حکایت حالا هرچی
در ایام قدیم، مرد ثروتمند و بدخلق و بیشعور و ستمگری زندگی میکرد که غلام کاری و حرفشنو و صبور و تنومندی داشت. غلام همواره همه دستورات مرد ثروتمند را در اسرع وقت و به بهترین شکل ممکن انجام میداد، اما مرد ثروتمند از آنجا که شخصی عصبیمزاج و عقدهای بود، همواره او را کتک میزد و تحقیر میکرد و به او توهینهای نژادی مینمود. روزی غلامان دیگر جمع شدند و مخفیانه نزد غلام رفتند و به او گفتند راهکاری بیندیش تا از چنگ این حیوان خلاص شوی.
بر فرض مثال از او نافرمانی کن تا تو را بفروشد و گیر آدم دیگری بیفتی.
غلام در پاسخ آنان بدون آن که اظهار ناراحتی کند لبخندی زد و گفت: بگذرد. غلامان دیگر به او گفتند: برو بابا و سراغ کارهای خود رفتند. تا آن که شبی مرد ثروتمند در اثر زیادهروی جان به جانآفرین تسلیم کرد و دار فانی را وداع نمود. پس از پایان کار کفن و دفن و مراسم ختم و هفتم و چهلم، همسر مرد ثروتمند تازهدرگذشته، اداره امور آن مرحوم را در دست گرفت و دیری نپایید که در جریان کار شیفته اخلاق حسنه و صبوری و درایت غلام شد و پس از مدتی با او ازدواج کرد و علاوه بر زمام اختیار خودش، زمام اختیار اموال، اعتبارات، املاک و مستغلات مرد ثروتمند را به دست همسر جدیدش ، غلام سپرد.
غلامان دیگر به نزد غلام رفتند و سمت جدید را به او تبریک گفتند. غلام در پاسخ آنان بدون آن که اظهار خوشحالی کند، لبخندی زد و گفت: این نیز بگذرد. اما این نگذشت و غلام و همسرش سالهای سال با خوبی و خوشی و در رفاه کامل در کنار هم زندگی کردند و صاحب فرزندانی سالم و صالح شدند. تا آن که غلام که اینک خواجه غلام نام داشت، پیر شد و به بستر بیماری افتاد. در این هنگام همسرش را صدا کرد و به او وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: این نیز بگذرد. همسرش به او گفت: بعد از مرگ دیگر چهچیز قرار است بگذرد؟ خواجه غلام گفت: حالا هرچی ! و به این ترتیب ضربالمثل «حالا هرچی» به گنجینه امثال فارسی اضافه شد.
بر فرض مثال از او نافرمانی کن تا تو را بفروشد و گیر آدم دیگری بیفتی.
غلام در پاسخ آنان بدون آن که اظهار ناراحتی کند لبخندی زد و گفت: بگذرد. غلامان دیگر به او گفتند: برو بابا و سراغ کارهای خود رفتند. تا آن که شبی مرد ثروتمند در اثر زیادهروی جان به جانآفرین تسلیم کرد و دار فانی را وداع نمود. پس از پایان کار کفن و دفن و مراسم ختم و هفتم و چهلم، همسر مرد ثروتمند تازهدرگذشته، اداره امور آن مرحوم را در دست گرفت و دیری نپایید که در جریان کار شیفته اخلاق حسنه و صبوری و درایت غلام شد و پس از مدتی با او ازدواج کرد و علاوه بر زمام اختیار خودش، زمام اختیار اموال، اعتبارات، املاک و مستغلات مرد ثروتمند را به دست همسر جدیدش ، غلام سپرد.
غلامان دیگر به نزد غلام رفتند و سمت جدید را به او تبریک گفتند. غلام در پاسخ آنان بدون آن که اظهار خوشحالی کند، لبخندی زد و گفت: این نیز بگذرد. اما این نگذشت و غلام و همسرش سالهای سال با خوبی و خوشی و در رفاه کامل در کنار هم زندگی کردند و صاحب فرزندانی سالم و صالح شدند. تا آن که غلام که اینک خواجه غلام نام داشت، پیر شد و به بستر بیماری افتاد. در این هنگام همسرش را صدا کرد و به او وصیت کرد روی سنگ قبرش بنویسند: این نیز بگذرد. همسرش به او گفت: بعد از مرگ دیگر چهچیز قرار است بگذرد؟ خواجه غلام گفت: حالا هرچی ! و به این ترتیب ضربالمثل «حالا هرچی» به گنجینه امثال فارسی اضافه شد.