روایت قدیمی مسعود فروتن از مراسم خاكسپاری امام (ره)
حق نداشتم اشک بریزم
در آن زمان مشغول كار بودم و حتی خاطرم هست كه مونتاژ برنامهام از ساعت 11 شروع میشد و تا صبح طول میكشید. در شب رحلت هم در حال مونتاژ بودیم، ولی تا صبح صدای هلیكوپترها را میشنیدیم. صبح به خانه برگشتم، رادیو پس از پخش قرآن اعلام كرد كه امام رحلت كردند، فوری برگشتم اداره، چون مشغول كار بودم كسی فكر نمیكرد بخواهم این مراسم را پوشش دهم.
تلاش كردم هر كاری از دستم برمیآید انجام دهم. شب مراسم خاكسپاری پرسیدم چه كسی قرار است برای مراسم برود و همكارها اسم كسی را بردند كه من فكر میكردم تجربه و تخصص ندارد.
تلفن كردم كه ماشین اداره من را سریع برساند به بهشت زهرا(س) و شبانه خودم را به آنجا رساندم و گفتم تا فردا صبح میمانم و همه چیز را آماده میكنم تا فردا بچهها برای كار بیایند.
صبح فردا حتی دوربینها را هم كار گذاشته بودیم كه مراسم شروع شده بود و گروهی كه میخواستند كار كنند، پشت جمعیت مانده بودند.
از آن روزهایی بود كه آدم فكر میكند اگر كاری بلد است باید
انجام دهد.
این یك لحظه خبری مهم بود و خبر هم معطل خبرنگار نمیشود. من و بچههای فنی كارها را انجام دادیم، حتی تا بچههای دوربین هم برسند ما با تصویر ثابت كار كردیم. آنجا فقط كارگردانی نبود و حالت خبرنگاری هم به داد من رسید تا بتوانم مانند یك خبرنگار زودتر خودم را
برسانم.
فكر كردم قرار است اتفاق مهمی بیفتد، همه دنیا چشمشان به كشور ما بود. عزیز دل مردم قرار است به خاك سپرده شود و باید درست این اتفاق پخش شود. خیلی سخت بود، من باید جای میلیونها آدم میدیدم و حتی حق نداشتم اشك بریزم، زیرا ممكن بود در لحظه چشمم تار شود و درست نبینم.
روز خاكسپاری تصویرها را میدیدم كه مردم نمیگذاشتند امام(ره) به خاك سپرده شود و من فكر میكردم كه چرا مردم راه را باز نمیكنند كه این اتفاق بیفتد. آنها دلشان نمیخواست عزیزشان را به خاك بسپارند، ولی ما كه شاید دستی بر آتش داشته باشیم، یك وظیفه هم داشتیم. در كنار ابراز احساساتمان، وظیفهمان این بود كه مراسم درست برگزار شود و پوشش تصویری درستی داشته باشیم.
ما باید برای میلیونها آدمی كه آنجا نبودند تصویر پخش كنیم، از طرفی هم احترام به انسان بزرگی كه فوت كرده و تشییع پیكر او هم برای من مهم بود. مسلماً اگر من هم در میان جمعیت بودم به این اندازه ابراز احساسات میكردم، ولی زمانی كه از بیرون به ماجرا مینگریستم از عكسالعمل مردم ناراحت میشدم.
با خودم میگفتم اجازه بدهید اتفاقی كه باید بیفتد، شكل بگیرد چون به نظرم مراسم باید درست انجام میشد.
تلاش كردم هر كاری از دستم برمیآید انجام دهم. شب مراسم خاكسپاری پرسیدم چه كسی قرار است برای مراسم برود و همكارها اسم كسی را بردند كه من فكر میكردم تجربه و تخصص ندارد.
تلفن كردم كه ماشین اداره من را سریع برساند به بهشت زهرا(س) و شبانه خودم را به آنجا رساندم و گفتم تا فردا صبح میمانم و همه چیز را آماده میكنم تا فردا بچهها برای كار بیایند.
صبح فردا حتی دوربینها را هم كار گذاشته بودیم كه مراسم شروع شده بود و گروهی كه میخواستند كار كنند، پشت جمعیت مانده بودند.
از آن روزهایی بود كه آدم فكر میكند اگر كاری بلد است باید
انجام دهد.
این یك لحظه خبری مهم بود و خبر هم معطل خبرنگار نمیشود. من و بچههای فنی كارها را انجام دادیم، حتی تا بچههای دوربین هم برسند ما با تصویر ثابت كار كردیم. آنجا فقط كارگردانی نبود و حالت خبرنگاری هم به داد من رسید تا بتوانم مانند یك خبرنگار زودتر خودم را
برسانم.
فكر كردم قرار است اتفاق مهمی بیفتد، همه دنیا چشمشان به كشور ما بود. عزیز دل مردم قرار است به خاك سپرده شود و باید درست این اتفاق پخش شود. خیلی سخت بود، من باید جای میلیونها آدم میدیدم و حتی حق نداشتم اشك بریزم، زیرا ممكن بود در لحظه چشمم تار شود و درست نبینم.
روز خاكسپاری تصویرها را میدیدم كه مردم نمیگذاشتند امام(ره) به خاك سپرده شود و من فكر میكردم كه چرا مردم راه را باز نمیكنند كه این اتفاق بیفتد. آنها دلشان نمیخواست عزیزشان را به خاك بسپارند، ولی ما كه شاید دستی بر آتش داشته باشیم، یك وظیفه هم داشتیم. در كنار ابراز احساساتمان، وظیفهمان این بود كه مراسم درست برگزار شود و پوشش تصویری درستی داشته باشیم.
ما باید برای میلیونها آدمی كه آنجا نبودند تصویر پخش كنیم، از طرفی هم احترام به انسان بزرگی كه فوت كرده و تشییع پیكر او هم برای من مهم بود. مسلماً اگر من هم در میان جمعیت بودم به این اندازه ابراز احساسات میكردم، ولی زمانی كه از بیرون به ماجرا مینگریستم از عكسالعمل مردم ناراحت میشدم.
با خودم میگفتم اجازه بدهید اتفاقی كه باید بیفتد، شكل بگیرد چون به نظرم مراسم باید درست انجام میشد.