گپوگفت با 2 بازیگر نوجوان فیلم «23 نفر»
یک «منِ» 23 نفره
جای قهرمانها فقط توی قصهها و افسانهها نیست. گاهی یکی در نزدیکی ما قهرمانیست گمنام که اگر دربارهاش سخن گفته شود؛ ناشناس نمیماند . «23 نفر» شرح 23 قهرمان است که شناختشان برای من و توی نسل جدید خالی از لطف نیست.
کوثر ربیعی
تعریف شما از تجربه 23 نفر؟
عرفان: تجربه خیلی خوبی بود. ازسه ماه قبل فیلمبرداری،شروع به تمرین کردیم. ما نقش کسانی رو بازی کردیم که واقعی بودن و این خیلی به ما کمک کرد.
علی: خب این اولین تجربه سینمایی من محسوب می شد و آشنایی با این تیم باعث ارتباط گیریهای بیشتری هم در این حوزه برای من شد.
این که تو بدونی داری نقش یک جوانمرد رو بازی می کنی خیلی حس خوبی بهت میده. من بهشخصه بعد از 23 نفر، پختگی بیشتری پیدا کردم. چه توی بازیگری و چه در زندگیم.
خیلی از هنرمندها بعد از سال ها کار برای یکبار رفتن روی سن جشنواره فیلم، سر و دست میشکنن و این موقعیت برای شما خیلی زود اتفاق افتاد. حستون رو دربارش بگید.
عرفان: ما توی جشنواره اولش کاملا بی خبر بودیم. اصلا نمیدونستیم که قراره بریم روی صحنه. شاید نیم ساعت قبلش به ما گفتن. بعد از اینکه فهمیدیم هم هیجان زده شدیم هم شدیدا استرس گرفتیم. ولی وقتی کنار خود شخصیتهایی که نقششون رو بازی کرده بودیم روی سن جشنواره قرار گرفتیم، با خودمون گفتیم بالاخره مزد همه تلاشهامون رو گرفتیم.
علی: سن جشنواره برای مایی که اوایل کارمون هست و میدانیم چه بزرگانی اونجا رفتن و مقام کسب کردن، خیلی با ارزشه . خوشحالم که برای این کار انتخاب شدم و تمام لحظاتی که اون بالا و جلوی چشم مردم بودم به این فکر می کردم که یه نوجوون توی سن ما هم چقدر میتونه تأثیرگذار باشه.
تقابل 23 نفر اصلی با شماها چه طور بود؟
عرفان:خب شخصیت ها دقیقا معلوم نبود که کی به کیه. به جز چند نفر که معلوم بود دقیقا دارن جای کدوم از اون افراد بازی میکنن. اما نه تیم تولید و نه خود اون شخصیت ها نمیخواستن مشخص بشه چه شخصی نقش چه کسی رو بازی می کنه. ولی ما در طول فیلم با تمام آن 23 نفر همراه بودیم و از تجربیات و خاطراتشان ایده میگرفتیم. ما یک «منِ» 23 نفره بودیم.
چطوری به 23 نفر اضافه شدید؟
عرفان: من قبلش سر سریال بچه مهندس فصل 2 بودم و از طریق اون من رو دعوت کردن برای تست پیش آقای مردانی. خدا رو شکر بازیم رو پسندیدن.
علی:من دوره های بازیگری زیادی دیده بودم و تئاتر و فیلم کوتاه هم بازی کرده بودم . فراخوان این فیلم به مؤسسهای که توی اون آموزش میدیدم هم رسید و یکی دو نفرمان تست دادیم. بعد از یکی دو هفته دیدم که یکی از بچههای همدوره ای ام رو قبول کردن. دیگه ناامید شدم چون نمیدونستم چندنفر رو میخوان. ولی بعد از چند روز با من هم تماس گرفتن و گفتن که قبول شدم.
سخت ترین لحظات این پروژه ،کی بود؟
عرفان:سکانس های شکنجه خیلی سخت بود. درسته که باتوم هایی که باهاشون ما رو کتک میزدن پلاستیکی بود ولی توی اون هوای سرد جدا درد داشت.
علی: کلا هر کاری سختی های خودش رو داره؛ اما مشکل اصلی این بود که ماجرای فیلم در تابستان بوده،ولی ما در زمستان فیلمبرداری میکردیم. اتون هم توی یک سوله و با لباس کم.
رفاقت شماها با هم چطوری بود؟حتما عوامل را کُفری کردید!
علی: نه واقعا بین بچهها بیشتر از هرچیزی، رفاقت بود. اما خب گاهی هم کل کلهای دوره نوجوانی و شیطنت های خودمان را هم داشتیم. بعضی ها با هم صمیمی تر بودن، اما در کل 23تا رفیق صمیمی و پشت هم بودیم. این چیزی بود که از شخصیت هایی که نقششون رو بازی میکردیم یادگرفتیم.
دو ویژگی از اون قهرمانهای ملی رو بگید که دوست داشتین خودتون هم داشته باشین.
علی: 23 نفر حقیقی، از لحاظ فکری خیلی پخته بودن و اینکه یک نفر چقدر میتونه بزرگتر از سنش بفهمه و درکش بالا باشه رو واقعا دوست داشتم . تازه اون ها افرادی بودن که هم بیشتر میفهمیدن هم نوجوانیشان را میکردند.
عرفان:شما یک قصه میشنوید که مثلا چند نوجوان در استخبارات عراق، اعتصاب کردند. ولی باید بدانی استخبارات کجا بوده. جایی که حتی خیلی از بزرگترها هم با شنیدن اسمش تنشان میلرزید. اما میبینیم که این نوجوونها چقدر نترس بودن.
و از اون جالبتر اینکه یه عالمه راه های خوب جلو راهشون گذاشتن اما با صدام همکاری نکردن خیلیه. فکر کن بهشون گفتن با کلی امکانات میفرستیمتون پاریس اما اونا نرفتن. اگر خود من در این موقعیت بودم احتمالا قبول میکردم! ولی اونها شجاعتر از من بودن.
به نظرتون بچه های دهه هشتادی به این راحتی با هم متحد میشن؟
علی: به نظرم دهه هشتادی ها سریعتر با هم مچ میشن. فقط در صورتی ک توی راهش قرار بگیرن. به نظرم اگر دهههشتادیا در شرایطی مثل 23 نفر قرار بگیرن؛ شاید حتی متحد تر و محکمتر هم باشند.
شما آدم های رفیق بازی هستید؟
عرفان: من آدم رفیق بازی هستم. و سینما، پارک یا هرجایی که بخوام برم با رفیقام میرم.
علی: من زیاد رفیق باز نیستم. میدونید رفیق با دوست و آشنا خیلی فرق میکنه. رفیق فابریک اون کسی است که همیشه همراهت باشه. من از این جنس، خیلی رفقای زیادی ندارم.
تصورتون ازآینده خودتون چیه؟
عرفان:من دوست دارم یک بازیگر توانا باشم که در عین حال دنبال دانش هم برم.درس بخونم، کتاب بخونم. نه این که فقط بچسبم به بازیگری و بگم من نقشم رو بازی می کنم و می رم.من درنهایت دوست دارم برسم به جایی ک هم ب عنوان بازیگر و هم به عنوان یه آدم خوب، همه دلشون بخواد که از من الگو برداری کنن.
علی:من همیشه دوست داشتم هرکاری که میکنم توش بهترین باشم. هدفها و خواسته های من ته نداره. ولی همیشه دوست دارم توی جشنواره هایی که برگزار میشه جایزه بگیرم. وانشاا... این اتفاق برام میفته. (ماهم برات دعا می کنیم علی آقا)
والبته دوست دارم بازیگر کاربلد و تأثیرگذاری باشم.که هر کس اون فیلم رو دید بگه آفرین،خدا پدرت رو بیامرزه که همچین نقشی رو بازی کردی و چنین حرفی رو یادم دادی.
به نظرتون نوجوون ها رو توی رشتههای هنری خصوصا بازیگری جدی می گیرن؟
علی:نه!البته کارگردانایی هستند که فیلم برای قشر نوجوان بسازن ولی تعدادشون خیلی کم. اکثرا اگر سراغ سن پایین میان کار کودک میسازن.
اونهایی هم که درباره نوجوونها فیلم میسازن میرن سراغ نوجوونایی که یا پدر و مادرشون مرده یا به هر دلیل دارن زندگی رو باسختی میگذرونن و خلاصه بدبختن. ولی توی سینمای جهان این طور نیست. بهترین و پرفروش ترین فیلمهاشون برای نوجوون هاست و بازیگران نوجوون نقش قهرمانهای بزرگ رو بازی میکنن.
عرفان:این واقعا برای من نگرانی ایجاد می کنه که فقط فیلم ۲۳نفر بود که بیست و سه تا نوجوون می خواست و دوباره کی قراره باز به ما پیشنهاد های خوب بشه.چون اکثر فیلم های مثلا اجتماعی نهایت دو سه تا نوجوون می خواد که اون هم از نوجوون های معروف و شناخته شده استفاده می کنن چون میشناسنشون و کارشون راحته و زودتر ضبط رو می گیرن و تموم میشه.
علی:شاید منم تو فکرم گفته باشم نکنه بعد از این اتفاقای خوبی برامون نیفته و محو بشیم. ولی بعد دیدم توی سینمای بزرگسال هم بازیگرایی داریم که همیشه نمی تونن بازی کنن.همه میگن بازیگری شانسه ولی یکی از استادای من بهم گفت:شانس هم سراغ اون کسی می ره که بیشتر تلاش می کنه.
همونطور که ما هردو بعد از۲۳نفر باز به کارگردان ها و جاهای دیگه برای بازی معرفی شدیم. اگر هم نمی شدیم نباید ناامید بشیم.چون توی هر مسیری جایزه رو اونی میبره که از راه خسته نشه و تا جایی که میتونه تلاش کنه.
حرف آخر
علی: آدم با تجربههاش و انتخابهاش به جاهایی کهمیخواد میرسه. مثلا من و عرفان یه تجربه دیگه هم داشتیم که حضور توی برنامه تلویزیونی اقیانوس آرام بود و اونجا باکلی آدم آشنا شدیم که هرکدوم راهی پر فراز و نشیب تا موفقیت طی کردهبودن. هر کدوم از ما هم راه خودمون رو داریم و باید شجاعانه به سمتش حرکت کنیم.
ماجرای یک عکس
عکس روبهرو رو نشون بچهها دادیم و پرسیدیم حستون نسبت به این عکس چیه؟( خب شاید یک دقیقه فقط بغض کردن و بعد که آروم شدن تونستن دربارهاش توضیح بدن.)
علی: وقتی خبر شهادت حاج قاسم اومد واقعا شوکه شدم. من موقعی فهمیدم که خبر تأیید شده بود. و با صدای قرآنی که تلویزیون برای حاج قاسم پخش میکرد بیدار شدم و کل اون روز تو شوک بودم. ولی این عکس یکی از بهترین عکس های زندگی منه. یادمه یکی از بچه ها یه چیزی گفت که من خندم گرفت و بقیه اطرافیان و حاج قاسم با خنده من خندهشون گرفت. من اصلا فکر نمیکردم که ایشون حتی سر صحنه ما بیان ولی یهویی اومدن وایشون چهره پر کشش و دوست داشتنی داشتن. خیلی هم باما مهربان و خوش قلب بودن.
عرفان: این عکس برای روز اول فیلمبرداری ماست. ما داشتیم توی راهرو فیلمبرداری میکردیم که ایشون سر اولین سکانس ما رسیدن. کارگردانمون، آقای جعفری گفته بودن یه سورپرایز براتون داریم.بعد از چند دقیقه سردار وارد شدند، مااولش به خاطر تفاوت نور داخل راهرو و آفتاب بیرون نمیتونستیم چهره ایشون رو وقتی داشتن میومدن داخل ببینیم.یکی از بچه ها پرسیدن که ایشون کی هستن؟ من گفتم مگه نمیشناسی حاج قاسمو؟ سردار سلیمانیاند دیگه! اولین نفر منو دیدن بعد از احوال پرسی دست کشیدن سرمون و برامون آرزوی موفقیت کردن.
فکر می کردم یه نگاهی کنن و برن. ولی دیدیم چقدر این مرد خاکی چقدر با تواضع بودن. با همه ما سلام و احوالپرسی و رو بوسی کردن.حضور ایشون تونست مارو حقیقتا پر از انرژی و شوق کنه. کاش خودشون فرصت میکردن فیلم رو ببینن. این برای همه ما یه حسرت بزررگ شد.
عرفان: تجربه خیلی خوبی بود. ازسه ماه قبل فیلمبرداری،شروع به تمرین کردیم. ما نقش کسانی رو بازی کردیم که واقعی بودن و این خیلی به ما کمک کرد.
علی: خب این اولین تجربه سینمایی من محسوب می شد و آشنایی با این تیم باعث ارتباط گیریهای بیشتری هم در این حوزه برای من شد.
این که تو بدونی داری نقش یک جوانمرد رو بازی می کنی خیلی حس خوبی بهت میده. من بهشخصه بعد از 23 نفر، پختگی بیشتری پیدا کردم. چه توی بازیگری و چه در زندگیم.
خیلی از هنرمندها بعد از سال ها کار برای یکبار رفتن روی سن جشنواره فیلم، سر و دست میشکنن و این موقعیت برای شما خیلی زود اتفاق افتاد. حستون رو دربارش بگید.
عرفان: ما توی جشنواره اولش کاملا بی خبر بودیم. اصلا نمیدونستیم که قراره بریم روی صحنه. شاید نیم ساعت قبلش به ما گفتن. بعد از اینکه فهمیدیم هم هیجان زده شدیم هم شدیدا استرس گرفتیم. ولی وقتی کنار خود شخصیتهایی که نقششون رو بازی کرده بودیم روی سن جشنواره قرار گرفتیم، با خودمون گفتیم بالاخره مزد همه تلاشهامون رو گرفتیم.
علی: سن جشنواره برای مایی که اوایل کارمون هست و میدانیم چه بزرگانی اونجا رفتن و مقام کسب کردن، خیلی با ارزشه . خوشحالم که برای این کار انتخاب شدم و تمام لحظاتی که اون بالا و جلوی چشم مردم بودم به این فکر می کردم که یه نوجوون توی سن ما هم چقدر میتونه تأثیرگذار باشه.
تقابل 23 نفر اصلی با شماها چه طور بود؟
عرفان:خب شخصیت ها دقیقا معلوم نبود که کی به کیه. به جز چند نفر که معلوم بود دقیقا دارن جای کدوم از اون افراد بازی میکنن. اما نه تیم تولید و نه خود اون شخصیت ها نمیخواستن مشخص بشه چه شخصی نقش چه کسی رو بازی می کنه. ولی ما در طول فیلم با تمام آن 23 نفر همراه بودیم و از تجربیات و خاطراتشان ایده میگرفتیم. ما یک «منِ» 23 نفره بودیم.
چطوری به 23 نفر اضافه شدید؟
عرفان: من قبلش سر سریال بچه مهندس فصل 2 بودم و از طریق اون من رو دعوت کردن برای تست پیش آقای مردانی. خدا رو شکر بازیم رو پسندیدن.
علی:من دوره های بازیگری زیادی دیده بودم و تئاتر و فیلم کوتاه هم بازی کرده بودم . فراخوان این فیلم به مؤسسهای که توی اون آموزش میدیدم هم رسید و یکی دو نفرمان تست دادیم. بعد از یکی دو هفته دیدم که یکی از بچههای همدوره ای ام رو قبول کردن. دیگه ناامید شدم چون نمیدونستم چندنفر رو میخوان. ولی بعد از چند روز با من هم تماس گرفتن و گفتن که قبول شدم.
سخت ترین لحظات این پروژه ،کی بود؟
عرفان:سکانس های شکنجه خیلی سخت بود. درسته که باتوم هایی که باهاشون ما رو کتک میزدن پلاستیکی بود ولی توی اون هوای سرد جدا درد داشت.
علی: کلا هر کاری سختی های خودش رو داره؛ اما مشکل اصلی این بود که ماجرای فیلم در تابستان بوده،ولی ما در زمستان فیلمبرداری میکردیم. اتون هم توی یک سوله و با لباس کم.
رفاقت شماها با هم چطوری بود؟حتما عوامل را کُفری کردید!
علی: نه واقعا بین بچهها بیشتر از هرچیزی، رفاقت بود. اما خب گاهی هم کل کلهای دوره نوجوانی و شیطنت های خودمان را هم داشتیم. بعضی ها با هم صمیمی تر بودن، اما در کل 23تا رفیق صمیمی و پشت هم بودیم. این چیزی بود که از شخصیت هایی که نقششون رو بازی میکردیم یادگرفتیم.
دو ویژگی از اون قهرمانهای ملی رو بگید که دوست داشتین خودتون هم داشته باشین.
علی: 23 نفر حقیقی، از لحاظ فکری خیلی پخته بودن و اینکه یک نفر چقدر میتونه بزرگتر از سنش بفهمه و درکش بالا باشه رو واقعا دوست داشتم . تازه اون ها افرادی بودن که هم بیشتر میفهمیدن هم نوجوانیشان را میکردند.
عرفان:شما یک قصه میشنوید که مثلا چند نوجوان در استخبارات عراق، اعتصاب کردند. ولی باید بدانی استخبارات کجا بوده. جایی که حتی خیلی از بزرگترها هم با شنیدن اسمش تنشان میلرزید. اما میبینیم که این نوجوونها چقدر نترس بودن.
و از اون جالبتر اینکه یه عالمه راه های خوب جلو راهشون گذاشتن اما با صدام همکاری نکردن خیلیه. فکر کن بهشون گفتن با کلی امکانات میفرستیمتون پاریس اما اونا نرفتن. اگر خود من در این موقعیت بودم احتمالا قبول میکردم! ولی اونها شجاعتر از من بودن.
به نظرتون بچه های دهه هشتادی به این راحتی با هم متحد میشن؟
علی: به نظرم دهه هشتادی ها سریعتر با هم مچ میشن. فقط در صورتی ک توی راهش قرار بگیرن. به نظرم اگر دهههشتادیا در شرایطی مثل 23 نفر قرار بگیرن؛ شاید حتی متحد تر و محکمتر هم باشند.
شما آدم های رفیق بازی هستید؟
عرفان: من آدم رفیق بازی هستم. و سینما، پارک یا هرجایی که بخوام برم با رفیقام میرم.
علی: من زیاد رفیق باز نیستم. میدونید رفیق با دوست و آشنا خیلی فرق میکنه. رفیق فابریک اون کسی است که همیشه همراهت باشه. من از این جنس، خیلی رفقای زیادی ندارم.
تصورتون ازآینده خودتون چیه؟
عرفان:من دوست دارم یک بازیگر توانا باشم که در عین حال دنبال دانش هم برم.درس بخونم، کتاب بخونم. نه این که فقط بچسبم به بازیگری و بگم من نقشم رو بازی می کنم و می رم.من درنهایت دوست دارم برسم به جایی ک هم ب عنوان بازیگر و هم به عنوان یه آدم خوب، همه دلشون بخواد که از من الگو برداری کنن.
علی:من همیشه دوست داشتم هرکاری که میکنم توش بهترین باشم. هدفها و خواسته های من ته نداره. ولی همیشه دوست دارم توی جشنواره هایی که برگزار میشه جایزه بگیرم. وانشاا... این اتفاق برام میفته. (ماهم برات دعا می کنیم علی آقا)
والبته دوست دارم بازیگر کاربلد و تأثیرگذاری باشم.که هر کس اون فیلم رو دید بگه آفرین،خدا پدرت رو بیامرزه که همچین نقشی رو بازی کردی و چنین حرفی رو یادم دادی.
به نظرتون نوجوون ها رو توی رشتههای هنری خصوصا بازیگری جدی می گیرن؟
علی:نه!البته کارگردانایی هستند که فیلم برای قشر نوجوان بسازن ولی تعدادشون خیلی کم. اکثرا اگر سراغ سن پایین میان کار کودک میسازن.
اونهایی هم که درباره نوجوونها فیلم میسازن میرن سراغ نوجوونایی که یا پدر و مادرشون مرده یا به هر دلیل دارن زندگی رو باسختی میگذرونن و خلاصه بدبختن. ولی توی سینمای جهان این طور نیست. بهترین و پرفروش ترین فیلمهاشون برای نوجوون هاست و بازیگران نوجوون نقش قهرمانهای بزرگ رو بازی میکنن.
عرفان:این واقعا برای من نگرانی ایجاد می کنه که فقط فیلم ۲۳نفر بود که بیست و سه تا نوجوون می خواست و دوباره کی قراره باز به ما پیشنهاد های خوب بشه.چون اکثر فیلم های مثلا اجتماعی نهایت دو سه تا نوجوون می خواد که اون هم از نوجوون های معروف و شناخته شده استفاده می کنن چون میشناسنشون و کارشون راحته و زودتر ضبط رو می گیرن و تموم میشه.
علی:شاید منم تو فکرم گفته باشم نکنه بعد از این اتفاقای خوبی برامون نیفته و محو بشیم. ولی بعد دیدم توی سینمای بزرگسال هم بازیگرایی داریم که همیشه نمی تونن بازی کنن.همه میگن بازیگری شانسه ولی یکی از استادای من بهم گفت:شانس هم سراغ اون کسی می ره که بیشتر تلاش می کنه.
همونطور که ما هردو بعد از۲۳نفر باز به کارگردان ها و جاهای دیگه برای بازی معرفی شدیم. اگر هم نمی شدیم نباید ناامید بشیم.چون توی هر مسیری جایزه رو اونی میبره که از راه خسته نشه و تا جایی که میتونه تلاش کنه.
حرف آخر
علی: آدم با تجربههاش و انتخابهاش به جاهایی کهمیخواد میرسه. مثلا من و عرفان یه تجربه دیگه هم داشتیم که حضور توی برنامه تلویزیونی اقیانوس آرام بود و اونجا باکلی آدم آشنا شدیم که هرکدوم راهی پر فراز و نشیب تا موفقیت طی کردهبودن. هر کدوم از ما هم راه خودمون رو داریم و باید شجاعانه به سمتش حرکت کنیم.
ماجرای یک عکس
عکس روبهرو رو نشون بچهها دادیم و پرسیدیم حستون نسبت به این عکس چیه؟( خب شاید یک دقیقه فقط بغض کردن و بعد که آروم شدن تونستن دربارهاش توضیح بدن.)
علی: وقتی خبر شهادت حاج قاسم اومد واقعا شوکه شدم. من موقعی فهمیدم که خبر تأیید شده بود. و با صدای قرآنی که تلویزیون برای حاج قاسم پخش میکرد بیدار شدم و کل اون روز تو شوک بودم. ولی این عکس یکی از بهترین عکس های زندگی منه. یادمه یکی از بچه ها یه چیزی گفت که من خندم گرفت و بقیه اطرافیان و حاج قاسم با خنده من خندهشون گرفت. من اصلا فکر نمیکردم که ایشون حتی سر صحنه ما بیان ولی یهویی اومدن وایشون چهره پر کشش و دوست داشتنی داشتن. خیلی هم باما مهربان و خوش قلب بودن.
عرفان: این عکس برای روز اول فیلمبرداری ماست. ما داشتیم توی راهرو فیلمبرداری میکردیم که ایشون سر اولین سکانس ما رسیدن. کارگردانمون، آقای جعفری گفته بودن یه سورپرایز براتون داریم.بعد از چند دقیقه سردار وارد شدند، مااولش به خاطر تفاوت نور داخل راهرو و آفتاب بیرون نمیتونستیم چهره ایشون رو وقتی داشتن میومدن داخل ببینیم.یکی از بچه ها پرسیدن که ایشون کی هستن؟ من گفتم مگه نمیشناسی حاج قاسمو؟ سردار سلیمانیاند دیگه! اولین نفر منو دیدن بعد از احوال پرسی دست کشیدن سرمون و برامون آرزوی موفقیت کردن.
فکر می کردم یه نگاهی کنن و برن. ولی دیدیم چقدر این مرد خاکی چقدر با تواضع بودن. با همه ما سلام و احوالپرسی و رو بوسی کردن.حضور ایشون تونست مارو حقیقتا پر از انرژی و شوق کنه. کاش خودشون فرصت میکردن فیلم رو ببینن. این برای همه ما یه حسرت بزررگ شد.