نسخه Pdf

راه رفتن با مردگان

نگاهی به رمان نوجوان «دروازه مردگان» اثر حمیدرضا شاه‌آبادی

راه رفتن با مردگان

نجمه نیلی‌پور / روزنامه‌نگار

مامان می‌گوید: «شما پسرها رو
هر چقدرم سرگرمی براتون توی مدرسه بذارن آخرش از مدرسه فراری هستین.»
حالا درست است كه ما خوشحال شدیم از تعطیلی مدرسه‌ها ولی خداییش باورمان نمی‌شد كه یك ویروس فسقلی اینقدر زور داشته باشد كه نه تنها مدرسه‌ها كه همه دنیا را تعطیل كند. تا دو هفته روی ابرها سیر می‌كردیم از خوشحالی اما حالا دیگر نه، راستش را بخواهید واقعا دلتنگ مدرسه و آقاهایمان شده‌ایم. یعنی راست‌ترش را بخواهید از وقتی كتاب جدیدی كه خاله پری برای عید از طریق پست به عنوان عیدی برایم فرستاد را خواندم واقعا دلم بیشتر برای مدرسه و بچه‌ها تنگ شده است. مخصوصا داستان رضا قلی‌میرزا و شكور و وابستگی‌شان به هم بدجور هوایی‌ام‌ كرد.
رضا قلی‌میرزا یكی از قهرمان‌های كتاب دروازه مردگان است كه مدعی است از جهان مردگان برگشته و در آنجا چیزهایی دیده كه می‌داند اگر برای هر كس تعریف كند یا او را دیوانه می‌خوانند یا دروغگو. اما بالاخره بعد از سال‌ها سكوت تصمیم می‌گیرد خاطرات كودكی‌اش را كه منجر به رفتن به جهان مردگان شده بود، بنویسد. خاطراتی كه وقتی شروع به خواندنش می‌كنید غیرممكن است كه از خواندنشان خسته شوید یا اصلا كتاب را زمین بگذارید.
دومین قهرمان داستان پسری به نام مجید است كه بعد از صد و پنجاه سال دست نوشته‌های رضا قلی‌میرزا به صورت اتفاقی توسط پدرش كه نقاش بوده به دستش می‌رسد و شروع به خواندنشان می‌كند.
داستان دروازه مردگان مربوط به دوره مظفرالدین شاه است. اما داستان رضا قلی‌میرزا كه پسری ده ساله، اهل ساوه است از یك روز صبح كه به قصد رفتن به عروسی خاله‌اش همراه با 
پدر و مادرش با گاری پست راهی جعفر‌آباد می‌شوند، شروع می‌شود. رضا در مسیر رفتن خوابش می‌برد و بعد از بیدار شدن به یكباره متوجه می‌شود كه پدر و مادرش رهایش كرده‌اند و مردی كوسه به نام فرخ خان او را از والدینش به پنج تومان خریده است. رضا كه از این اتفاق، بهت و نگرانی تمام وجودش را گرفته، چاره‌ای جز تسلیم شدن در برابر شرایط نمی‌بیند. فرخ نوچه نویان‌خان یكی از نوادگان قاجار است كه در قالیبافخانه‌ای كه او راه انداخته برایش كار می‌كند. كارگران این قالیبافخانه پسران كوچكی هستند كه یا از خانواده‌هایشان خریده شده‌اند یا سر راهی هستند. در این عمارت رضا با پسری به نام شكور آشنا می‌شود و شكور تمام دلخوشی رضا در روزهای غربت و تنهایی‌اش می‌شود. ترس‌های رضا از وقتی زیاد می‌شود كه می‌فهمد عمارت قالیبافخانه یك عمارت عادی نیست. در این عمارت یك حوض بزرگ است كه همه می‌گویند حوضی عجیب و غریب است و تا به حال چند نفر در آن افتاده‌اند و مرده‌اند. رضا قلی‌میرزا در قسمتی از یادداشت‌هایش می‌نویسد: «دیواره‌های خاكستری دور حوض حجم براق و سیاهی مانند عقیق را در میان گرفته بودند. غروب‌ها وقتی بساط آفتاب از روی حوض جمع می‌شد بوی تعفن آب حوض در تمام عمارت پهن می‌شد. نویان‌خان هیچ‌وقت اجازه عوض كردن آب را نمی‌داد. گویا می‌ترسید با عوض كردن آب حوض رازهای بسیاری بر ملا شود.»
طی ماجراهایی كه شكور و رضا با یكدیگر دارند و خودتان باید بخوانیدشان، آنها با فردی به نام میرزا حسن‌خان
آشنا می‌شوند.
همان‌طور كه گفتم شكور تمام دلخوشی رضا می‌شود، اما این دلخوشی هم دو ماه بیشتر طول نمی‌كشد و دست بر قضا، شكور طی حادثه‌ای ناپدید می‌شود. روایت داستان در اینجا كمی عجیب به نظر می‌رسد، ولی آقای حمیدرضا شاه‌آبادی آن‌قدر با هیجان و غم‌انگیز داستان را روایت می‌كند كه همچنان بدون خستگی به خواندن داستان ادامه می‌دهید. بعد از ناپدید شدن شكور، رضا به جهان مردگان راه پیدا می‌كند و او می‌فهمد كه پدر و مادرش او را نفروخته‌اند، بلكه فرخ‌خان او را دزدیده برای همین رضا تمام تلاشش را می‌كند و موفق می‌شود با كمك میرزا حسن‌خان به روستایشان در ساوه بر گردد، اما میرزا حسن‌خان با پدرش شرط می‌كند كه رضا را دوباره به تهران بفرستد تا در مدرسه درس بخواند و با سواد شود. راستش را بخواهید از وقتی ماجراهای شگفت‌انگیز و هول‌آور رضا قلی‌میرزا را خواندم و فهمیدم چقدر زجر كشیده برای با‌سواد شدنش فقط، از خودم خجالت كشیدم. البته هر چند حالا هم كسانی هستند با همین شرایط. راستی اگر خواستید این كتاب را تهیه كنید باید سری به انتشارات افق بزنید. در آخر هم یك قسمت دیگر از داستان را برایتان می‌آورم. «شكور سرش را پایین انداخت و مشغول مالیدن پنیر روی نانش شد. من كه تا آن موقع مثل سنگ خشك شده بودم و نمی‌دانستم چه كار باید بكنم، از جایم بلند شدم و به طرف شكور رفتم و گفتم: «مرده مگه راه میره؟ مگه حرف می‌زنه؟ مگه غذا می‌خوره؟ وقتی خودش میگه نمرده، خب نمرده، لابد از زیر آب خودش رو بیرون كشیده.» 
ضمیمه کلیک