در اولین روز از هفته سرطان، پای درد دل چند بیمار كه خرچنگ را شكست داده و به دیگران كمك میكنند نشستهایم
مــــا از سرطان قویتریم
آرزوی مهدی شادمانی، خبرنگار ورزشی كه چند ماه پیش به خاطر سرطان از میانمان رفت این بود كه سرطان را شكست دهد و بعد برود به جمع كسانی كه به این بیماری مبتلا هستند و از جنگ تمامعیارش بگوید. از این كه چطور با پاهای نداشتهاش، زیر پای سرطان را خالی كرد. حالا شادمانی بین ما نیست، او اما نماد مبارزه با سرطان است، كسی كه در تمام روزهایی كه درد میكشید، از مبارزه و ایمان به خدا میگفت. به جز شادمانی اما هستند كسانی كه سرطان را شكست دادهاند و از نبردشان داستانها دارند؛ كسانی كه تجربیات سختشان را با كسانی كه امروز با سرطان دست به یقه شدهاند، در میان میگذارند و به آنها امید میدهند. در هفته مبارزه با سرطان كه از 8 تا 15 بهمنماه است، به سراغ تعدادی از آنها رفتهایم.
ناهید علیپور
32 ساله -سرطان سینه
آن قدر با انرژی است و با هیجان درباره بیماریاش، سرطان، حرف میزند كه به نظر میرسد از یك موضوع ساده میگوید. ناهید اما اواخر فروردینماه امسال متوجه شد كه به بیماری مبتلا شده است. این را یك برجستگی در بالای سینهاش، به او فهماند، یك كیست ساده كه در كنارش یك توده بدخیم سرطانی، جا خوش كرده بود. تودهای كه لنف و تمامی بافت سینه را درگیر كرده بود. سریع او را به بیمارستان رساندند، توده جراحی و بعد شیمیدرمانی شروع شد. درست است كه ناهید حالا راحت درباره بیماریاش صحبت میكند، اما مانند خیلیهای دیگر، مواجهه با بیماری برایش سخت بوده است. او توضیح میدهد: «آن زمان متوجه شدم كه هر كسی میتواند به بیماری سرطان مبتلا شود، چراكه من همیشه غذای سالم میخورم، همیشه ورزش میكنم و حتی به آزمایشهای دورهای هم اهمیت میدهم.» اینها اما دلیلی نمیشود كه او به سرطان مبتلا نشود. او معتقد است كه هر كسی، چه زن و چه مرد ممكن است به سرطان مبتلا شود. روزهای اول، برای او آسان هم نبوده، خیلی سخت، هر روز جز گریه و زاری كار دیگری نمیكرده است. ناهید اما میگوید «از یك روزی به بعد، به این نتیجه رسیدم كه باید گریه را كنار بگذارم و بروم به سراغ درمان و با بیماری بجنگم.» ناهید یك قهرمان هم در زندگیاش دارد. مادربزرگ او سالهاست كه با سرطان مغزاستخوان میجنگد. او میگوید: «روز اول پزشكان به مادربزرگم گفتند، سرطان این قدر پیشرفت كرده است كه تنها دو ماه زنده میمانی.» مادربزرگ اما حالا 12 سالی میشود با سرطانی كه هرازچندگاهی، خودش را نشان میدهد، میجنگد. ناهید میگوید كه نوه مادربزرگش است و مانند او قوی است. بعد از این كه ناهید الگوی زندگی خودش را انتخاب كرد، تصمیم گرفت به بمب انرژی تبدیل شود و به دیگران هم كمك كند. این كمك و همدلی را هم از روزهایی كه تحت درمان بود، شروع كرد، از روزهایی كه درد میكشید اما خم به ابرو نمیآورد. ناهید میگوید: «اغلب كسانی كه در بخش سرطانی ما بستری بودند، سن بالایی داشتند و به شدت هم ناامید بودند.» جوانی و شور و هیجان ناهید اما به آنها روحیه میدهد. ناهید برایشان رویابافی میكند تا زمانی كه خوب شدند، با هم كارهای هیجانانگیز انجام دهند و همین هم به نقطه امیدی تبدیل میشود تا بسیاری از كسانی كه از درمان ناامیدند، بتوانند با سرطان مقابله كنند. ناهید میگوید كه یاد خدا و ارتباطی كه با او داشته است، توانسته به او كمك كند. او معتقد است كه این یاری و كمك خداوند بود كه باعث شده تا بتواند، مبارزه كند و به دیگران هم كمك كند كمكی كه هنوز هم ادامه دارد.
دورهمی مبتلایان به سرطان
فریبا - 32 ساله- سرطان سینه
بهمنماه سال 97 بود كه فریبا، در سونوگرافی دورهایاش متوجه شد یك توده در سینهاش ظاهر شده است؛ تودهای که به اندازه دو و نیم سانتیمتر، رشد كرده بود. او را به اتاق جراحی بردند و جراحی كردند. فریبا در روزهای اول، باورش نمیشد كه چنین اتفاقی برایش افتاده است. به خاطر همین همه چیز بین او و همسرش، محرمانه باقی ماند. او میگوید: «نمیخواستیم، هیچ كسی، حتی پدر و مادرم از موضوع مطلع شوند.» او یك چیز را خوب به یاد دارد. موضوعی را كه باعث میشد راحتتر بتواند دوره درمان را انجام دهد. داستان او از اولین روزی كه در مطب پزشك نشسته بود، شروع شد. روزی که یكی از بیماران به او مشاوره داد؛ «اولین بهبودیافته سرطانی كه به من كمك كرد، یكی از بیماران بود.» بیمار بهبود یافته، زمانی كه نگرانی فریبا را میبیند، با او صحبت میكند. از طول درمان، از زمانهای شیمیدرمانی و همه عوارضی كه ممكن است، او را بترساند، میگوید. فریبا که مادر یک دختر شش ساله هم است،میگوید كه بعد از صحبتهای او، فشاری كه روی من بود، كم شد، احساس سبكی كردم و راحتتر توانستم، با موضوع كنار بیایم. فریبا با شناختی كه آن بیمار به او داده بود، وارد مراحل درمان شد. هشت جلسه شیمیدرمانی، دوبار جراحی و 30 جلسه هم پرتودرمانی كرد. او تعریف میكند كه حین درمان، از مشاورههای بسیاری از بهبودیافتهها كمك میگرفته است اما مشاوره دادنهای او، از زمانی كه تحت درمان بود، شروع شد. او به كسانی كه برای شیمیدرمانی به بخش مراجعه میكردند، مشاوره میداد. فریبا اما اولین امیدواری را به دخترش داد. زمانی كه موهایش همه ریخته بودند و دختر خردسالش، از او بهشدت ترسیده و حتی با او قهر كرده بود. فریبا میگوید: «سرطان را باور كرده بودم و راحت هم توانستم برای دخترم بیماریام را توضیح دهم.» او به دخترش قول داده بود تا با سرطان بجنگد و همین كار را هم كرده است. در روزهایی که درد میكشید، برای اینكه آرام شود، به نوشتن روی آورد و از دردها و از تجربیاتش گفت. از یك جایی به بعد اما تصمیم گرفت كه نوشتههایش را در اختیار دیگران قرار دهد و به خاطر همین هم، احساسات و نوشتههایش را در فضای مجازی منتشر كرد. بازخوردها درباره انتشار احساساتش این قدر خوب بوده است كه تصمیم میگیرد، حالا كه چهار، پنج ماهی از خوب شدنش میگذرد، دوران سخت سرطان را فراموش نكند و به داد دوستان بیماری كه پیدا كرده است، برسد. حالا یك گروه از بهبودیافتهها هستند كه هرازچندگاهی به بیمارستانها سر میزنند و به بیماران كمك میكنند. او میگوید: «چند وقت یك بار دور هم جمع میشویم و از مشكلاتی كه داشتیم، سختیهایی كه كشیدیم، میگویم.» این روزها آنها با سرطان دورهمی دارند و از مبارزه میگویند.
آرمسترانگ ایرانم
علی یعقوبی
35 ساله- سرطان روده بزرگ
علی هنوز هم دارد شیمیدرمانی میشود و پنجشنبه هفته گذشته، چهاردهمین دوره شیمیدرمانیاش را گذرانده است. از حالش كه میپرسیم، با هیجان میگوید: «خوب خوبم.» داستان او از یكی از روزهای خردادماه شروع شد، از زمانی كه متوجه بیماریاش شد. شكم او به یكباره بزرگ و همین هم بهانهای شد تا به پزشك مراجعه كند. بعد از انجام سونوگرافی و سیتیاسكن متوجه شد كه به بیماری سرطان روده بزرگ مبتلا شده است. علی از این خبر شوكه میشود، در آن زمان او خود را برای مسابقات دوچرخهسواری آماده میكرد، مسابقاتی كه قرار بود در تیرماه برگزار بشود. بیماری اما مانع میشود تا او در مسابقه شركت كند. مخصوصا این كه بیماریاش خیلی هم پیشرفت كرده بود. همین میشود كه سریع درمان را شروع میكند. علی از همان روزهای شروع درمان، برخلاف نظر پزشكان، دوچرخهسواری هم انجام میدهد. عملی كه به گفته پزشكان در زمان شیمیدرمانی نباید انجام شود. درد و رنج فیزیكی سرطان او را آزار نمیدهد، چون با دوچرخهسواری با درد آشنا شده است. او توضیح میدهد كه بین سرطان و دوچرخهسواری، نكات مشترك زیادی وجود دارد، در هر دو درد و رنج كشیدن است. همه این گفتههای علی، شبیه به لانس آرمسترانگ، دوچرخهسوار آمریكایی است، دوچرخهسواری كه بعد از غلبه بر سرطان، در مسابقات توردوفرانس (یك مسابقه دوچرخهسواری استقامت كه در فرانسه برگزار میشود.) شركت كرد. علی هم در زمان شیمیدرمانی و مبارزه به دوچرخهسواری پناه برد. شاید به خاطر همین است كه توان مقابله با سرطان را پیدا كرده است و در این راه به دیگران هم كمك میكند. علی معتقد است 99درصد عامل پیروزی بر سرطان، روحیه قوی است. این كه كسی روحیه خوبی داشته باشد، میتواند به مبارزهاش علیه سرطان كمك كند. كمك كردنش زیاد هم پیچیده نیست. با دوستانی كه در حال مداوا هستند، حرف میزند، آنها را آرام میكند و دلداریشان میدهد. تغییر روحیه، اما تنها كاری نیست كه انجام میدهد، گاهی دست به جیب میشود و حتی به بیمارانی كه داروی خود را پیدا نكردهاند یا توانایی پرداخت هزینه درمان را ندارند، از نظر مالی كمك میكند. او میگوید: «در حد توانم، كمك مالی میكنم. من كارمندم و توان مالی اندكی دارم.» هر از چند گاهی حتی برای كمك مالی، از دوستانش هم كمك میگیرد. علی به كارهای بزرگتری هم فكر میكند. به این كه كمپین حمایت از بیماران سرطانی راه بیندازد، كمپینی كه در آن، روحیه مثبت را ترویج دهد. به جز این اما او به فكر راهاندازی مسابقه دوچرخهسواری هم هست. مسابقهای كه به نفع بیماران سرطانی برگزار خواهد شد و خود او در حالی كه هنوز با سرطان در حال مبارزه است، قرار است ركاب بزند. هرچند برای انجام این مسابقه، لازم است تا بهار صبر كند، اما تمام كارهای مقدماتی را انجام داده است.