زبان بسته
اگر خاطرتان باشد مجیدی و احمدی دو دانشآموز فراری از مدرسه قرار گذاشتند سر اینكه به من نزدیك شوند؛ اگر من فرار كردم بروند گیمنت و اگر سر جایم ماندم برگردند خانه. من از ترس جانم فرار کردم و آن ها راهی گیم نت شدند. اما من دنبال انتقام هستم. و با دیدن یک کیسه ماهی توی دست یک پیرزن به فکری افتادم... . اینک ادامه ماجرا:
امینمحمد احدی
راستش را بخواهید یک ذره زیادی گشنه ام.آخر چندروزی میشود که یک دل سیر غذا نخورده ام. از طرفی میترسم اگر به سمت کیسه ماهی پیرزن بروم با آن عصای چوب خرمایی اش بزند به پایم و اول جوانی چلاقم کند. چه می گویید؟ نترسم؟! اگر به دستورات شما دائم عمل کنم، لابد به زودی صدایم خواهند کرد: گربه زبان بسته یک چشم پا چلاق.اما با این همه آرام آرام به جلو حرکت میکنم جوری که کسی مرا نبیند حتی رفقایم. مسیر پیرزن سمت گیم نت است. پنجه تیزم را آماده می کنم. پیرزن دقیقا کنار مجیدی و اکبری است. وقتش شده. می پرم و ... آخ! این ماشین لعنتی از کجا پیدایش شد؟!
من کمرم را گرفتهام و پنجهام را می لیسم . باورتان نمی شود. این ناظم مدرسه است. کی متوجه عدم حضور بچه ها شده نمی دانم. درد کمرم را فراموش می کنم. دارم به گوش مجیدی و اکبری می خندم که دو دور پیچانده شده...
این قسمت را یکی از خود شما نوجوانها برایمان ارسال کرده است. بازهم منتظریم تا ادامه ماجرا را از زبان یکی از شما تعریف کنیم.