی كه زندگی را در خود هضم میكند به مبارزه ایستاده است. آنجا كه توانسته، زندگی را ستوده، آنجا كه توانسته، فرش بافته، آنجا كه توانسته، بیماری را به زانو درآورده و آنجا كه توانسته، فرزندانش را درست تربیت كرده است. پس مادربزرگ برای من، ترجمان مفهوم زندگی است؛ ترجمه زندگی در رنج و من، مفتخرم كه میراثدار رنج اویم.
مادربزرگ موجی است كه آسودگی او عدم اوست. در همه روزهای زندگی، حركت را متوقف نكرده است. همواره در جنبش بوده و همیشه تحرك را بر سكون ترجیح داده است. زندگی او، ملاتی است از اراده و تلاش. مادربزرگ در طول همه سالهای زندگی به تنهایی توانسته با فلج ذهنی مردسالارانه دهههای گذشته در جامعه كه سالها با آن مواجهه بوده، مقابله كند. حالا، جثه تحلیل رفتهاش در نظر من درخت تنومندی است كه تندباد حادثه نتوانسته تكانش دهد. كوهی است كه در مسیر زندگی سالها حضورش نشانهای است كه «استقامت» را به ما آموخته است. مادربزرگ، چشم ماست.
سایه شعری انقلابی دارد كه برای معشوقهاش سروده و در آن به رژیم سابق اعتراض كرده است. شعر اینطور شروع میشود: «دیر است گالیا/ در گوش من فسانه دلدادگی مخوان/ دیگر ز من ترانه شوریدگی مخوان». در ادامه شعر با اشاره به فرشی كه زیر پای گالیاست، به آنجا میرسد كه میگوید: «در تار و پود هر خط وخالش: هزار رنج/ در آب و رنگ هر گل و برگش: هزار ننگ». من در آینه شعر سایه، مادربزرگ را میبینم. در تار و پود هر خط و خال فرشهایی كه مادربزرگ عمری به خون دل، گره به گره بافته است، هزار رنج پنهان است. هزار اندوه متراكم شده پشت گلها، گلستانها، مرغها.
مادربزرگ عمری با رنج زیسته و در تمام لحظات زندگی درفش كاویانی به دست گرفته، علیه ضحاك روزگار قیام كرده است. هر جا، با هر ابزاری كه داشته، به هر شكلی كه توانسته، با اهریمنی كه زندگی را در خود هضم میكند به مبارزه ایستاده است. آنجا كه توانسته، زندگی را ستوده، آنجا كه توانسته، فرش بافته، آنجا كه توانسته، بیماری را به زانو درآورده و آنجا كه توانسته، فرزندانش را درست تربیت كرده است. پس مادربزرگ برای من، ترجمان مفهوم زندگی است؛ ترجمه زندگی در رنج و من، مفتخرم كه میراثدار رنج اویم.