روز صفر سیمرغش گرفته!

نگاهی به فیلم‌های روز صفر، ابر بارانش گرفته و آبادان یازده 60 كه در روز سوم جشنواره در سینمای رسانه به نمایش درآمدند

روز صفر سیمرغش گرفته!

علی رستگار

 بعد از سر و صدای شنای پروانه در روز دوم جشنواره، در روز سوم هم «روز صفر» جلب توجه كرد تا جشنواره فیلم فجر امسال از تك و تا نیفتد و واقعا فیلم‌هایی در سطح رقابت وجود داشته باشند. خوب یا بد عادت كرده ایم به توقعاتمان از فیلم‌های سینمای ایران تخفیف دهیم، برای همین هم اگر روزی یك فیلم خوب هم در جشنواره فیلم فجر كاسب شویم، باید كلاهمان را بیندازیم بالا. 
در ضمن در شب روز سوم جشنواره در سینمای رسانه، نشستم پای آن نیم ساعت ابتدایی شنای پروانه كه در روز دوم از دست داده بودم. انصافا هم دقایق مهمی را در بار اول تماشا ندیده بودم و همه ماجراهای بعدی فیلم روی همین شروع تعیین كننده استوار شده بود. به جز نقش كوتاه اما تاثیرگذار و كاریزماتیك پروانه با بازی طناز طباطبایی، باید به حضور جالب علیرضا داوودنژاد، كارگردان سینما هم  در نقش احمد، پدر پروانه اشاره كرد كه بازی خوب و به اندازه‌ای داشت. داوودنژاد و طباطبایی كه این جا نقش پدر و دختر را بازی می‌كردند، سال‌ها قبل در فیلم مرهم با هم همكاری كرده بودند و طباطبایی در فیلم داوودنژاد، نقش دختر معتادی به نام مریم را بازی می‌كرد.  پرونده شنای پروانه را می‌بندیم و می‌رویم سراغ روز سوم جشنواره فیلم فجر در سینمای رسانه. 
 روزی كه ماموریت كامل شد
با این كه روز صفر، اولین فیلم سینمایی سعید ملكان به عنوان كارگردان است و در بخش نگاه نو جشنواره فیلم فجر امسال (اولین فیلم سینمایی فیلمسازان) حضور دارد، اما شوخی است اگر واقعا ملكان را یك فیلم اولی بدانیم. او سال‌هاست به عنوان طراح چهره‌پردازی در سینما فعالیت می‌كند و به جز آن، چند سالی است به عنوان تهیه‌كننده‌ای كاربلد و خوش‌ذوق هم، فیلم‌های سخت و مهمی می‌سازد و به‌خوبی با سازوكار ساخت فیلم آشناست و در آن تخصص و توانایی دارد. بنابراین روز صفر تنها در ظاهر و در عنوان، نخستین فیلم ملكان به حساب می‌آید. 
اول این كه به شكل عجیبی سینمای ایران در دو سال و در قالب دو پروژه متفاوت، سراغ تقریبا یك موضوع می‌رود؛ سال قبل شبی كه ماه كامل شد ساخته نرگس آبیار را در جشنواره فیلم فجر داشتیم كه به ماجرای عبدالحمید ریگی می‌پرداخت و امسال هم روز صفر را داریم كه سراغ ماجرای عبدالمالك ریگی رفت. هرچند تفاوت‌هایی اساسی میان رویكرد دو كارگردان به قصه برادران ریگی وجود دارد و در اولی بیشتر همسر عبدالحمید در اولویت قرار داشت و در دومی بیشتر ماجرای دستگیری عبدالمالك، اما هر دو فیلم در یك اتمسفر نفس می‌كشند و به ناچار این هم نفسی و همسانی، مقایسه‌هایی را میان دو فیلم ایجاد خواهد كرد. 
هرقدر در فیلم آبیار، خبر چندانی از ماموران اطلاعاتی و امنیتی ایران نبود و تمركز اصلی روی عبدالحمید و همسرش بود، در فیلم ملكان، همه چیز در خدمت نمایش تلاش ماموران قرار داشت و خود شخصیت ریگی كه فیلم، ماجرای دستگیری او و خنثی كردن عملیات تروریستی و گسترده‌اش بود، در حاشیه قرار دارد یا دست‌كم، جزو اولویت اول فیلمساز نیست. اگرچه دو فیلم شبی كه ماه كامل شد و روز صفر (این هم جالب است كه در عنوان‌های دو فیلم از كلمات روز و شب استفاده شده است)، ظاهرا دو فیلم مستقل از هم و متفاوت هستند، اما انگار می‌توان برای درك و دریافتی سینمایی از ماجراهای واقعی مرتبط به هم، تماشای هر دو فیلم را ضروری دانست و آنها را بدون ترتیب و تقدم، پیش نیاز یكدیگر دانست. 
ملكان موفق شده با فضاسازی مناسب، مخاطب را از ابتدا تا پایان با فیلم درگیر كند و فیلم خوش‌ساخت و جذابی بسازد.‌تریلر روز سوم، هرچند در مقایسه با نمونه‌های موفق و مشهور جهانی، در سطحی پایین‌تر قرار دارد، اما برای سینمای ایران، فیلم قابل توجه و رو به جلویی است و می‌تواند به عنوان یك الگوی خوب داخلی، قابل بررسی باشد. اینجا با فیلمی ایرانی و مبتنی بر حضور قهرمان كلاسیك و بزن بهادر سروكار داریم كه تقریبا یك تنه به دل ماموریت‌ها و عملیات‌های پرخطر می‌زند و به سلامت از آنها بیرون می‌آید. هرچند به نظرم باوجود انتخاب درست بازیگر به دلیل فیزیك مناسب، بازی امیر جدیدی چندان با حال و هوای قصه همخوانی ندارد، به ویژه با آن قولنج شكستن گردن كه چند بار در فیلم تكرار می‌شود. همچنین بعضی از نریشن‌های شخصیت به ویژه آن جملات شعارگونه پایانی هم گل درشت است و دافعه ایجاد می‌كند، در حالی كه ما در طول فیلم، همه این گفته‌ها یا مشابه آنها را دیده‌ایم و دیگر نیاز به تكرارشان در قالب كلمات نیست.  
 خانه‌ام ابری است اما ...
یكی از كلیشه‌ای‌ترین اظهارنظرها درباره فیلم‌های سینمای ایران در سال‌های اخیر، 
مربوط به ضرباهنگ است و مدام با گلایه‌ها و انتقاداتی درباره ریتم كند آثار روبه‌­روییم. واقعا هم بسیاری از فیلم‌های سینمای ایران، چه در فیلمنامه و چه در اجرا به ضرباهنگ بی توجه هستند و برای همین هم معمولا فیلم‌ها برای تماشاگران ملال‌آور و خسته‌كننده می‌شوند. درحالی كه ریتم، بستگی تام و تمام با ذات قصه و توان حركتی شخصیت‌ها دارد و گاهی انتظار از ریتم سریع یك فیلم، اشتباه است. نمی‌توانیم از همه فیلم‌ها و قصه‌ها، توقع روندی پرسرعت داشته باشیم. 
اما مهم، دقت و قوام و جزئیات فیلمنامه و اجرای مناسب آنهاست تا فیلمی باوجود ضرباهنگی آرام، مخاطب را پای اثر نگاه دارد و او را دچار ملال و خستگی نكند. سینمای مجید برزگر، ریتم و ضرباهنگ آرام و باطمانینه‌ای دارد، اما چون فضاسازی و شخصیت‌پردازی خوبی انجام می‌دهد، كمتر تماشاگران ــ دست كم مخاطبان خاص و نخبه‌پسندتر كه به فیلم‌هایی از این دست علاقه دارند ــ از دیدن این آثار خسته می‌شوند و روند كند فیلم را می‌پذیرند. ابر بارانش گرفته، تا بخش‌های زیادی از فیلم چنین امتیازی دارد و باوجود سكون برخی صحنه‌ها، مخاطب درگیر شخصیت پرستار (سارا) و تصمیم‌های او برای پایان دادن به زندگی بیمارهای ناامید از حیات كه درد می‌كشند، می‌شود اما در بخش‌های پایانی، اصرارهای پرستار برای حفظ زندگی پیرمرد در حال احتضار و القای معجزه به خانواده‌اش، شكلی تكراری به خود می‌گیرد و آن ضرباهنگ ذاتا درست و كند را هم تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. 
با این همه، ابر بارانش گرفته كه اسمش یادآور شعر خانه‌ام ابری است نیما یوشیج و داستان كوتاهی از شمیم بهار است، حس و حالی غریب و شاعرانه دارد و چیزهایی از آن را می‌شود دوست داشت، اما اجازه دهید تا اطلاع ثانوی هروقت صحبت از مجید برزگر شد، اول از همه «پرویز» را به خاطر بیاوریم و لوون هفتوان را. 
 صدای مقاومت
آبادان یازده 60 كه در ژانر جنگی و سینمای دفاع مقدس ساخته شده، بار دیگر نشان داد هنوز چقدر موضوع و سوژه از دوران جنگ هشت ساله وجود دارد كه می‌توان برای ساخت آثار سینمایی و تلویزیونی سراغ آنها رفت. فیلم مهرداد خوشبخت، از زاویه كمتر مطرح شده‌ای سراغ جنگ می‌رود و با الهام گرفتن از ماجرایی واقعی، به نقش مهم و تعیین‌كننده رسانه «رادیو» می‌پردازد. 
در روزهای اول جنگ و هجوم نیروهای عراقی به مناطق جنوبی كشور، دكل صدا و سیما در آبادان قطع می‌شود و تنها رادیو نفت این شهر، می‌توانست نقشی كلیدی در حفظ روحیه مردم و تشویق آنها به مقاومت داشته باشد. این وضعیت به خودی خود دراماتیك است و ظرفیتی محوری برای روایت دارد، منتها برای جذابیت بیشتر نیاز به افزوده‌های دیگری هم هست و نمی‌توان با فیلمنامه‌ای لاغر و بدون خرده داستان‌های مرتبط، كار را برای جلب نظر طیف‌های مختلف تماشاگران پیش برد. آبادان یازده 60 با این كه به دلیل پرداختن به چنین سوژه تازه‌ای و اهمیت دادن به رسانه و رادیو در سینما قابل اشاره و ارزشمند است، اما كشش و جذابیت یك فیلم سینمایی را ندارد و به‌رغم این كه قصه‌ای كه می‌بینیم، مسیر درست و بدون ایرادی را طی می‌كند، اما چیزهایی برای دوست داشته شدن كم دارد. شاید فیلم با بازیگران چهره‌تر، جلوه بیشتری پیدا می‌كرد و شاید اگر فیلم، تنها روی اهالی رادیو متمركز نمی‌شد و تلاش آنها را با صحنه‌هایی ملتهب از مقاومت مردم آبادان تركیب می‌كرد، با فیلم بهتری روبه­‌رو بودیم. هرچند حتی با همین شكل فعلی هم، فیلم موفق می‌شود تا حدودی حس و حال آن لحظات و آن روزها را به مخاطب منتقل كند، به‌ویژه با آن جمله تاریخی و دردناكی كه از رادیو پخش می‌شود: «مردم غیور آبادان... شهر در آستانه سقوط قرار گرفته است!» 
اما نكته قابل اشاره درباره مهرداد خوشبخت، كارگردان فیلم این است كه تا اینجای جشنواره او هم به سیاق سهیل بیرقی (عامه‌پسند) و مرتضی فرشباف (تومان) كه درباره زادگاه‌های خودشان فیلم ساختند، در آبادان یازده 60، سراغ قصه‌ای از محل تولدش رفت. بازگشت به ریشه‌ها ادامه دارد.