دختر پادشاه و پسر کفشدوز و بحران  در بلغار  (قسمت پایانی)

دختر پادشاه و پسر کفشدوز و بحران در بلغار (قسمت پایانی)

امید مهدی‌نژاد طنزنویس

 در پی سکته دختر پادشاه هفت روز در بلغارستان عزای عمومی اعلام شد و مسؤولان تشریفات دربار وی را با احترامات فائقه در تابوت گذاشتند و به خاک سپردند و مطابق سنت‌های بلغاری پس از خاکسپاری، گور وی را آبپاشی کردند. وقتی آب از خاک پایین رفت و وارد تابوت شد، دختر که درواقع نمرده بود، بار دیگر جان گرفت و در درون تابوت به سر و صدا پرداخت. هنگام غروب وقتی پسر کفشدوز بر سر مزار دختر حاضر شد تا یک دقیقه سکوت و ادای احترام کند، صدای دختر را شنید و بلافاصله بیل و کلنگ آورد و قبر را کند و دختر را بیرون آورد و به خانه برد و با وی ازدواج کرد. سال‌ها گذشت و دختر پادشاه صاحب یک دختر شد که به‌طور کامل شبیه خودش بود.
 روزی از روزها دختر پادشاه به بازار رفته بود، مادرش را که برای سرکشی به اوضاع مردم و ساده‌زیستی به آنجا رفته بود، مشاهده کرد و به‌سرعت در گوشه‌ای پنهان شد. اما ناگهان بچه‌اش به‌سوی همسر پادشاه دوید و همسر پادشاه با دیدن دختربچه که شبیه بچگی‌های دخترش بود دچار تأثر شدید شد و گریست.  دختر وقتی چنین دید از جایی که در آ‌ن پنهان شده بود، بیرون آمد و سراغ مادر رفت و وی را در آغوش گرفت. همسر پادشاه وقتی فهمید دخترش زنده است نزد پادشاه رفت و ماجرا را برای وی تعریف کرد.  پادشاه نیز خوشحال شد و دستور داد دخترش همراه شوهر و فرزندش به کاخ سلطنتی برگردند و پسر کفشدوز را به‌عنوان مشاور مخصوص و مرد کفشدوز را به سمت مدیر دایره کفشدوزی سلطنتی منصوب کرد.
وی سپس معیارهای طبقاتی را ملغی اعلام کرد و دستور داد پسران و دختران طبقات مختلف با یکدیگر ازدواج کنند و به‌این‌ترتیب بر اثر ازدواج جوانان از طبقات مختلف شکاف طبقاتی و بر اثر ازدیاد زاد و ولد‌ جوانان، بحران سالخوردگی جمعیتی در بلغارستان از بین رفت و این کشور به الگویی در زمینه‌های مختلف تبدیل شد.