موسیقی میراث اجدادی من است

گفت‌و‌گو با ذوالفقار بیتانه، استاد دوتارساز و دوتارنواز خراسان جنوبی كه نامش در فهرست گنجینه زنده بشری ایرانیان جای گرفته است

موسیقی میراث اجدادی من است

خراسان سرزمین عجیبی است؛ پر از حكایات عارفانه و عاشقانه و مردان و زنانی كه سینه‌شان صندوقچه این حكایات است و زبان‌شان راوی این گنجینه نهان فرهنگ عامه. رد این حكایات را اگر بگیری و پیش بروی معمولا می‌رسی به سازی و آوازی؛ ساز دوتارنوازی و آواز عاشقانه‌ای كه از ژرفنای دلش بالا می‌آید و پخش می‌شود توی گلویش و سرریز می‌شود روی زبانش، تا چون پرنده‌ای جان بگیرد و برسد بچسبد به طره موی یاری و دلبندی. این حال و هوای جای جای خراسان بزرگ است؛ خراسانی كه یك رویش فردوسی و مولانا و عطار و خیام است و عاشقانه‌هایشان و روی دیگرش نوای ساز و دوتاری كه برگی از آیین‌های شفاهی آن مرز و بوم است و با آن صدای بكر و وحشی و حزینی كه انگار پخش است در هوای دشت و كویر و كوهستان این سرزمین؛ خاكی كه گوشه‌ای از آن می‌شود تربت جام كه از هر كوچه و خیابان و خانه اش نوای دل انگیز دوتار بیرون می‌ریزد و عاشقانه گوش‌نواز نوایی نوایی پورعطایی‌هایش هوش از سر و دل آدمی می‌برد و گوشه‌ای دیگرش می‌شود فردوس كه اگرچه هوایش، هوای دوتار نیست و خالی از صفای این ساز خراسانی است، اما خاكش چونان خاك خراسان بزرگ آنچنان با عاشقانه‌های این ساز درآمیخته كه حاصلش بشود رویش مردی كه امروز نامش در فهرست گنجینه و میراث زنده بشری ایرانیان جای می‌گیرد؛ ذوالفقار بیتانه، استاد دوتارنواز 58 ساله ای كه فراگیری مهارت دوتارنوازی و دوتارسازی سنتی را از كنج خانه و آغوش پدر آغاز كرد و در كارگاه وی به تمرین و كار نشست و امروز و با موزه شدن كارگاه پدر گوشه‌ای در اداره میراث فرهنگی فردوس نشسته و همچنان می‌سازد و می‌نوازد و شاگردپروری می‌كند. با ذوالفقار بیتانه به گفت‌و‌گو نشسته‌ایم؛ با او كه تنها بازمانده از نسل بیتانه‌های معروف در منطقه فردوس بوده كه نسل‌های متمادی در ساخت و نواختن دوتار و دیگر ساز‌های موسیقی سنتی و مقامی سرآمد بوده و در نوازندگی هم سبك و شیوه خود را دارد. استاد بیتانه اما به ما می‌گوید كه هنوز خود را استاد نمی‌داند و این جامه را برای خود بزرگ می‌داند و هنوز وقتی برای اجرا روی صحنه‌هایی می‌رود كه بزرگانی چون مرحوم پورعطایی، مرحوم درپور، یا استاد عسگریان و عزیز تنهای تربت جامی پیش از آن اجرا داشته‌اند، دست و پایش به لرزه می‌افتد...

   دوتارسازی شغل اصلی‌تان است یا در كنار آن به حرفه دیگری هم مشغولید؟
كلا همه كار و حرفه و سرگرمی و دلگرمی من ساخت و نواختن آلات موسیقی است كه شامل دوتار و سه تار و نی لبك می‌شود. البته كار خراطی از قبیل ساخت پایه میز هم بخشی از كارم است، ولی بخش بسیار كوچكی از آن؛ بیشتر كارم همان ساخت ساز به‌ویژه دوتار است و نواختن آن.
   حالا چرا ساز و چرا دوتار؟
خب ساخت ساز و دوتار یك میراث خانوادگی است و نسل اندر نسل به من رسیده است.
   ساخت دوتار یا نواختن آن؟
هردوی آنها. پدرم هم مهارت ساخت دوتار را در حد اعلا می‌دانست و هم مهارت نواختن آن را. درست مثل پدر و پدربزرگ و اجدادش.
 فرزندانتان  هم اهل دوتار هستند؟
من سه دختر و پنج پسر دارم كه همه‌شان دوتارنوازی را بلدند، اما پسرهایم مهارت ساخت دوتار را هم دارند و چهار نفرشان در این مهارت
 بی نظیرند، به‌ویژه پسر دومم علی كه در كارگاه خودم مشغول است.
یعنی پسرهایتان هم از راه ساخت دوتار كسب درآمد می‌كنند؟
نه، این‌طور نیست. درواقع آنها مهارت ساخت دوتار را فراگرفته‌اند و هرگاه فردوس باشند به كارگاهم می‌آیند و به من كمك می‌كنند، اما به خاطر درآمدزا نبودن این حرفه، پیشه شاطری را برای خود انتخاب كرده و هر كدام‌شان در یكی از شهرهای تربت حیدریه، تهران، مشهد و شمال به شاطری مشغولند.
خب، پس پسرها از همین نوجوانی و جوانی راه‌شان را از شما جدا كردند و مثل شما سفت و سخت به دوتارسازی و كارگاه نچسبیدند؟
البته من هم در برهه‌ای كارگاه را رها كردم و نزدیك بود برای همیشه كارمند و پشت میزنشین شوم، اما خاك كارگاه انگار رهایم نكرد. شاید هم از جوانی و بی‌خردی و كوتاه‌فكری خودم بود.
   چطور؟
در سال‌های 61 و 62 و با سفارش چند نفر از هنرمندان، كارمند اداره ارشاد فردوس شدم. پیش از آن علاوه بر كار در كارگاه سازِ پدرم، كار بنایی می‌كردم و روزی
300 تومان مزد می‌گرفتم، به عبارتی ماهی 9000 تومان، اما بعد از یكی دو ماه اداره ارشاد رفتن، وقتی درباره حقوق پرسیدم، گفتند شاید با اضافه‌كار بتوانیم ماهی 4000 تومان برایت ردیف كنیم، یعنی روزی 150 تومان. هرطور حساب كردم نتوانستم با نصف دستمزد بنایی در اداره ارشاد كنار بیایم و استعفا دادم و حالا خیلی پشیمانم كه چرا لگد به بخت خودم زدم، چراكه چند سال بعد از استعفا از داربست افتادم و كمرم ضرب خورد و دیگر هیچ‌وقت نتوانستم به كار بنایی برگردم. كار در كارگاه ساز هم كه درآمد چندانی نداشته و ندارد.
   یعنی سفارش ساخت ندارید؟
خیلی كم، اگر هم مشتری باشد معمولا از شهرهای دیگر كشور است و آن هم اندك. در شهر خودم انگار غریبم. اینجا كسی اهل دوتار و تار نیست. اگر كسی اهل ساز باشد، اهل سازهای غربی مثل گیتار و پیانو است. درواقع همان اندك درآمدی هم كه دارم، برای كلاس‌های آموزشی نوازندگی است. طی پارسال و امسال فقط چهار شاگرد داشتم كه همان‌ها هم از چند ماه پیش كه كرونا آمده، قید كلاس و آموزش را زده‌اند.
   گفتید كه ساخت دوتار را از پدرتان فراگرفته‌اید. یادتان می‌آید چه وقت و چگونه؟
پدرم چوب خشك را از جنگل می‌آورد و با آن چنان دوتار زیبایی می‌ساخت و آهنگ نوایی نوایی را چنان در آن می‌نواخت و می‌خواند كه گویا چوب خشكی را به صدا درآورده و زنده كرده است. پدر، سحرخیز بود و هر روز قبل از اذان صبح بیدار می‌شد و با صدای بلند نماز می‌خواند تا ما هم بیدار شویم. بعد از نماز هم دوتارش را برمی‌داشت و شروع می‌كرد به نواختن. یادم می‌آید روزهایی كه هوا سرد بود، ما سریع نماز می‌خواندیم و می‌رفتیم زیر پتو. خواب و بیدار بودیم كه صدای سازش به گوش‌‌مان می‌‌رسید. اصلا من از همان زمان عاشق صدای دوتار شدم؛ همان موقع كه توی خواب و بیداری موسیقی دلنشین دوتار به گوش جان‌مان می‌رسید.
   و این زمان چند سال‌تان بود؟
من از حدود شش‌سالگی دوتار پدرم را دست می‌گرفتم و تمرین می‌كردم. شب‌ها كه دور هم می‌نشستیم، پدرم سازش را می‌آورد و شروع می‌كرد به نواختن. به همه بچه‌ها هم می‌گفت بیایید بنشینید و گوش كنید، اما آنها نمی‌آمدند و تنها شاگرد مشتاق كلاس من بودم. پدربزرگم به پدرم می‌گفت از بین بچه‌هایت فقط ذوالفقار هنر تو را ادامه می‌دهد و پشتت را خالی نمی‌كند و همین هم شد. همزمان با یادگیری دوتارنوازی، ساخت دوتار را هم آرام آرام در كارگاه پدر فراگرفتم.
   از اولین دوتاری كه ساختید چیزی به خاطر دارید؟
اولین دوتارم را وقتی 12 سالم بود، ساختم؛ یك ساز كوچك كه وقتی ساختش تمام شد، انگار دنیا را به من دادند. كوچك بود، اما می‌شد با آن دوتار زد.
   پدرتان حتما خیلی خوشحال شد؟
نه اتفاقا، هم آنموقع و هم تا سال‌ها بعد، هروقت سازی می‌ساختم، می‌گفت این آشغالها را بریز دور؛ یعنی دقیقا تا 30 سالگی كه به نظرم بهترین سازم را ساختم؛ خوش دست و خوش صدا. پدرم با این‌كه معلوم بود كیف كرده از ساخت آن، اما باز خندید و گفت، هنوز آشغال درست می‌كنی، ناراحت شدم و انداختمش زمین و با پایم آن را پرت كردم یك گوشه از اتاق و با گلایه گفتم: این‌كه نشد من هرسازی می‌سازم شما می‌گویی بینداز دور. آن‌وقت پدر آرام توی گوشم گفت، ببین پسرم این سازت عالی است، یعنی از ساز من هم بهتر است، اما من اگر برای ساخت اولین ساز و سازهای بعدی‌ات تو را تحسین می‌كردم، تو یك آشغال‌ساز می‌شدی و ساز آشغال دست مشتری می‌دادی و من می‌خواستم تو بهترین باشی و بهترین سازها را بسازی.
   و همه این سازها را در كارگاه پدر می‌ساختید یا كارگاه خودتان را داشتید؟
پدرم  15 سال پیش فوت شد و من تا همین سه سال پیش در كارگاه ایشان كار می‌كردم و از سه سال پیش تاكنون فضای خوبی در اداره میراث فرهنگی شهرستان فردوس به من داده اند كه شده كارگاهم و همانجا هم آموزش دوتارنوازی دارم و هم دوتار می‌سازم.
   این روزها كسی هم برای فراگیری مهارت دوتارسازی به كارگاهتان می‌آید؟
نه راستش،  درواقع تنها كارگاه موجود در فردوس كارگاه من هست. آقای حداد هم در خانه‌اش ساز می‌سازد و از طریق فضای مجازی به فروش می‌رساند.
افرادی هم كه برای سفارش و خرید دوتار می‌آیند، اهل فردوس نیستند یا اگر فردوسی هستند، همشهریانی هستند كه در شهرهای بزرگ مثل تهران و مشهد بزرگ شده و زندگی كرده اند و فرهنگشان تغییر كرده است.
   دوتارنوازی چطور؟ فردوسی‌ها علاقه‌ای به فراگیری دوتارنوازی دارند؟
ببینید برخلاف شهرهای خراسان شمالی و رضوی و به ویژه تربت جام كه از هر خانه‌ای صدای دوتار می‌آید و در هر خیابانی چند كارگاه دوتارسازی است، در فردوس چنین فرهنگی وجود ندارد. همان چند شاگردی هم كه برای دوتارنوازی سركلاس من حاضر می‌شوند، بیشتر افراد 35 و 40 سال به بالا هستند كه گوش‌شان با صدای دوتار آشناست و حس و حال عاشقانه و عارفانه آن را درك كرده و قدر آن را می‌دانند.
   مهارت تان در دوتارسازی بیشتر است یا دوتارنوازی؟
با این‌كه شهره به دوتارسازی‌ هستم، اما خودم فكر می‌كنم نوازندگی‌ام بهتر از سازسازی است، تاكنون هم پنج دیپلم افتخار برای نوازندگی دریافت كرده‌ام.  درواقع از طرف اداره ارشاد خراسان به عنوان بهترین نوازنده در استان انتخاب شدم و   از طرف وزارت میراث فرهنگی به عنوان بهترین دوتارساز كشور برگزیده شدم و نامم در فهرست گنجینه زنده بشری جای گرفت.
   در روز یا ماه چند تا دوتار می‌سازید؟
اگر چوبش فراهم باشد، ماهی سه تا درست می‌كنیم. البته برخی‌ها در ماه ده ساز هم درست می‌كنند، ولی من برای ساخت هر ساز وقت زیادی می‌گذارم تا بهترین كیفیت را داشته باشد.
   كار شما فصل خاصی دارد؟
نه، فرقی نمی‌كند، اما معمولا از یك ماه پیش از محرم تا یك ماه بعد از صفر و همچنان ماه مبارك رمضان مشتری نداریم و كار كاملا خوابیده است.
   قرار گرفتن نام تان در فهرست گنجینه زنده بشریت چه حسی دارد؟
من حتی نمی‌دانم، چرا نامم در این فهرست جای گرفت. اما همیشه از پروردگار می‌خواستم که نامم  در تاریخ  ماندگار شود  و خب خدای مهربان جواب خواسته‌ها و دعاهایم را داد. همین را بدان كه اگر دلت را با «اوستا كریم» صاف كنی محال است جوابت را ندهد.


کسی تبریک نگفت!
راستش كمی دلخورم. از خارج از استان و استان‌های دیگر پیام تبریك‌های فراوانی دریافت كردم، ولی خدا را شاهد می‌گیرم حتی یك نفر از مردم شهر خودم یك تبریك ساده هم نگفت و نگفت دستت درد نكند كه نام شهرمان را بلندآوازه كردی، حتی مسؤولان. فقط رئیس اداره میراث فرهنگی شهرستان یك تشكر زبانی كرد و از سایر مسؤولان فردوس خواست هركسی هركار می‌تواند برای قدردانی بكند. قرار بود یك قطعه زمین برای قدردانی به من بدهند و هریك از نهادها كمكی برای ساختش انجام دهد، ولی هنوز حتی زمینش را هم به من نداده‌اند.


فردوس كجاست؟
فردوس یكی از شهرهای خراسان جنوبی است كه تا سال 1308 تون نام داشت و مردمش هم امروز به گویش تونی سخن می‌گویند كه در میان گویش‌های فارسی در خراسان، یكی از قدیمی‌ترین گویش‌ها به‌شمار می‌رود .
بزرگ‌ترین رویداد ناگواری كه در سده اخیر در فردوس روی داده، زمین‌لرزه سال ۱۳۴۷ به مقیاس 3/7 ریشتر است كه موجب تخریب عمده فردوس و روستاهای اطراف آن و مهاجرت تعداد زیادی از بازماندگان شد.
فردوس امروز به‌خاطر انار و زعفران مرغوبش میان ایرانیان معروف است، اما جاذبه‌های زیادی هم برای تماشا دارد و ان‌شاءا... بعد از دوران كرونایی به آنجا سفر كنید و از دیدن آنها كه شامل آبگرم معدنی فردوس، شهر تاریخی تون، مسجد جامع تون، آب انبار و حمام كوشك، بارگاه امامزادگان سلطان محمد و ابراهیم، قنات بلده، كوه قلعه، قلعه دختر، كویر پلوند، باغ شهر اسلامیه و روستای ییلاقی باغستان می‌شود، لذت ببرند.   راستی اگر روزی مسافر فردوس بودید حتما قصه دولا (یدا...) را از زبان فردوسی ها بشنوید؛ استاد سورنانوازی كه در گذشته‌های دور در خشكسالی فردوس آن‌قدر در سورنا دمید و نواخت تا جان از بدنش رفت و ابرها به گریه آمدند و باریدند و باریدند و شهر  پرآب شد.