هر بار که از رودبار عبور میکنم یاد آن فاجعه تلخ و تکان دهنده میافتم
امیر حاجرضایی: شب هولناکی بود
امیر حاجرضایی برای بسیاری از فوتبالدوستان مظهر آرامش است. آن موهای سپید، آن چهره دلنشین و آن کلماتی که با آرامترین حالت ممکن از زبان جاری میشوند، از حاجرضایی تصویری آرامی در ذهنها ساخته است، اما همین مرد آرام از ناآرامترین شب زندگی کاریاش میگوید؛ از شب زلزله رودبار و منجیل، از حضور در استودیوی صداوسیما و آن بازی معروف برزیل و اسکاتلند. حاجرضایی به عنوان کارشناس، آن شب در استودیوی صداوسیما کنار عباس بهروان نشسته بود که زمین دهان باز کرد و جان نزدیک به 40هزار ایرانی را گرفت.
آن شب هولناک
استودیویی که من و عباس بهروان قرار بود به عنوان کارشناس و گزارشگر بازی برزیل . اسکاتلند، در خدمت مردم باشیم در زیرزمین یکی از ساختمانهای صداوسیما بود. خاطرم هست در همان نیمه اول زمین به شدت لرزید. تکان ها آنقدر شدید بود که تعدادی از وسایل جابهجا شد. در یک آن، همه چیز دگرگون شد. در پشت صحنه همهمه زیادی شنیده میشد اما داخل استودیو کاملا غرق در سکوت و وحشت بود. برای چند لحظه فضای رعبآوری را تجربه کردیم. صحبتها بر این بود که پخش مسابقه ادامه پیدا کند یا متوقف شود که بعد از چند دقیقه دستور از سوی مدیران وقت صداوسیما آمد که پخش مسابقه ادامه پیدا کند. با این حال لحن صدای ما کاملا تغییر کرد و قرار شد خیلی آرام، بدون شادی و بدون هیجانات مرسوم فوتبالی گزارش را پیش ببریم. در آن لحظات سنگین تمام فکرمان این بود که بالای سر ما روی زمین چه اتفاقی افتاده است. نه میدانستیم مرکز زلزله کجاست و نه از حال خانوادههایمان و مردم زلزلهزده خبر داشتیم. شب هولناکی بود و از دست ما هم هیچ کاری برنمی آمد. ما اصلا ابعاد فاجعه را نمیدانستیم.
زندگی و دیگر هیچ
فیلم « زندگی و دیگر هیچ» عباس کیارستمی برای من خیلی تاثیرگذار بود. مرحوم کیارستمی برای ساخت آن فیلم سفری به رودبار داشت و تماشای آن فیلم درک و عمق فاجعه را برای من بیشتر کرد. خاطرم هست روزی که تیمملی در سال 2001 با نتیجه 3بریک به بحرین باخت، من با اقتباس از همان فیلم در پایان بازی به بینندگان تلویزیونی گفتم «دنیا به آخر نرسیده است!» فیلم «زندگی و دیگر هیچ» برای من یک سکانس ماندگار دارد. در آن هنگامه که امدادگران در حال خارج کردن اجساد از زیر آوار هستند و همهجا بوی مرگ گرفته، پیرزنی کتریاش را میگذارد روی آتش تا چای درست کند و این کتری شروع میکند به قلقل کردن. در واقع این صدای جوش آمدن آب به ما میگوید زندگی با همه تلخیهایش در جریان است و در شرایطی که مرگ دارد به بدترین شکل ممکن خودش را نشان میدهد، همزمان فردی سالخورده، امیدوارانه به ادامه زندگی فکر میکند.
من به دلیل وضعیتم مرتبا باید به رشت سفر کنم. بیشتر اوقات هم با اتوبوس به رشت میروم. با این حال هر بار که از رودبار عبور میکنم یاد آن فاجعه تلخ و تکاندهنده میافتم. جای تاسف است که حالا خود عباس کیارستمی هم در جمع ما نیست.