ماجرای سفر دختر جوانی که به زودی راهی بیت الله الحرام میشود
كارت دعوت
از وقتی فاجعه منا رخ داد سفرهای حج عمره تعطیل شد و حج تمتع هم در شرایط خاصی برگزار میشود. این یعنی در هر سال عده بسیار محدودی میتوانند خانه خدا را زیارت کنند. همه این مسائل به اضافه شرایط اقتصادی نشان میدهد این تجربه ناب که در حال حاضر برای افراد کمی در دسترس است. خیلیها هنوز قسمتشان نشده و خیلیها بدون اینکه برنامهریزی خاصی برای این سفر داشته باشند در تقدیرشان گنجانده میشود. همه اینها باعث شد تا به سراغ خانم «عطیه کشتکاران» برویم و از ایشان بخواهیم به عنوان یک زائر جوان از حس و حالشان برای ما بنویسند. از آن لحظهای که فهمید امسال به زیارت بیتا...الحرام میرود و بعدش حاجیه خانم میشود. این شما و این ماجرای سفر حج عطیه کشتکاران.
فاطمه میگفت سفر حج دعوتیاست. كم نبودند افرادی كه با حساب و كتاب دنیا قرار بود راهی بیتا...الحرام شوند و یك روز قبل از عزیمت، افتادند گوشه بیمارستان یا زیر خروار خروار خاك. به حساب این دنیای دنی یك هفته بعد این روزها چمدان بسته و حلالیت طلبیده و عازم سرزمین نورم؛ ولی حساب عرش اعلا را هنوز نمیدانم.
قصه از كجا شروع شد؟ از آن سالهای دور كه یكی از حاجیه خانمها از چادر و سجاده سفیدش در صحن مسجدالحرام و گفتوگو با مسلمانان دیگر كشورها میگفت، از سفر عمرهای كه كاروان را تا پای جبلالرحمه بردند و گفتند نمیدانید ایام حج اینجا چه غلغلهای است و جمعیت سفیدپوش رنگینپوست را با چشمان بسته تصور كردم، از قطره اشكی كه هر سال وقت دیدن اخبار حج از گوشه چشمم میلغزید و التماس دعاهایی كه با حاجیان روانه میكردیم. امسال منم و یككوله، یك چمدان، یك محموله سنگین از دعا و اشك و آهی كه با هر مراسم خداحافظی و حلالیت طلبیدن از دوستان و فامیل به بار سفرم افزوده میشد. روزشماری میكنم برای سفری كه مثل هیچ سفری نیست، جز سفر آخرت. احرام كفنمانند، حلالیت طلبیدنهای عمری یك مرتبه، تجدید وصیتنامه و خداحافظیهای سوزناك، حج را رفتنیترین سفر و مژده عید و حاجیه شدن، ولیمه و سوغاتیهای ریز و درشت، حج را برگشتنیترین سفر عمرت میكند. مثل روح معلقی میان زمین و آسمان، ماندهای دل ببری از دنیا یا دل ببری از خالق دنیا؟
یك روز چشم باز میكنی و میبینی برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانیات. برچسب كه نه، باری از مسؤولیت كه تا آن را زمین نگذاری آرام و قرار نداری. دعوتی كه پیش از این به مخیلهات هم خطور نمیكرد. من كجا و استطاعت كجا؟ استطاعت مال پیرمردها و پیرزنهای 70 سال به بالاست كه از سالها قبل فیش حج خریده باشند، دخترها و پسرهایشان را روانه خانه بخت كرده و حالا ماندهاند با حقوق بازنشستگی چه كنند. ولی وقتی قانون استطاعت «دعوت» باشد نهفقط تمكن مالی، در دهه چهارم زندگی، اتفاقا همان سالی كه درآمد ثابتی نداری و بقیه خیال برشان داشته لابد گنج ارزشمندی كشف كردی كه جرات كردی برای خرید فیش و ثبتنام كاروان اقدام كنی، با همان پساندازهای چند سال گذشته كه ذره ذره اندوختی و نمیدانستی به كجا ختم میشوند، در میانه رفتنها و نرسیدنها، كارت دعوت سفر حج را میگذارند كف دستت و این تویی و شرم مهمانی. وقتی چشم باز كردم، دو سالی بود مستطیع شده بودم، اما نمیدیدم. نمیدیدم و سرم به حركت تكراری عقربههای ساعت و گذران روز و ماه و سال خوش بود. بعدتر دیدم خیلی از دوستانم مثل خود سابقم نمیبینند. از مراحل خرید آزاد فیش حج ـ كه بعضی حتی روحشان هم خبر نداشت ـ گفتم، از ثبت نام كاروان، كلاسهای آموزشی و منابع مطالعاتی كه اگر میخواستی كامل بجا بیاوری كم از یك مقطع تحصیلی دانشگاهی نداشت، از روحی كه ذره ذره تعلقاتش را میكاست و به عالمی كه به آن تعلق داشت برمیخاست. امیدوارم هواییشان كرده باشم تا مثل من همان صبح دلانگیزی را تجربه كنند كه چشم بگشایند و ببینند برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانیشان.
گاهی حس میكنم بار فقهی كلمه «استطاعت» ابعاد دیگر حج را زیر عبای خود پنهان كرده. استطاعت یعنی زمان آن رسیده كه بروی با همه مسلمانان جهان همكلام شوی و از داشتههای مشتركتان بگویید، یعنی وقت پر كشیدن است و غل و زنجیر خودت به دنیا، ظلم بزرگی در حق آن روح آشفته. آشفتگی بخشی از زندگی ماشینی این عصر و نسل شده. سفر حج، قرار است روال ثابت این آشفتگی را برهم بزند، موت اختیاری است كه از دلهره خالی نیست. اگر این جسم خاكی آفتاب سوزان حجاز را تاب نیاورد چه؟ اگر رفتم و گرد خانه خدا چرخیدم و چرخیدم و فقط چرخیدم و دست خالی بازگشتم چه؟ با یك ماه بر هم زدن قواعد زندگی، دوری از خانه و خانواده و هوش و حواسی كه بهسختی بتواند دوباره به زندگی روزمره برگردد چه كنم؟ عقربهها در حركتند؛ اما نه مثل همیشه. لحظه به لحظه به زمان موعود پرواز نزدیك میشوم و میروم كه سفره دلم را با همین اضطراب و تشویش روی سرامیكهای سفید و براق صحن مسجدالحرام باز كنم و بگویم این همان دلیاست كه دعوت كردی، تقدیم شما. «دوست دارد یار این آشفتگی.»
قصه از كجا شروع شد؟ از آن سالهای دور كه یكی از حاجیه خانمها از چادر و سجاده سفیدش در صحن مسجدالحرام و گفتوگو با مسلمانان دیگر كشورها میگفت، از سفر عمرهای كه كاروان را تا پای جبلالرحمه بردند و گفتند نمیدانید ایام حج اینجا چه غلغلهای است و جمعیت سفیدپوش رنگینپوست را با چشمان بسته تصور كردم، از قطره اشكی كه هر سال وقت دیدن اخبار حج از گوشه چشمم میلغزید و التماس دعاهایی كه با حاجیان روانه میكردیم. امسال منم و یككوله، یك چمدان، یك محموله سنگین از دعا و اشك و آهی كه با هر مراسم خداحافظی و حلالیت طلبیدن از دوستان و فامیل به بار سفرم افزوده میشد. روزشماری میكنم برای سفری كه مثل هیچ سفری نیست، جز سفر آخرت. احرام كفنمانند، حلالیت طلبیدنهای عمری یك مرتبه، تجدید وصیتنامه و خداحافظیهای سوزناك، حج را رفتنیترین سفر و مژده عید و حاجیه شدن، ولیمه و سوغاتیهای ریز و درشت، حج را برگشتنیترین سفر عمرت میكند. مثل روح معلقی میان زمین و آسمان، ماندهای دل ببری از دنیا یا دل ببری از خالق دنیا؟
یك روز چشم باز میكنی و میبینی برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانیات. برچسب كه نه، باری از مسؤولیت كه تا آن را زمین نگذاری آرام و قرار نداری. دعوتی كه پیش از این به مخیلهات هم خطور نمیكرد. من كجا و استطاعت كجا؟ استطاعت مال پیرمردها و پیرزنهای 70 سال به بالاست كه از سالها قبل فیش حج خریده باشند، دخترها و پسرهایشان را روانه خانه بخت كرده و حالا ماندهاند با حقوق بازنشستگی چه كنند. ولی وقتی قانون استطاعت «دعوت» باشد نهفقط تمكن مالی، در دهه چهارم زندگی، اتفاقا همان سالی كه درآمد ثابتی نداری و بقیه خیال برشان داشته لابد گنج ارزشمندی كشف كردی كه جرات كردی برای خرید فیش و ثبتنام كاروان اقدام كنی، با همان پساندازهای چند سال گذشته كه ذره ذره اندوختی و نمیدانستی به كجا ختم میشوند، در میانه رفتنها و نرسیدنها، كارت دعوت سفر حج را میگذارند كف دستت و این تویی و شرم مهمانی. وقتی چشم باز كردم، دو سالی بود مستطیع شده بودم، اما نمیدیدم. نمیدیدم و سرم به حركت تكراری عقربههای ساعت و گذران روز و ماه و سال خوش بود. بعدتر دیدم خیلی از دوستانم مثل خود سابقم نمیبینند. از مراحل خرید آزاد فیش حج ـ كه بعضی حتی روحشان هم خبر نداشت ـ گفتم، از ثبت نام كاروان، كلاسهای آموزشی و منابع مطالعاتی كه اگر میخواستی كامل بجا بیاوری كم از یك مقطع تحصیلی دانشگاهی نداشت، از روحی كه ذره ذره تعلقاتش را میكاست و به عالمی كه به آن تعلق داشت برمیخاست. امیدوارم هواییشان كرده باشم تا مثل من همان صبح دلانگیزی را تجربه كنند كه چشم بگشایند و ببینند برچسب «مستطیع» خورده روی پیشانیشان.
گاهی حس میكنم بار فقهی كلمه «استطاعت» ابعاد دیگر حج را زیر عبای خود پنهان كرده. استطاعت یعنی زمان آن رسیده كه بروی با همه مسلمانان جهان همكلام شوی و از داشتههای مشتركتان بگویید، یعنی وقت پر كشیدن است و غل و زنجیر خودت به دنیا، ظلم بزرگی در حق آن روح آشفته. آشفتگی بخشی از زندگی ماشینی این عصر و نسل شده. سفر حج، قرار است روال ثابت این آشفتگی را برهم بزند، موت اختیاری است كه از دلهره خالی نیست. اگر این جسم خاكی آفتاب سوزان حجاز را تاب نیاورد چه؟ اگر رفتم و گرد خانه خدا چرخیدم و چرخیدم و فقط چرخیدم و دست خالی بازگشتم چه؟ با یك ماه بر هم زدن قواعد زندگی، دوری از خانه و خانواده و هوش و حواسی كه بهسختی بتواند دوباره به زندگی روزمره برگردد چه كنم؟ عقربهها در حركتند؛ اما نه مثل همیشه. لحظه به لحظه به زمان موعود پرواز نزدیك میشوم و میروم كه سفره دلم را با همین اضطراب و تشویش روی سرامیكهای سفید و براق صحن مسجدالحرام باز كنم و بگویم این همان دلیاست كه دعوت كردی، تقدیم شما. «دوست دارد یار این آشفتگی.»