2 معلم در سیستان به صورت داوطلبانه به بچههای كولی حومه شهر زابل آموزش میدهند
ناجی كولیها
چشم بعضی آدمها، بعضی چیزها را بهتر از دیگران میبیند. در دو كیلومتری شهر زابل، شهر توفان شن و طغیان گرد و غبار، خیلیها دیدهاند كه عده ای كولی توی چادرهای خود خورده درخاك میلولند و بد زندگی میكنند ولی از بین همه آنهایی كه دیده و احیانا چشم چرخاندهاند به سمتی دیگر، فقط چشم دو نفر جور دیگری دیده است. این دو معلماند، هر دو اصالتا زابلی ولی هر دو شاغل در زهك، در منطقهای كه محرومیت در آن خانهزاد است. داستان بچههای كولی اما داستانی جدا از محرومیتهای مرسوم است، محرومیت اینها چنان عمیق است كه این دو معلم بومی دلشان برای آنها ریش شده و آستین بالا زدهاند تا به قدر وسع خویش دستی به سرنوشتشان ببرند. ابزار آنها آموزش است و زبانشان نرم، مشوقهایشان نیز یك مشت خوراكی ارزانقیمت و در نهایت پاپوش. مریم شهركی 32 ساله، آموزگاری كه هفت سالی میشود معلم كلاس اولیهاست درباره جزئیات كارش در محله امیرآباد زابل و چادر كولیها میگوید.
كولیها یك عده چادرنشیناند كه از جایی به جای دیگر كوچ میكنند. روزگاری كه سیستان مثل امروز خشك نبود اینها چهارپا خرید و فروش میكردند و ابزارآلات كشاورزی میساختند، اما خشكسالی كه شد و كشاورزی از بین رفت دیگر ساختن این وسایل مفهومی نداشت. عدهای از كولیها هم آلات موسیقی میسازند و از سالهای دور در مراسم شادی، ساز و دهل میزدند، ولی حالا كه در عروسیها بیشتر از ارگ استفاده میشود كار اینها حسابی كساد شده.
كولیها اهل كجایند، ایرانیاند؟
بله اهل زابلاند، خودشان را هم از اقوام و طوایف هنرمند ایران میدانند. ولی اوضاع زندگیشان اصلا خوب نیست.
اموراتشان چطور میگذرد؟
راستش نمیدانم، حتما خیلی سخت، چون بچههایشان نسبت به بقیه بچههای منطقه محرومترند.
چرا رفتید سراغ بچههای كولی؟
این آشنایی اتفاقی بود. البته چون محل زندگیام در نهایت یكربع با چادر كولیها فاصله دارد، میدانستم كه در حومه زابل زندگی میكنند، ولی روزی كه یك نیکوکار مقداری مواد غذایی داده بود تا میان نیازمندان توزیع كنیم، سراغ كولیها رفتیم.
در اولین برخورد چه دیدید؟
فكر نمیكردیم جمعیتشان آنقدر زیاد باشد. اینها وقتی به سمت ما میآمدند انگار كه یك لشكر داشت نزدیك میشد. هر خانواده كولی هفت هشت تا بچه دارد.
وقتی فهمیدند برایشان خوراكی آوردهاید چه كار كردند؟
كولیها از بزرگ تا كوچك عادت دارند برای گرفتن هر چیزی هول میزنند و هجوم میآورند. طبیعتا وقتی اقلام را میانشان توزیع میكردیم طبق عادتشان رفتار میكردند. حتی دفعه دوم كه به محله كولیها سرزدیم و برای بچهها دمپایی بردیم باز همین وضع را دیدیم، طوری كه مجبور شدیم بچهها را چند تا چند تا سوار ماشین كنیم و جدا از بقیه به آنها دمپایی بدهیم.
چرا دمپایی؟
چون روز اول دیدیم كه همه بچهها پایشان لخت است و روی خاك و خاشاك، پابرهنه راه میروند. این دمپاییها را فرد خیری تهیه كرده بود تا آنها را از پابرهنگی نجات دهد این موضوع ابزاری شد برای فهمیدن تعداد بچهها و روزنهای جهت ورود به زندگیشان.
بچهها چند نفرند؟
وقتی 200 دمپایی بین بچهها توزیع كردیم، فهمیدیم 150 نفرشان هنوز بی دمپایی ماندهاند كه میشود
350 كودك.
چه شد كه كار درمحله كولیها را از اقلام زیستی به آموزش رساندید؟
در اولین برخورد با بچهها فهمیدیم آنها با امكانات اولیه زندگی هم آشنا نیستند. نظم اصلا برایشان معنی نداشت و بسیار شلوغ بودند، سلام كردن را هم به هیچ وجه بلد نبودند، چون هیچكدامشان
تا به حال به مدرسه نرفته بودند، بنابراین راهحل را در ارائه آموزشهای اولیه به آنها دیدیم.
آموزش را از كی شروع كردید؟
بعد از تعطیلی مدارس كه فصل بیكاری ماست.
بچهها را چطور جذب كردید؟ خانوادهها راضی بودند بچهها آموزش ببینند؟
خانواده این بچهها هیچكدام سواد ندارند، اما وقتی به آنها توضیح دادیم میخواهیم به بچهها سواد یاد بدهیم و كمك كنیم تا چیزهای خوب یاد بگیرند، راضی شدند. در واقع اصلا مخالفتی با كار ما نداشتند. البته برای جذب این افراد از مشوقهای مالی استفاده كردیم، مثلا گفتیم ما به بچهها صبحانه میدهیم كه این مشوقها نتیجه بسیار خوبی داشت و خود بچهها را هم خیلی خوب جذب كرد.
یعنی یك وعده غذا این همه برای بچهها مهم است؟
بله، خیلی زیاد. ما در چادركولیها هرگز بوی غذا به مشام مان نخورد، سفرهای ندیدیم كه داخلش نان باشد. حتی اینها آب برای خوردن ندارند و از خانههای مردم آب میگیرند. در مجموع اوضاع زندگی و وضع بهداشتیشان بسیار بد است. در هیچ چادری ما حمام یا سرویس بهداشتی ندیدیم، نهایت فضایی كه برای استحمام وجود دارد چند تا بلوك سیمانی گوشه چادر است. طبیعتا درچنین جامعهای یك وعده غذا بسیار مهم است.
غذا چه میدهید؟
هرچه در توانمان باشد. نان و پنیر، ساندویچ و حتی بستنی.
شروع كارتان صبحهاست؟
بله. 8 تا 10 صبح.
كجا مستقر هستید؟
در همان محله كولیها. یكی از چادرهای كولیها استثناست و كولر و لامپ دارد و روزی 20 هزار تومان كرایهاش كردهایم.
یعنی این چادر برق دارد؟
بله برق را به صورت غیرقانونی ازخانههای اطراف به چادر رسانده و كابل برق به طرز خطرناكی زیر دست و پاست.
روال تدریستان چطور است؟
صبحها راس ساعت 8 كمی قصه میخوانیم و آموزشهای اولیه داریم و بعد صبحانه میخوریم و دوباره آموزش را شروع میكنیم.
آموزشهای اولیه یعنی چه؟
سه روز اول به بچهها درباره سلام كردن و این كه چه زمانی باید سلام كرد، آموزش دادیم. درباره رعایت نظم و ترتیب، این كه نباید بیدلیل موهای هم را بكشند و به هم ناخن بیندازند حرف زدیم، همچنین درباره این كه باید بهداشت فردی را رعایت كرد.
این آموزشها فایدهای هم داشته؟
بله، خیلی زیاد. بعد از سه روز بچهها سلام كردن و دست دادن را كاملا یاد گرفتند، بانظمتر هم شدهاند و حالا دیگر میدانند هنگام تدریس باید نیمدایره بنشینند و بدون این كه همدیگر را اذیت كنند به درس گوش دهند. اینها البته ساده به دست نیامده. یكی از روشهای ما برای آموزش این است كه از بچهها میخواستیم روی خطوط صاف قالی در یك صف بنشینند و به آنها گفتیم فقط به بچههایی كه منظم بنشینند صبحانه و بستنی میدهیم.
برای بچهها چه كتابهایی میخوانید؟ مضمون قصهها چیست؟
اولین كتابی كه برای بچهها بردیم یك كتاب تصویری و پر ازعكس بود. بچهها كه عكسها را میدیدند حسابی به وجد میآمدند و به نظرشان خیلی خوشگل بود. بعد درباره این كه این عكسها چه هستند صحبت كردیم و برایشان قصه گفتیم. جالب بود كه دفعه دوم بیشتر بچهها قصه عكسها را یاد گرفته بودند و با زبان خودشان توضیح میدادند. بعضیها هم برداشت آزادی از عكسها داشتند و توضیح میدادند. برای بچهها سؤالهای زیادی هم پیش آمده بود مثلا میپرسیدند آن سنجاب چه شد یا چرا آن مرد خانه سنجابها را خراب كرد.
فقط با كتابهای تصویری كار میكنید؟
نه، این مربوط به شروع كار بود، اكنون كتابهای نوشتاری هم تدریس میشود كه مضمون همه آنها مهربانی با طبیعت و انسانهاست. مدتی است
یك سری پوستر هم برای بچهها آوردهایم كه مهارتهای زندگی را یادشان میدهد. شمارش اعداد را هم آغاز كردهایم.
یادگیری بچهها چطور است؟
خیلی خوب. الان آنها میتوانند تا20 بشمارند و برای شمارش از انگشتهایشان استفاده كنند. سواد تصویری از جمله فهمیدن ساعت را هم داریم که با آنها كار میكنیم.
فكر میكنید این آموزشها میتواند زندگی این بچهها را تغییر دهد؟
امیدوارم بتواند. البته آموزش باید مستمر باشد، ولی ما فقط میتوانیم تابستانها با بچهها كاركنیم. ماه مهر كه شروع شود و ما به مدارس محل خدمت خود برگردیم این بچهها دوباره رها میشوند.
با آموزش و پرورش تماس نگرفتهاید؟
نه، چون معتقدیم محال است تابه حال مسؤولان متوجه حضور این بچهها نشده باشند. البته چند روز پیش یکی از نیکو کاران قول داد كه پول ساخت مدرسهای كوچك برای این بچهها را در اختیارمان میگذارد، اما حتی اگر مدرسه ساخته شود باز موضوع تامین معلم باقی میماند. كار با بچههای كولی، كار معلمی است كه عاشق باشد وگرنه به مشكل برمی خورد.
اگر مدرسهای ساخته نشود شما بازهم حاضرید تابستان سال بعد و سالهای بعد دوباره سراغ این بچهها بیایید؟
بله، حتما. من عاشق بچهها و دنیای رنگی شان هستم. خدا را شكر خانواده و همسرم از من حمایت میكنند و با این كه سه فرزند دارم، ولی چون میبینند من عاشق معلمی هستم كمك میكنند تا هر روز صبح به چادر بچههای كولی بروم. وقتی مصممتر میشوم كه میبینم آموزش روی این بچهها اثر دارد. اصلا بچههایی كه محروم هستند و به نظر نمیرسد آموزش پذیر باشند استعداد خوبی برای آموختن دارند. در مدرسه محل خدمتمان چند بچه پاكستانی داشتیم كه از دیوار مدرسه بالا میآمدند و درسها را گوش میدادند. حالا اینها جزو بهترین دانشآموزان مدرسه هستند. همچنین چند دختر چوپان بازمانده از تحصیل داشتیم كه سنشان زیاد بود، ولی مجبور بودند كلاس اول بنشینند. این دخترها هم حالا جزو دانشآموزان خوب و مستعد مدرسه هستند. مطمئنم اگر به بچههای كولی نیز بها داده شود آینده خوبی خواهند داشت.