مغزهای كوچك زنگ زده...

مغزهای كوچك زنگ زده...

حامد عسکری شاعر و نویسنده


 یك: می‌گفت یك هفته به محرم مانده رفتم پیش سیدجلال. یكدفعه هم شد. داشتم می‌رفتم بازار كه برای هیات‌مان خرید كنم. توی مترو یك ایستگاه خوابم برد و ایستگاه نزدیك خانه سید بیدار شدم و فهمیدم خیریتی بوده. پیرغلام بود و خوش اشك و سفره‌دار. مترو را آمدم بیرون و سرزده رفتم خانه‌اش. چایی دوم پرسید خیر باشه این ورا و قصه خرید هیات را گفتم. همین طور كه قند گوشه لپش بود دستی به محاسن بلند و سپیدش كشید. عرقچینش را جلو داد و پرسید برای هیات چه جوری خرید می‌كنی ؟ گفتم همانی كه برای مصرف منزل می‌خرم برای خرج روضه هم از همان می‌گذارم. گفت نه! بهترین رو بخر. امام حسین برای خدا سنگ تموم گذاشت. براش سنگ تموم بذار.
زیر دینت نمی‌مونه.
دو: داش محسن می‌گفت كسی كه می‌آد توی هیات منت سر ما گذاشته. این بچه‌هایی كه به عشق ارباب می‌آن اینجا تا لحظه‌ای كه پاشون رو از این در حسینیه میذارن بیرون زیر پوشش مسؤولیت‌ ما هستن. بوی پا نشنوم توی هیات. استكان‌ها به محض چایی خوردن مردم میره توی سطل آب و وایتكس بعد میره توی آبچكون. آقای میلادخان لك روی استكان‌ها نباشه. هر كی عاشق حسینه ما نوكرشیم. نبینم زردی ته استكان نعلبكی‌ها باشه.
سه:  چندبار حرفش را مزمزه كرد بگوید یا نه. حاج فرهنگ فهمید گفت حرفت را بزن باباجان. شمرده و زیر لب گفت: قربون امام حسین برم. این همه مهمون هرسال میان اینجا قدمشون سر چشممون. هرسال هم داریم پذیرایی می‌كنیم. نمی‌شه این بشقاب چینی‌ها رو جمع كنیم به جاش تو یه بار مصرف غذا بدیم؟ اینا هم سنگینه. هم قدیمی هم شستن شون سخته. كلی باید حواسمون باشه از توی دست سر نخوره بیفته. حاج فرهنگ نگاهش كرد و مهربان گفت: بابات شام بیاد خونه، تو روت میشه جلوی بابات توی ظرف یكبار مصرف پذیرایی كنی ؟ شك داری حضرات خودشون میان و ناظر اعمال ما هستن؟
چهار: جوان است با ته‌ریشی تنك و پیراهنی روی شلوار و موهایی یك وری آب و شانه شده. دوربین سلفی‌اش را روشن كرده. دارد راه می‌رود و با طعنه و كنایه یك جملاتی بلغور می‌كند و بعد به پنجره‌های مشبك ضریحی می‌رسد و بعد می‌گوید به كوری چشم آنهایی كه... بقیه جمله نامفهوم است. زبانش را درمی آورد و شروع می‌كند به لیسیدن كره‌های نقره‌ای ضریح و بعد با لبخندی ابلهانه می‌گوید همه كروناها را من خوردم، راحت بیایید زیارت. بعد هم یك صلوات و یك خنده
 وا رفته و سكانس تمام می‌شود.
ور خوشبین ذهنم می‌گوید یك قرائت سطحی و پوسته‌ای از معارف اهل بیت علیهم السلام را دریافت كرده و اینگونه دارد مثلا ابراز ارادت می‌كند. ور بدبین را كه نمی‌شود گفت. ور جدی‌تر مغزم می‌گوید گول خورده. پسرك را آنتریك كرده‌اند. یك همچین كاری بكند. بعد ویدئو یك ساعت بعد سر از صفحه مسیح علی نژاد و شبكه‌های معاند عبری ــ عربی درمی‌آورد. بله پسرك پاس گل را داده است. حالا وقت اسكی رفتن آن وری‌هاست كه روی ویدئو مانور بدهند كه بفرما این هم مذهبی ها...‌
پسرجان اگر داری می‌روی زیارت نوش جانت. دمت هم گرم. این كه دوربین سلفی روشن شده نیت زیارت را چروك نكرده به نظرت ؟ این كه رفته‌ای زیارت كنی و ضریح لیس بزنی كه مثلا كل‌كل كنی و پوز بزنی ؟ بچه و پدر و مادر ما فدای یك رشته از طناب خیمه سیدالشهدا. ولی رفیق برای امیرالمومنین كه یدا... است كاری داشت زخم نشسته بر فرقش را درمان كند؟ خود امام رضا علیه السلام مگر مظهر پاكی و عصمت و طهارت نیستند ؟ چرا توی مسیر خراسان جایی نرسیده به شهر حمام رفتند و قصه پیرمرد دلاك اتفاق افتاد ؟ رفیق جان اگر قصدت دیده‌شدن و به قول امروزی‌ها وایرال‌شدن بود كه دمت گرم. هرچند زشت و قبیح، اما دیده شدی. اگر قصدت ابراز ارادت بود این راهش نیست. اگر غرض و مرضی داشتی هنوز هم وقت هست. توبه كن
بد ضربه‌ای به این خانواده زدی. خیلی‌ها را از دین و ایران زده كردی. دل خیلی دلسوزهای واقعی دین را شكستی. پنبه تافته خیلی از علما و متخصصان دین را پراكندی. استغفار كن. این خانواده خیلی كریمند.