گزارش خبرنگار جامجم از سفر به بیجار و 3 روستای اطرافش كه عطش اشتغال دارند
گره بیکاری بر آبادی
«گَوَندَك» درخت ندارد، سایه ندارد، آفتاب به قدری نزدیك میتابد و زل كه پاها زیر جورابهای تیره و مشكی میسوزد. تصویر شلمچه زنده میشود، یا قلعه گنج، مهران و دهلران از بهار به این طرف. گوندك عجیب شبیه سیستان است. خشك، بیدرخت، بیسایه، بیگیاه. مردم روستا شیب سنگلاخی ده را گرفته اند و میآیند پایین، خوشآمد میگویند و دست میدهند و خاكهای نرم شده را مثل آرد میپاشند در هوا؛ خاك مینشیند روی سر و كلهمان. آبمیوه آورده اند با كلوچههای بیضی شكل بیجاری؛ سوغات گروس. آبمیوههای پاكتی خنك است و این خنكی عین بهشت است در این گرما. كلمن آب یخ هم هست، بهشتی دیگر در گوندك سوزان. روستا جاده ندارد و خاكی است، جاده فرعیاش كه آن را از جاده اصلی سنندج به بیجار جدا میكند نیز خاكی است. دوطرف اما پر است از گندمزارهای دیمِ رسیده كه كمباینها افتادهاند به جانشان. در كردستان گندمکاری دیم فراوان است، حتی تا نوك تپهها هم گندم پاشیدهاند، كوهها در این فصل همه زرد است، نوعی جدال مراتع با خوشههای گندم، یك نوع تجاوز فلاحت به عرصههای طبیعی. با این كه مرتع قربانی كشت گندم است در این حوالی اما درآمد مردم ناچیز است. بیجار سال هاست اسیر بی آبی است، بی آبی بختك دامداری است، علوفه كه نباشد دامها دوام نمیآورند و دامها كه نباشند گوندكیها هم نیستند. روستا از دهه 80 به اینسو از نبود آب و بیكاری محتضر شد، خیلیها بار سفر بستند و از گوندك رفتند، بعضیها به بیجار، برخی به سنندج و جماعتی به زنجان و تهران و كرج. خانههای خرابه روستا پر از وهم و خیال است، یادگار مهاجرت بزرگ گوندکیها. مدرسه روستا هم ویرانه است، اسكلتش مانده فقط. بچههای گوندكی اگر ترك تحصیل نكنند مجبورند به شهر بروند و سختی راه سنگلاخ را هر روز به جان بخرند.
دندان مصنوعیاش از لای لبها سرك میكشد. نگاهش به مردان و زنانی است كه آمدهاند سراغ گوندك برای ایجاد شغل. دستهایش را روبه بالا میگیرد و میگوید اگر دار قالی بدهند فرش میبافم؛ دارد آرزو میكند. زن نمیتواند بنیاد بركت ستاداجرایی فرمان حضرت امام(ره) را درست تلفظ كند ولی شنیده است اینها آمدهاند به مردم ده، شغل بدهند. رویای زن، داشتن یك دار قالی است با خامه و بازاری برای فروش. قالیهای بیجاری گنج است، آن ور آب فرشهای بیجار را روی هوا میبرند.
بعبع گوسفندها رشته خیال زن را پاره میكند. گوسفندها توی آغل دارند میخورند و مینوشند و پروار میشوند. این كسب و كار تازه مردی میانسال در گوندك است كه به كمك بنیاد بركت وام گرفته و دوباره دامدار شده. خیلیها میخواهند دوباره دامداری كنند و به میراث آباء و اجدادی شان پیوند بخورند. ما به روز خوش روستا رسیده ایم؛ به روزی كه امید مثل یك نبض كوچك روی شقیقههای گوندك میزند.
امید داشتن شغل توی چشمهای مردم است، همین امید خیلی از مهاجرت كردهها را به روستا برگردانده، به روستایی كه وضعیتش در دهه 90 به قدری بحرانی شد كه فقط نیم قدمی با تخلیه كامل فاصله داشت.
دهیار دهه شصتی روستا بین حلقه جمعیت راوی این مهاجرت دسته جمعی است، جوانی كه خودش هم رفته بود بیجار برای كار. او برگشته، یك جوان گوندكی دیگر كه در سنندج رانندگی میكرد هم برگشته، تا امروز پنج نفر مهاجرت معكوس كردهاند و برگشتهاند به روستا، یك نفر حتی از روستای نایسر. بازگشت اینها از پارسال شروع شد، از روز آمدن تسهیلگران بنیاد بركت كه قول ایجاد شغل و معیشت پایدار دادند. سال پیش هشت طرح اشتغالزایی خرد با تمركز بر دامداری در گوندك ایجاد شد وعدهای را به روستا برگرداند، امسال هم قرار است30 طرح اجرا شود و عدهای دیگر را برگرداند. مرتضی نیازی مدیرطرحهای اجتماع محور بنیاد بركت ستاداجرایی فرمان حضرت امام(ره) میان مردم روستا كه گوش تیز كردهاند میگوید شاید گوندك مركزمیوه خشك كنی شود، آخر كردستان و آن همه باغ میوه فرآوری میخواهد.
نیازی اما میگوید «شاید» چون هنوز دارند فكر میكنند. مردم گوندك البته صبر ندارند و سالها محرومیت و بیكاری كارد را به استخوانشان رسانده ولی اجرای طرح «سحاب» كه سرمایهگذاری حمایتی اشتغال بنیاد بركت است برای موفق شدن، صبوری میخواهد و مطالعه تا ظرفیتهای محلی بهدرستی شناخته شود و قبل از هر چیز زمینههای ایجاد كسب و كار فراهم شود تا تیر هیچ روستایی امیدواری به سنگ نخورد. گوندك روستای حساسی است، یكبار این نقطه كوچك در نقشه ایران تا لب مرز بی سكنه شدن پیش رفته و جمعیت 700 نفرهاش به سه خانوار كاهش یافته؛ روستایی با زخمهای باز و محتاج درمانهای سریع و عمقی.
ماجرای خواهر ناتنی
«خودلان» درخت دارد، سایه دارد، آب دارد، باغهای خرم دارد ولی آفتاب گرم هم دارد كه زبان را به كام میچسباند و پاها را درون كفشها بیقرار میكند. گوندك و خودلان دو خواهر ناتنیاند، هر دو فرزندان بیجار ولی با كمترین ربط به هم، اقلیمشان بهقدری متفاوت است كه یكی تفتیده و دیگری خوش و خرم است. خودلان جاده آسفالته دارد، پیادهروهای جاده اصلی روستا هم سنگفرش است كه دهیار میگوید با بودجه دهیاری انجام شده. سنگفرشها چندمتری تا داخل كوچهها نیز رفته ولی از یك جایی به بعد متوقف شده و راههای خاكی روستا مانده است و مردم خودلان.
كردها به غایت مهمان نوازند، گرمای ساعت 3بعدازظهر كه در روستاها مصادف است با خوابی عمیق اما به دست كردها شده است ساعت بازی تخم شربتی با آب زعفران زده و تكههای یخ برای ما. شربت گواراست و آبی است روی آتش درون. در گرمای عجیب خودلان، بیدهای مجنون در نسیمی ناچیز رقص گرفتهاند و همراه ملودی آواز غازها و بوقلمونها و اردكها كه در سبزه زار میچرند. دو جوان در مكانیكی كوچكشان با دست و بالی روغنی مشغول تعمیر یك موتور هستند. تعمیرگاه با آن تیرهای چوبی سقف سالها قبل تعمیرگاه بوده اما بخشی از خودلانیها كه كمكم از روستا رفتند، كركره تعمیرگاه نیز پایین آمد. دهیار میگوید این دو جوان مثل خیلیهای دیگر بار مهاجرت بسته بودند كه از ده بروند سمت شهر، ولی با تسهیلات بنیاد بركت همین جا درهمین تعمیرگاه كوچك پاگیر شدهاند.
خودلان جای كار زیاد دارد، مرد جوانی تراكتور میخواهد تا درهكتارهكتار زمین كشاورزی اطراف كاركند، بقیه مردها نیزهركدام به نوعی دنبال كارند تا برای ماندن درخودلان دلخوش شوند و دغدغه نان نداشته باشند، زنها هم همه میخواهند قالی ببافند. قالی بیجار گنج است، قدیمها به آن میگفتند لول از بس كه محكم و با دوام بود، حالا هم به آن میگویند فرش آهنی چون هنوز هم پاخورش عالی است و جان سخت است.
كوچههای خاكی خودلان را میگیریم و میرویم بالا. مرغ و خروسها میپلكند و از جوی باریك آبِ لجن چیزی میچینند. روستا خواب است؛خواب قیلوله. دو زن اما بیدارند، تقریبا در همسایگی هم. یكی در اتاق كوچك رو به حیاط نشسته و قالی میبافد و دیگری كنج مغازه كوچكشان رو به داری نشسته و گرههای لاكی میزند. هر دو فرشهای بیجاری شش متری میبافند، برای یكی فرش یك وجب بالا آمده و برای دیگری چند وجب. یك سال میكشد كه فرش
شش متری تمام شود ولی وقتی تمام شود تا40 میلیون تومان هم خریده میشود. مرتضی نیازی میگوید دار قالی و نخ را كه به این بانوان دادیم نقشه بازارپسند هم در اختیارشان گذاشتیم و پشتیبانی تعریف كردیم كه برای این فرشها مشتری پیدا كند و شروعی باشد برای فروش تضمینی فرشها. دراین چرخه، فرش بافته شده هیچ زن خودلانی روی زمین نمیماند و خاك نمیخورد، بازاریابی محصول كه خوب و دقیق باشد تولید با خیال آسوده انجام میشود.
روزهای شیرین خسروآباد
خسروآباد درخت دارد، بوته زار دارد، باغ و زمینهای كشت شده دارد، سایه هم دارد. با این كه خورشید اینجا نیزعمودی میتابد ولی سبزی ده و دار و درختهایش خنك كه نكند تلقین خنكی حتما میكند. مسجد قجری خسروآباد، مروارید روستاست، پیشینهاش برمی گردد به زمامداری خسروخان اردلان، والی كردستان در حكومت آقامحمدخان. كمی دورتر ازمسجد، درست وسط زمینهای خشك اطراف، یك مهاجرت معكوس موفق را میشود دید، مردی كه دو سال پیش از كرج به دیار اجدادی برگشت و سرنوشتش را به شترمرغها گره زد.
بوی جوجه و دان مرغ میآید، بوی جوجههای مرغ و خروس، اما پشت دیوارهای سیمانی نسبتا بلند
بچه شترمرغها دانه میچینند. طرح سحاب را كنار این مرغها میشود بهخوبی دید؛ طرح حمایتی اشتغال را. احسان كه این سوله شترمرغ را میچرخاند مدتها دستگاه جوجه كشی نداشت و مجبور بود جوجهها را از شهرهای دیگر مخصوصا شمال بخرد و با سختی به خسروآباد بیاورد. این چرخه باطل اما تمام شد از وقتی بنیاد بركت برای خرید سه دستگاه جوجه كشی
30 میلیون تومان وام جور كرد. حالا احسان، هم شترمرغ دارد و هم مرغ محلی، از جوجههای یكروزه تا مرغان بالغ. هرجوجه یكماهه شترمرغ امروز800 هزار تومان است اما وقتی هفت ماهه میشود و وزنش به 80 كیلو میرسد، قیمتش میشود دو میلیون و 800هزار.
زایش هرشترمرغ، بال و پرگرفتن هركدام شان و از آب و گل درآمدن تك تك شان برای احسان و خسروآباد یك فرصت است، یك گام به جلو، یك لبخند به زندگی.
روستاهای بیجار و دهات كردستان اما به این لبخندها و امیدها بیش ازاین نیاز دارند. روستا درایران متولی ندارد، ول است، رهاست، هربنیاد و نهاد و سازمانی هم كه آمده خرده كاری كرده و رفته. اغلب روستاهای ایران آباد نیستند، درآمد ندارند، مردمش میل رفتن دارند، به قول مدیرطرحهای اجتماع محور بنیاد بركت، اینها همان 546 نقطه محروم كشورند كه فرصت شغلی ندارند و معیشت پایدارشان در خطر است.
بار تكفل در ایران و جهان را كه با هم مقایسه كنیم بحران شغل و معیشت در روستا را خواهیم دید. درجهان باید یك نفركار كند و بهطور متوسط به 3/2نفر نان برساند اما این رقم برای ما 3/3 است كه یعنی هر فرد شاغل باید خرج بیش از سه نفر را بدهد. این وضع حتی درچین وهند با آن جمعیت میلیاردی وجود ندارد، حتی در اندونزی، پاكستان و ویتنام. روستاهای ما عطش شغل دارند، اگر این عطش با مشاغل پایدار فرو بنشیند حال آمار تكفل ما هم بهتر میشود.