مبتلا
آدم همیشه وقتی حواسش نیست مبتلا میشود. یكدفعه به خودش میآید و میبیند در اتاق قرنطینه است. میبیند همه یك جور دیگری نگاهش میكنند و ازش فاصله میگیرند. اصلا ابتلا به همین تنها شدنهایش است. به همین در اتاق ایزوله ماندنها. ماسك را روی صورت میكشم و فكر میكنم همه ابتلاها كه از راه بینی و دهان وارد نمیشوند. اصلا نافذترین راه ابتلا چشم است. دل است. آدمی كه از دل مبتلا شد نگاه اطرافیان و غربت قرنطینه و اتاق ایزوله را مثل دامن وطن دوست دارد. اصلا ابتلا از بلا میآید و بلا از ولا.