قطع امید

قطع امید


تبر را گذاشته‌ای روی دوشت ظن پیامبری كرده‌ای؟ نه برادر من! نه تو ابراهیمی نه آن زبان بسته‌های لاجان بت هستند، و نه آن چند پاره باغ گوشه شهر بتخانه. بس كه تا چشم باز كردی سیمان دیدی و آجر و ساختمان، آن باغ پدری‌ات در گوشه شهر به نظرت زشت می‌آید. بس كه پول را پرستیدی فكر می‌كنی زمینی كه بدل به پول نشود بتخانه شرك است و باید تبر برداری و بت‌هایش را بیندازی. از خیر این چند پاره زمین بگذر و بگذار این یك تكه مربع سبز رنگ در نقشه هوایی شهر باقی بماند. كاش می‌فهمیدی قطع این درخت زبان بسته، هرچند در ملك شخصی‌ات باشد، قطع زندگی است. قطع امید از زندگی است.