چرا عاقل کند کاری؟
توی بچهها به دلگندگی و سفره داری مشهور است. یک جور دست و دلبازی خاصی دارد که گاهی کیف میکنی و گاهی از دیدن کارهایش دلت میخواهد رگش را با تیزی در کنسرو بزنی و عاقبت به خیرش کنی. چند روز قبل یک کار مهم باهاش داشتم. زنگ زدم جواب نداد... دوباره سه باره... پیام دادم اگر نمیآیی برویم. زنگ زد. پلیس ماشینش را خوابانده بود و خب طبعا برده بود پارکینگ و گفته بود خلافی و عوارض و فلان و بیسارت را بپرداز بیا ماشینت را ببر. حالا ماشین چیست؟ 207. روز بعدش آمد سر قرار یک جوری بود. از همان جورهایی که نوک زبانت گزگز می کند یک چیزی بگویی ولی می ترسی دستت بگیرند و تا یک هفته ول کن ماجرا نشوند آنها که میدانند. چشم تو چشم شدم و گفتم بگو. گفت ماشینم 9میلیون تومان عوارض داشته و چیزی هم همین حدود جریمه. گفتم شوخی بیمزه ای بود. کیفش را باز کرد و سه چهار متر خلافی خودرواش را پهن کرد روی میز و بعدش هم قبضی که کارت کشیده بود و باقی قضایا. اشتباه نکنید این رفیق قصه ما آدمی نیست که اگر از کنارش توی خیابان ردشدید کامل بایستید و صبر کنید رد بشود برود. نه همان دلگندگی و آرامش حرص درآورش کار دستش داده. یعنی اینکه نامبرده ( مگر من نام از او بردم؟؟) خیلی حال نداشته سالی یکبار برود عوارض شهرداری اش را بپردازد. یا اینکه خیلی تر حال نداشته یک جایی پارک کند که توقف ممنوع یا مطلقا ممنوع نباشد. یا خیلی خیلی تر اصلا حال نداشته طرح روزانه یا هفتگی ترافیک بخرد و همین جوری علی برکت ا... رفته توی طرح و باقی قضایا؛ خب به این عدم پرداخت جریمهها و سایر هزینهها مشمول جریمه شده و قصه شده همینکه تا اینجا خوانده اید. الان که دارم این قصه را می نویسم روبهرویم نشسته و نخودی و پر رو پر رو می خندد. می گویم خیلی درد داره؟می گوید: نه حاجی! الهی هرچی می رسه به مال بخوره. می گویم باشه تو راست میگی.