سلفی با چوبه دار
چوبه دار، پایان آزار دختربچهها
در این ستون زندگی قاتلانی را كه جنایتشان با چوبه دار گرهخورده است از زبان خودشان مرور میكنیم. ماجرای این جنایت بر اساس اعترافات قاتلان در جریان تحقیقات و جلسات دادگاه تنظیم شده است. این هفته سراغ قاتلی رفتیم كه به اتهام آزار و اذیت دختر بچه ها و قتل به دار مجازات آویخته شد.
سال 95 جرایم خود را آغاز كردم. دختربچهها را فریب داده و آنها را آزار میدادم. تهدیدشان میكردم كه اگر چیزی به خانوادهشان بگویند آنها را میكشم. از خودم هم ردی بهجا نمیگذاشتم.
این ماجرا ادامه داشت تا اینكه آخرین بار یكی از دختران همسایه را فریب داده و به خانه كشاندم. دختربچه خیلی ترسیده بود و از طرفی خانوادهاش در كوچه به دنبال او میگشتند. به همین خاطر اگر او را رها میكردم، راز جنایت سیاهم فاش میشد. در یك لحظه به ذهنم رسید دختربچه را به قتل برسانم. به همین خاطر او را خفه كردم و بعد دست و پایش را بستم و شبانه از خانه بیرون آوردم. جسد دختربچه را نیمههای شب به بیرون از خانه برده و در كمربندی ورودی شهر از بالای پلی به پایین پرت كردم. روز بعد و پس از پیدا شدن جسد دختربچه، ماموران، تحقیقات برای دستگیری قاتل او را آغاز كردند و خیلی زود به من مشكوك شده و دستگیرم كردند. پلیس به دلایلی علیه من دست پیدا كرده بود كه هیچ راه فراری نداشتم و مجبور شدم به قتل اعتراف كنم.
در بازجوییها گفتم؛ «روز حادثه حنانه را دیدم كه بستنی به دست در حال رفتن به سمت پایین محله است. به او نزدیك شدم و محكم دستش را گرفتم و به بهانه اینكه میخواهم او را نزد دخترم ببرم، به داخل حیاط خانه كشاندم. دخترك التماس میكرد رهایش كنم تا نزد خانوادهاش برود. گریهكنان مادر و پدرش را صدا میزد. عصبانی شدم و ضربهای به سرش زدم و با پارچهای خفهاش كردم. بعد هم نیمههای شب با موتورسیكلت جسدش را به بیرون از خانه انتقال دادم.»
به خاطر حساسیت موضوع، خیلی زود محاكمه آغاز شد و به قصاص محكوم شدم و سحرگاه چهارم مرداد 95 در ملاء عام پای چوبه دار رفتم.
سال 95 جرایم خود را آغاز كردم. دختربچهها را فریب داده و آنها را آزار میدادم. تهدیدشان میكردم كه اگر چیزی به خانوادهشان بگویند آنها را میكشم. از خودم هم ردی بهجا نمیگذاشتم.
این ماجرا ادامه داشت تا اینكه آخرین بار یكی از دختران همسایه را فریب داده و به خانه كشاندم. دختربچه خیلی ترسیده بود و از طرفی خانوادهاش در كوچه به دنبال او میگشتند. به همین خاطر اگر او را رها میكردم، راز جنایت سیاهم فاش میشد. در یك لحظه به ذهنم رسید دختربچه را به قتل برسانم. به همین خاطر او را خفه كردم و بعد دست و پایش را بستم و شبانه از خانه بیرون آوردم. جسد دختربچه را نیمههای شب به بیرون از خانه برده و در كمربندی ورودی شهر از بالای پلی به پایین پرت كردم. روز بعد و پس از پیدا شدن جسد دختربچه، ماموران، تحقیقات برای دستگیری قاتل او را آغاز كردند و خیلی زود به من مشكوك شده و دستگیرم كردند. پلیس به دلایلی علیه من دست پیدا كرده بود كه هیچ راه فراری نداشتم و مجبور شدم به قتل اعتراف كنم.
در بازجوییها گفتم؛ «روز حادثه حنانه را دیدم كه بستنی به دست در حال رفتن به سمت پایین محله است. به او نزدیك شدم و محكم دستش را گرفتم و به بهانه اینكه میخواهم او را نزد دخترم ببرم، به داخل حیاط خانه كشاندم. دخترك التماس میكرد رهایش كنم تا نزد خانوادهاش برود. گریهكنان مادر و پدرش را صدا میزد. عصبانی شدم و ضربهای به سرش زدم و با پارچهای خفهاش كردم. بعد هم نیمههای شب با موتورسیكلت جسدش را به بیرون از خانه انتقال دادم.»
به خاطر حساسیت موضوع، خیلی زود محاكمه آغاز شد و به قصاص محكوم شدم و سحرگاه چهارم مرداد 95 در ملاء عام پای چوبه دار رفتم.