منصــــــــــــور  بــرای آمریـکا  از شـــــــــاه مهم‌تر بود

روایتی نزدیک از حاشیه و متن اعدام انقلابی حسنعلی منصور در گفت و شنود با هاشم امانی

منصــــــــــــور بــرای آمریـکا از شـــــــــاه مهم‌تر بود

راوی خاطرات و تحلیل‌هایی که در پی می‌آید، از مبارزان دیرپا، دلیر و در عین حال بی‌ادعای تاریخ معاصر ایران به شمار می‌رود. حاج هاشم امانی که کمتر تن به گفت و شنود‌های مطبوعاتی می‌دهد، از دوران نهضت ملی ایران قدم به عرصه مبارزات دینی و ملی نهاد و در اعدام انقلابی حسنعلی منصور نقشی شاخص ایفا کرد و به حبس ابد محکوم شد. اینک در پنجاه و پنجمین سالروز این رویداد، شنوای ناگفته‌های وی از این رویداد شده‌ایم.

از اقدامات شهید نواب صفوی برای متوقف کردن فعالیت‌های کسروی چیزی به یاد دارید؟
شهید نواب صفوی در نجف مشغول تحصیل بود که اخبار اقدامات کسروی به او رسید. علمای بزرگی چون علامه امینی و شهید آیت‌ا... مدنی به شدت در برابر تبلیغات سوء کسروی عکس‌العمل نشان دادند و نهایتا شهید نواب صفوی تحصیل خود را متوقف کرد و به ایران برگشت تا مانع از اقدامات او شود. شهید نواب چند بار سعی کرد با بحث و استدلال، کسروی را از راهی که می‌رفت برگرداند، ولی او آدم یکدنده و لجبازی بود و به حرف کسی گوش نمی‌داد. درادامه ایشان یک‌بار تلاش کرد که خودش حکم شرع مقدس را درباره او اجرا کند که موفق نشد و نهایتاً شهید سیدحسین امامی به اتفاق چهار تن از فداییان اسلام، کسروی را در کاخ دادگستری از بین بردند. در پی دستگیری این افراد، متدینین که از ترور کسروی بسیار خوشحال بودند، تلاش کردند ضاربین او را آزاد کنند و نهایتاً بازاری‌ها با گذاشتن 300 هزار تومان وثیقه موفق شدند. شهید نواب طی اطلاعیه‌ای مردم را در مسجد شاه جمع و سخنرانی پرشوری را برای آنها ایراد کرد. این ‌بار اولی بود که من ایشان را از نزدیک می‌دیدم.
با شهید مهدی عراقی چگونه آشنا شدید؟
خانه ما در گذرقلی، روبه‌روی پاچنار بود و با منزل شهید عراقی فقط یک کوچه فاصله داشت. ایشان با همراهی چندتن از دوستانش، هیاتی به نام «ناشرین قرآن» راه انداخته بود که بسیار فعال بود و روی مردم منطقه، به خصوص جوان‌ها تأثیر زیادی داشت. من هم به این هیات می‌رفتم. بعد از مدتی اینها تصمیم گرفتند بروند و با شهید نواب صفوی ملاقات کنند و من هم همراهشان رفتم. شهید نواب آن روز با ما صحبت مفصلی کردند و گفتند باید با تمام جریانات ضددینی مبارزه کنیم.
در اولین دیدار، چه ویژگی‌هایی در شهید نواب برای شما جالب بود؟
به نظر من شهید نواب صفوی یک انسان استثنایی و خارق‌العاده بود که اخلاص بسیار بالایی داشت. به همین دلیل هم حرف‌هایش به دل می‌نشست و انسان در همان برخورد اول، تحت‌تأثیر شخصیت او قرار می‌گرفت و حرف‌هایش را قبول می‌کرد. ایشان خصوصیات اخلاقی منحصر به فردی داشت، از جمله قاطعیت در برابر انحرافات و کجروی‌ها و همین قدرت وشجاعت را هم به اطرافیانش منتقل می‌کرد. به همین دلیل اکثر کسانی که در کنارش بودند، تا آخر عمر به او وفادار ماندند.
به لحاظ زمانی، قدری جلوتر برویم. با توجه به این که برادر شما شهید صادق امانی، بیشتر مشرب علمی و روحیه‌ای عرفانی داشتند، چه شد که به مبارزات سیاسی سوق پیدا کردند؟ مضافاً بر این که ایشان بسیار متشرع و مقید به احکام دینی بودند و مرجع مطلق آن دوره، مرحوم آیت‌ا... بروجردی ورود مستقیم به مبارزات سیاسی را چندان به صلاح دین و حوزه‌های علمیه نمی‌دانستند؟
صحیح می‌فرمایید. مرحوم اخوی علاقه چند‌انی به مسائل سیاسی نداشت و بیشتر اهل موعظه و تذکر و برگزاری جلسات سخنرانی و روضه بود. ایشان با تأسیس گروه شیعیان توانسته بودند در زمینه مبارزه با مراکز فساد، موفقیت‌هایی را هم به دست بیاورد. شهید حاج آقا صادق تا قبل از آغاز نهضت امام، در مبارزات سیاسی وارد نشد و تنها در همین گروه شیعیان، فعالیت‌های مذهبی می‌کرد. اما با شروع نهضت امام، براساس احساس تکلیف دینی، مثل بسیاری دیگر از متدینین وارد مبارزات سیاسی شد.
از شکل‌گیری هیات‌های موتلفه اسلامی چه خاطراتی دارید؟
پیش از شروع نهضت امام در سال 1340، هیات‌های مذهبی به طور جداگانه فعالیت می‌کردند. پس از رحلت آیت‌ا... العظمی بروجردی، افراد زیادی از حضرت امام درخواست کردند که مرجعیت را بپذیرند، اما ایشان قبول نمی‌کردند. در دهه 40، برخی هیات‌های مذهبی همسو و همفکر، به توصیه امام ائتلاف کردند و هیات مؤتلفه اسلامی شکل گرفت که انصافاً در نهضت امام به خصوص در قیام 15 خرداد، نقش تعیین‌کننده و مسؤولیت ساماندهی به تظاهرات را به عهده داشت.
چه شد که مؤتلفه به این نتیجه رسید که باید عناصر اصلی رژیم شاه را از سر راه بردارد؟ چه کسی این پیشنهاد را داد و کار چگونه سازماندهی شد؟
پیشنهاد از میان برداشتن سران رژیم را شهید حاج صادق امانی داد، چون معتقد بود که هیچ حرف حسابی به گوش این رژیم نمی‌رود، و الا امام هر چه را که لازم بود تذکر داده بودند، اما شاه به جای گوش دادن به نصایح امام و علما، ایشان را از کشور تبعید کرده بود. بعد از کشتار فجیع 15 خرداد 1342 و اختناق بسیار سنگینی که متعاقب آن بر سراسر کشور سایه افکند و نفس‌ها را در سینه‌ها خفه کرد، اکثر مبارزان دلسرد و مأیوس شده بودند. رژیم هم تصور می‌کرد حالا دیگر دستش برای دستگیری، شکنجه و قتل‌عام مبارزان باز شده‌است. افرادی مثل حاج صادق اعتقاد داشتند که چنین جو سنگین و سیاهی را فقط صدای گلوله است که می‌تواند بشکند و بار دیگر امید را به دل مبارزان برگرداند. به این ترتیب شاخه نظامی مؤتلفه توسط شهید عراقی و عده دیگری از برادران راه‌اندازی شد. از آنجا که ما در زمینه عملیات مسلحانه سابقه ذهنی و تجربه‌ای نداشتیم، در واقع از نقطه صفر شروع کردیم و قرار شد جوان‌ترهای مؤتلفه در این زمینه فعال شوند.
اشاره کردید که هیچ تجربه‌ای در زمینه مبارزات مسلحانه نداشتید. با توجه به شرایط پلیسی امنیتی‌ای که رژیم حاکم ایجاد کرده بود، چرا این شیوه را انتخاب کردید؟
چاره دیگری نداشتیم. همه مردم خسته و ناامید شده بودند و ما باید به هر شکل ممکن این فضا را می‌شکستیم. اوضاع طوری شده بود که حتی بازاری‌ها هم بعد از تبعید حضرت امام، جرأت نکردند بیشتر از نصف روز بازار را تعطیل نگه دارند.
در چنین شرایطی اعتماد به افراد و عضوگیری به شیوه‌ای که مجموعه لو نرود، کار بسیار دشواری است. در آن دوره، مؤتلفه چگونه عضوگیری می‌کرد؟
اصلا امکان عضوگیری وجود نداشت. گروه‌های سیاسی به‌شدت وحشت کرده بودند و فضای سیاسی و اجتماعی، بسیار سیاه و سنگین بود. رژیم شاه هم با حمایت آمریکا، در میدان یکه‌تازی می‌کرد. همه افراد و گروه‌های سیاسی به کنجی خزیده و منزوی شده بودند. ابدا نمی‌شد به کسی اعتماد کرد و به همین دلیل هم مؤتلفه این کار را، با چهارپنج نفر آدم مطمئن و معتمد و کاربلد، مثل شهید اندرزگو شروع کرد. ایشان با چند نفر از دوستانش، جلسات مذهبی برگزار می‌کردند و همدیگر را خیلی خوب می‌شناختند. در ضمن با هیأت مؤتلفه هم در ارتباط بودند و با هم درباره این‌که چگونه می‌توان جو حاکم را شکست، بحث می‌کردند. مؤتلفه به این نتیجه رسیده بود که باید دست به اقدامی جدی بزند. اگر شد خود شاه را ترور کرد و اگر نشد، چند نفر از سران رژیم از جمله حسنعلی منصور که لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس داده و در تبعید امام نقش بسیار مؤثری را ایفا کرده بود، از سر راه بردارند.
در آن دوره، جلسات مؤتلفه در کجا برگزار می‌شدند؟
در مسجد شیخ‌علی در بازار آهنگرها. شهید حاج‌صادق آن مسجد را احیا و جلسات را در آنجا برگزار کرد. پس از این‌که مرحوم شاهچراغی امام جماعت آن مسجد شدند، جلسات درس فقه و عربی و ... را هم در آنجا راه‌اندازی کردند و تحت‌پوشش این کلاس‌ها و برگزاری جلسات روضه، درباره مسائل سیاسی هم بحث و تصمیم‌گیری می‌شد.
در آغاز چند نفر بودید؟
کلا کمتر از ده نفر بودیم. شهید حاج‌مهدی عراقی، شهید حاج‌صادق امانی، آقای مدرسی، آقای عزت‌ا... خلیلی، من و چند نفر دیگر. گاهی هم جلسات در منزل آقای مدرسی در خانی‌آ‌باد تشکیل می‌شد.
چرا در بین سران رژیم، منصور را انتخاب کردید؟
چون همان‌طور که اشاره کردم، او لایحه کاپیتولاسیون را به مجلس داد و برای آمریکا، از شاه هم مهم‌تر بود. او دائما به مقدسات اسلامی توهین می‌کرد. برای کشتن کسی که این کار را می‌کند، حتی فتوای مراجع هم لازم نیست. ما قبلا دیده بودیم که اعدام انقلابی هژیر و رزم‌آرا توسط فدايیان اسلام، چه آثار پربرکتی بر انتخابات مجلس شانزدهم و سپس ملی شدن نفت گذاشته بود و امیدوار بودیم با برداشتن چند نفر از سران رژیم از سر راه نهضت، رژیم کاملا در موضع انفعال قرار بگیرد. مخصوصا که بعد از تبعید امام، تقریبا هیچ نوع حرکت اعتراضی‌ای شکل نگرفته بود. مؤتلفه تصمیم داشت چند نفر از جمله علم، نصیری و خود شاه را از میان بردارد و کاملا هم برای این کار آمادگی داشتیم. سرانجام تصمیم گرفتیم که ابتدا منصور را که مهره اصلی آمریکا بود، بزنیم. با دستگیر شدن شهید محمد بخارايی، ضارب اصلی منصور و پیدا شدن کارت شناسايی در جیبش، ارتباط او با حاج‌صادق امانی لو رفت و بعد هم به ترتیب همه اعضای گروه دستگیر شدند.
شما چطور دستگیر شدید؟
من وقتی خبر دستگیری‌ها را شنیدم به خانه نرفتم، اما یک‌بار که با کسی تلفنی قرار گذاشتم، رد تلفن را گرفتند و در تاریخ 9 بهمن 1343 دستگیر شدم.
برای اعدام منصور فتوای شرعی هم داشتید؟
منصور با آن همه خیانت آشکار و پنهانی که به کشور کرده بود، واجب‌القتل بود و از بین بردنش جواز شرعی نمی‌خواست. مضافا بر این‌که شهید بهشتی و شهید مطهری و دیگران به عنوان نمایندگان امام، با این حرکت مخالفتی نکردند.
آیا فقط شاخه نظامی مؤتلفه لو رفت؟
خیر، شاخه‌های سیاسی و فرهنگی هم لو رفتند و به همین دلیل مرحوم عسگراولادی، شهید لاجوردی، شهید صادق اسلامی و آقای توکلی‌بینا هم به زندان محکوم شدند.
بازجویی‌ها به چه شکل بود؟ آیا شکنجه هم شدید؟
هیچ‌یک از ما در بازجویی‌ها و دادگاه، کارهایی را که کرده‌بودیم، انکار نکردیم. مخصوصا حاج‌صادق، خیلی صریح جواب داد. به این دلیل به محمد بخارایی اسلحه دادم که برود و منصور را بکشد. از من پرسیدند تو چگونه از ترور منصور باخبر شدی؟ گفتم: در خیابان بودم و دیدم مردم دارند شادی می‌کنند و فهمیدم که حتما یکی از سران رژیم را زده‌اند. این حرف من خیلی برایشان سنگین بود. ما واقعا بازجویی‌ها و دادگاه را به مسخره گرفته‌بودیم و همگی شاد بودیم و می‌خندیدیم.
ریاست دادگاه با چه کسی بود و چه احکامی را برای شما صادر کرد؟
رئیس دادگاه سرهنگ بهبودی بود که بعد از انقلاب اعدام شد. در دادگاه بدوی، چهار نفر به اعدام محکوم شدند. در دادگاه تجدیدنظر، من و شهید عراقی را هم اضافه کردند. آیت‌ا... انواری به 15 سال، حاج‌احمد شهاب به 10سال و حمید ایپکچی به پنج سال حبس محکوم شدند. بعد هم به‌خاطر تلاش علما و مبارزان، حکم من و شهید عراقی به حبس ابد تبدیل شد. روال کار این‌طور بود که وقتی می‌خواستند کسی را اعدام کنند، چند نفر دیگر را هم با او می‌خواستند. بعد بقیه را برمی‌گرداندند و او را نگه می‌داشتند و حکم را به او ابلاغ می‌کردند. آن روز هم ما را خواستند و من و شهید عراقی متوجه شدیم که حکم اعدام ما به حبس ابد تبدیل شده‌است.
از حال و هوای شهدا در لحظات آخر عمر برایمان بگویید.
شب آخر، هر 12 نفر در کنار هم بودیم. روحیه همه عالی بود و کسی ترسی نداشت. مرتضی نیک‌نژاد داشت مسواک می‌زد که صدایش زدند تا او را برای اعدام ببرند و او به مأمور گفت که کمی منتظر بماند تا مسواک‌زدنش تمام‌شود. شهید حاج‌صادق هم تا لحظه آخر به ما وعده می‌داد که پیروزی اسلام نزدیک است و ما باید روحیه‌مان را از دست ندهیم و همچنان به مبارزه ادامه دهیم.
پس از اعدام چهار شهید مؤتلفه، با شما چه رفتاری داشتند؟
ما را به بند 9 زندان قصر بردند که جای قاچاقچی و قاتل‌ها و فوق‌العاده شلوغ بود. طوری که نمی‌شد نشست، چه رسد به این‌که بتوانیم بخوابیم و مجبور بودیم تا صبح سرپا بایستیم. آنها تصمیم داشتند به این شکل، روحیه ما را تضعیف کنند و بالاخره با تلاش دوستان در خارج از زندان ما را به زندان شماره 3 که مخصوص زندانی‌های سیاسی بود، بردند. در اینجا هم از دست چپی‌ها زجر می‌کشیدیم، ولی از وضعیت قبلی بهتر بود.
تصور چپی‌ها درباره اقدام مسلحانه شما چه بود؟
آنها تصور می‌کردند مبارزه مسلحانه ملک‌طلق آنهاست و مسلمان‌ها حق ندارند فعالیت مسلحانه کنند. به همین دلیل هم وقتی ما و جمعی دیگر از مسلمان‌ها را دیدند که دست به مبارزه مسلحانه زده‌ایم، احساس کردند به حقوق حق آنها تعدی شده و به‌شدت نگران شدند. چپی‌ها در دوره‌ای هم که شهید نواب در زندان بود و ما همراه با جمعی از فداییان اسلام در زندان تحصن کردیم، همین رفتار را با ما داشتند و نهایتا هم رژیم حاکم توانست با همدستی توده‌ای‌ها و با ضرب‌وشتم بچه‌ها و مجروح‌کردن آنها، ما را از زندان بیرون بفرستد. چپی‌ها بیش از آنچه که با رژیم مشکل داشته‌باشند، دشمن مذهبی‌ها بودند. آنها در زندان شماره 3 آن‌قدر ما را اذیت کردند که بالاخره مسؤولان زندان، ما را به زندان شماره 4 منتقل کردند.
چه شد که شهید عراقی و عده‌ای از زندانی‌های مؤتلفه را به زندان برازجان منتقل کردند؟
ماجرا از اینجا شروع شد که در زندان شماره 4، بیژن جزنی رهبر فداییان خلق تلاش کرد با چند تن از مجاهدین خلق ازجمله مصطفی خوشدل و کاظم ذوالانوار، از زندان فرار کند که مأموران متوجه شدند و آنها را در تپه‌های اطراف زندان اوین به گلوله بستند. بعد هم فشار را روی بقیه زندانی‌ها زیاد کردند و عده‌ای را هم به زندان‌های دیگر فرستادند، ازجمله شهید عراقی، مرحوم آقای عسگراولادی و ... ما را هم به زندان شماره 1 -که در دوره رزم‌آرا ساخته شده‌بود- منتقل کردند. این زندان در زمان شهید نواب‌صفوی، سه بند داشت و حالا سه بند دیگر را هم به آن اضافه کرده‌بودند. ما را به بند 3 بردند که مخصوص حبس ابدی‌ها بود.
به برخورد چپی‌ها با زندانیان مذهبی اشاره کردید. برخورد مجاهدین خلق که دست‌کم در آن سال‌ها ادعای مسلمانی می‌کردند، با شما چگونه بود؟
آنها را در سال 1350 به زندان شماره 3 قصر آوردند. رجوی و خیابانی و عطایی هم در بین آنها بودند و سعی کردند ما را با خود همراه کنند، منتهی ما توجهی نمی‌کردیم و آنها را به جمع خود راه نمی‌دادیم. ما در زندان کتاب‌های آنها را مطالعه می‌کردیم و متوجه انحرافات آنها شده‌بودیم و می‌دانستیم که دارند مارکسیست می‌شوند. بعد هم که علما آن فتوای معروف را صادر کردند و به‌کلی از مجاهدین اجتناب‌کردیم.
شما به حبس ابد محکوم شده بودید. چه شد که در سال 55 آزادتان کردند؟
رژیم ادعا می‌کرد به قول خودش همه خرابکارها را دستگیر کرده و دیگر کسی نمی‌تواند علیه رژیم اقدامی بکند و حبس تعداد زیادی زندانی سیاسی در زندان‌ها، به اعتبار بین‌المللی اش صدمه می‌زند. به این دلیل در آذر 55 ، من و حدود 20 نفر را آزاد کردند. مدتی بعد در بهمن هم حدود 60 نفر دیگر، از جمله شهید عراقی، مرحوم عسکراولادی، مرحوم آیت‌ا...  انواری و مرحوم حاج حیدری هم آزاد شدند.
بعد از آزادی از زندان، ظاهرا دیگر فعالیت سیاسی نداشتید. علت چیست؟
نیازی به این کار نبود، چون خود شاه با چاپ آن مقاله کذایی در روزنامه اطلاعات ـ که مقدمه قیام قم و قیام‌های شهرهای بعدی بود ـ تیر خلاص را به خود زد. جرقه انقلاب از آنجا به خرمن وجود مردمی افتاد که سال‌ها از جور پهلوی‌ها به تنگ آمده بودند و مترصد فرصتی بودند که خشم فروخورده خود را بیرون بریزند که این مقاله این فرصت را برایشان فراهم آورد. از آن پس بود که ابتدا تبریز در چهلم شهدای قم، قیام کرد و عده زیادی به شهادت رسیدند و مجروح شدند. در پی قیام مردم تبریز، مردم یزد و سایر شهرهای ایران در اعتراض به جور و ستم رژیم به خروش در آمدند و دامنه اعتراضات به‌سرعت شهرها و حتی روستاهای کشور را در بر گرفت.
و به رغم این سابقه طولانی مبارزاتی، چه شد که پس از پیروزی انقلاب مسؤولیتی را قبول نکردید؟
خوشبختانه افراد زیادی بودند که این کارها را انجام بدهند و من ترجیح دادم سر و سامانی به زندگی خانوادگی و شغلی‌ام ـ که به‌کلی به هم ریخته بود ـ بدهم. برادرم حاج آقا سعید امانی کاملا فعال بود و جور مرا هم می‌کشید. لذا صلاح دیدم که به خانواده‌ام برسم.
آیا از این‌که سال‌های زیادی را در زندان سپری کردید، احساس پشیمانی ندارید؟
هرگز. من اگر صد بار دیگر هم به دنیا بیایم، باز همین راه را خواهم رفت... .
اما مردم در حال حاضر مشکلات فراوانی دارند...
نمی‌شود منکر اشکالات شد، اما ملت ایران در طول تاریخ 200 سال گذشته، هرگز تا این حد سرافراز و سربلند نبوده‌است. همه اینها حاصل تلاش حضرت امام و شهدای بزرگوار و مبارزان صدیق و مخلصی بوده و هست که هنوز هم در کمال گمنامی و به دور از هر شهرت و مقامی، مشغول خدمت هستند. تا کسی اختناق و تباهی رژیم پهلوی را تجربه و درک نکرده باشد، قدر سربلندی امروز را نمی‌داند. ایران که روزگاری مهره شطرنج بازیگران بین‌المللی بود، امروز خود در معادلات سیاسی منطقه و جهان تأثیرگذار است. در رژیم شاه،‌ ارتش، اقتصاد، فرهنگ و همه چیز ما طبق برنامه‌ آمریکایی‌ها اداره می‌شد. مردم با رهبری امام، آمریکا را خوار و خفیف کردند و از کشور راندند. اگر متوجه این مسائل نباشیم و ندانیم برای به ثمر رسیدن انقلاب چه مصائبی را از سر گذرانده‌ایم، در واقع کفران نعمت کرده‌ایم.


هاشم امانی را بهتر بشناسیم

حاج احمد امانی همدانی، روحانی سرشناسی بود که در دوره رضاشاه به علت مقاومت‌های مذهبی خلع لباس شد و در بازار به امانت‌فروشی مشغول بود. هاشم یکی از فرزندان حاج احمد که شاهد سیاست‌های ضددینی رضاشاه بود به مبارزات انقلابی روی آورد.  هنگامی که سال 1320 فضای نسبتا بازی ایجاد شد، جامعه مذهبی به سرعت به بازسازی نهادهای دینی تخریب شده و احیای ارزش‌های مذهبی پرداخت و  با شروع فعالیت فداییان اسلام به ویژه حرکتی که مرحوم آیت‌ا...  کاشانی آغاز کردند، هاشم امانی به روحانیون مبارز پیوست.  او با گروه‌های مبارز دینی از جمله جمعیت فداییان اسلام، مجمع مسلمانان مجاهد و آیت‌ا...  كاشانی و نیز با گروه شیعیان همکاری داشت.  با آغاز نهضت امام خمینی(ره)، هاشم امانی به فعالیت در هیات‌های موتلفه‌ اسلامی مشغول شد. او به‌ عنوان یك بازاری مذهبی در مبارزات سیاسی و مسلحانه علیه رژیم پهلوی فعالیت داشت. کتاب خاطرات وی به قلم عبدا... علی‌آبادی درون کلایی نیز منتشر شده‌است.