نسخه Pdf

 مادرم قربانی اعتیادم شد

بازگشت

 مادرم قربانی اعتیادم شد

هر هفته در این ستون سرگذشت یکی از معتادانی را که با اراده قوی خود توانسته‌ است غول اعتیاد را شکست دهد  مرور می‌کنیم. این هفته سراغ مردی رفتیم که بعد از 19 سال 
از بند اعتیاد رها شد.
خیلی از ماها به خاطر همنشینی با دوست و رفیق ناباب گرفتار اعتیاد شدیم. من هم در اوج جوانی از طریق دوستانم با موادمخدر آشنا شدم. مصرفم اوایل تفریحی بود و هیچ وقت فکر نمی‌کردم معتاد شوم، اما بعد از مدتی فهمیدم بدون مواد امکان ندارد بتوانم به زندگی‌ام ادامه دهم. وسوسه مصرف مواد یک‌لحظه از ذهنم دور نمی‌شد. مواد می‌کشیدم که زندگی کنم و زندگی می‌کردم که مواد بکشم.
 چند ماه اول مصرفم، دوران طلایی نشئگی‌ام بود. در واقع موادمخدر به من قدرتی می‌داد که بتوانم خوب حرف بزنم. کسب و کارم هم خوب و اعتماد به نفسم چند برابر شده بود. با موادمخدر طوری انس گرفتم که انگار گمشده‌ام را پس از سال‌ها پیدا کرده بودم. آرامش عجیبی داشتم و حاضر نبودم آن را با چیز دیگری عوض‌کنم. با گذشت سال‌ها، اما مواد تمام چیزهایی را که به من داده بود، به بهای گزافی از من پس گرفت. اعتبارم را میان  دوستان، هم محله‌ای و فامیل و خانواده‌ام از دست دادم. بدتر از همه این‌که بیکار شدم و دیگر پولی برای تامین مواد نداشتم. 
تصمیم گرفتم ترک کنم، اما مواد شوخی‌بردار نیست و هر راهی را که امتحان می‌کردم، به بن‌بست می‌خوردم. دوباره برگشتم به مصرف مواد و دست به سرقت زدم تا بتوانم مواد بخرم. وقتی بچه بودم، پدرم در اثر برق‌گرفتگی و سقوط از ساختمان فوت کرده و مادرم ما را با چنگ و دندان بزرگ کرد. مادرم که شاهد وضعیتم بود، به هر دری زد تا درمانم کند. یک روز سراغ عطاری‌ها و دکترهای سنتی می‌ر‌فت و فردا هم برایم از دعانویس دعا می‌گرفت تا از شر مواد مخدر نجاتم دهد. 
در حالی‌که مادر نازنینم تلاش می‌کرد تا راه درمانی برایم پیدا کند، من گردنکشی می‌کردم و لوازم خانه را می‌فروختم تا مواد بخرم. به جای این‌که در آن سن، عصای دستش باشم وبال گردنش شده بودم. تا این‌که یکبار به جرم حمل مواد مخدر دستگیر و به تحمل سه سال زندان محکوم شدم. از زندان که بیرون آمدم، مادرم دیگر آن زن همیشگی نبود و هوش و حواسش را از دست داده بود و من باعث تمام درد و رنج او بودم. دو ماه بعد از آزادی‌ام هم فوت کرد. 
بعد از فوت او، همه سرزنشم می‌کردند و مرا مقصر مرگ مادر زحمتکشم می‌دانستند که حق هم داشتند. 19 سال بعد از اعتیادم یک روز خیلی اتفاقی با یک انجمن ترک اعتیاد آشنا شدم. آن‌جا برخلاف برخورد مردم، خبری از توهین و حقارت  نبود و محبتی که می‌کردند، بدون چشمداشت بود. جلسات انجمن کم‌کم مرا جذب کرد و باعث شد خماری و درد حاصل از ترک مواد را بتوانم تحمل‌کنم. بعد از آن راهنما گرفتم و با کمک او، قدم‌های دوازده‌گانه برنامه را اجرا کردم. بعد از ترک، خدا را شکر، الان شغل خوبی دارم و ازدواج کرده‌ام و حاصل این ازدواج یک دختر 12 ساله است.