انسان چگونه «بیسرزمین» میشود؟
این روزها مهاجرت در رمانها پررنگتر میشود. آدمهای بسیاری یا مهاجر میشوند یا در محیط پیرامون خود مهاجرانی را میبینند که برای داشتن زندگی بهتر راهی سرزمینی دیگر شده اند. این موضوع از محیط وارد آثار هنری و به خصوص رمانها و داستانها میشود. برخی حکایت رفتن خود را مینویسند و برخی هم حکایت آنهایی را که تازه وارد سرزمینشان شده اند. همین هم موجب میشود مهاجرت وارد فضای رمانها و داستانهای کوتاه شود.
این روزها رمان «بیسرزمین» کریستینا هنریکز با ترجمه آذین فراهانی توسط نشر خزه منتشر و راهی بازار نشر شده است. اینرمان، کتاب سال ۲۰۱۴ نیویورکتایمز و جزو ده کتاب پرفروش آمازون در همان سال بوده است. بیسرزمین همچنین بهترین رمان سال دیلیبیست، بوکپیج و مجله اسکوللایبرری و رمان برجسته واشنگتن پست در سال ۲۰۱۴ بوده و نامزد دریافت جوایز بهترین داستان مدال اندرو کارنگی و دیتون لیترری پیس پرایز شده است.
داستان این رمان، درباره زندگی چند خانواده آمریکای لاتینی است که با مهاجرت به ایالت متحده آمریکا غم غربت، اندوه، عشق و مرگ را تجربه میکنند.
منتقد واشنگتن پست درباره این کتاب نوشته است: «رمانی ملایم و بیتکلف که آرام آرام تار و پودش را در هم گره میزند، سرعت میگیرد و داستان درام خود را میبافد و مخاطب، ناگهان خود را در میان شخصیتهای زنده و ذهن پرتوان نویسنده، غوطهور میبیند.»
بن فونتین، نویسنده برنده جایزه پنهمینگوی بوده، هم بیسرزمین را اینگونه توصیف کرده است: «پرشور، قدرتمند... یک موفقیت.» ترجمه فارسی اینکتاب با ۲۷۲صفحه و قیمت ۴۰ هزار تومان عرضه شده است.
چند روز پیش در همین ستون درباره کتاب بهروز بوچانی، مهاجر ایرانی که به تازگی کتابش در ایران منتشر شده است، نوشتیم. او شرح حال خود را تدریجا طی
پنج سال در اردوگاه پناهندگان مانوس مینگاشت و از طریق پیامرسان برای دوستش میفرستاد. در کتاب «هیچ دوستی بهجز کوهستان» هم ماجرای مهاجرت برای داشتن زندگی بهتر و بنبستهای ناشی از آن روایت شده بود.
این کتاب چند روز پس از انتشار خود به چاپ رسید و با اقبال خوبی در بازار کتاب روبهرو است.