روزی روزگاری موریكونه

انیو موریكونه، آهنگساز برجسته سینما در 91 سالگی از دنیا رفت

روزی روزگاری موریكونه

   كسب و كار خانوادگی انیو موریكونه و سرجیو لئونه، تاثیر مهمی در ایجاد علاقه آنها به موسیقی و سینما داشت. این دو با یك سال فاصله سنی - موریكونه بزرگ‌تر بود - در «مدرسه یحیی تعمید‌دهنده» در رم با هم آشنا شدند. اگر موضوع انشای كلیشه‌ای مدارس ما به آنها هم تكلیف شده باشد كه «می‌خواهید در آینده چه كاره شوید؟»، بعید نیست كه با شوق از كارگردانی و آهنگسازی نوشته باشند. پدر و مادر لئونه در سینما فعالیت می‌كردند، اولی كارگردان بود و دومی بازیگر و پدر و مادر موریكونه هم اهل موسیقی بودند.
البته بعد از دوران مدرسه، ارتباط موریكونه و لئونه قطع شد و تا سال‌ها هركدام به راه خود رفتند، اما تحقق آن انشای احتمالی و برآورده شدن آرزوی شغلی، از سرگیری رفاقت دوران مدرسه را این بار در سطحی حرفه‌ای و جهانی ممكن كرد و موریكونه شد آهنگساز فیلم به خاطر یك مشت دلار (یك مشت دلار) به كارگردانی سرجیو لئونه. باوجود تردیدهای لئونه درباره موسیقی این وسترن اسپاگتی (وسترن ایتالیایی) و اولین فیلم از سه‌گانه مشهورش، موریكونه با ایده‌های ناب و خلاقانه و سواد موسیقایی‌‌اش و تجربیاتی كه در آهنگسازی برای تئاتر داشت و همین‌طور ساخت موسیقی برای دو فیلم فاشیست و مارمولك‌ها، لئونه را سر ذوق آورد. بودجه اندك فیلم هم به خلاقیت موریكونه دامن زد و او در غیاب یك اركستر بزرگ، با بهره‌گیری از افكت‌های صوتی نظیر سوت، صدای شلیك تفنگ، نعره آدم‌ها، زنبورك، گیتار الكتریك و سازهای بومی سیسیلی، كاری كرد كارستان.
شخصیت‌پردازی با موسیقی
موسیقی موریكونه، صدای غرب وحشی و به‌خوبی بیانگر محیط بی‌قانونی است كه هفت‌تیركش‌ها جسورانه و بی‌پروا در آن ماجراجویی می‌كنند. شخصیت غریبه با بازی كلینت ایستوود كه وارد دهكده‌ای مرگبار می‌شود، روی فرش قرمز موسیقایی موریكونه، به قصه قدم رنجه می‌كند و به قهرمانی خاموش و عملگرا تبدیل می‌شود. درواقع اینجا اهمیت موسیقی موریكونه در شخصیت‌پردازی و روایت قصه و تاثیرگذاری آن كمتر از كارگردانی لئونه و متن فیلمنامه نیست. آن سوت‌هایی كه در به خاطر یك مشت دلار و چند كار دیگر موریكونه شنیده می‌شود هم هنرِ الساندرو الساندورینی، یكی دیگر از دوستان دوران كودكی موریكونه است.
موفقیت به خاطر یك مشت دلار، آن تردیدها و وسواس‌های لئونه درباره موسیقی را از بین برد و موجب ادامه همكاری و رفاقت لئونه و موریكونه شد. وقتی نوبت به مشهورترین فیلم سه‌گانه وسترن اسپاگتی - عبارتی كه البته موریكونه دل خوشی از آن نداشت - لئونه یعنی خوب بد زشت رسید، موریكونه با آزادی عمل و خلاقیت بیشتری پیش رفت و یكی از درخشان‌ترین آثار موسیقی فیلم را ساخت. او ضمن یك وحدت و پیوستگی موسیقایی در روایت كلی قصه، برای
هر كدام از سه شخصیت اصلی فیلم، از ساز و افكت جداگانه‌ای بهره برد و آنها را از نظر موسیقی هم هویتمند و صاحب شناسنامه كرد. قهرمان فیلم، خوب یا بلوندی با بازی كلینت ایستوود (فلوت پیكولو/ ساز بادی از خانواده سازهای بادی چوبی)، بد یا انجل آیز با بازی لی وان كلیف (اُكارینا/ یك ساز بادی باستانی) و زشت یا توكو با بازی ایلای والاك (نعره انسان!)
موریكونه این پازل‌های موسیقایی و استقلال آهنگی شخصیت‌ها را با آن تم اصلی مشهور به هم می‌رساند. همه این فلوت‌ها و سازهای بادی و نعره انسان، پس‌زمینه و ریشه‌های مشتركی دارند كه موریكونه ملودی آن را با نت‌هایی اندك و ساده و با الهام از صدای زوزه گرگ وحشی صحرایی ساخت.
هوشمندی آهنگساز
اوج هنر موریكونه در خوب بد زشت مربوط به سكانس نبرد سه نفره در قبرستان است و پیش از آن‌كه هفت‌تیرها سخن بگویند، این سازهای موریكونه است  كه در قالب شخصیت‌ها در آن معركه دوار به جدال با هم برخاسته و با نت‌ها برای هم رجز می‌خواند. همه آن كلوزآپ‌ها، دوندگی چشم‌ها، عرق روی پیشانی‌ها، رقص دست‌ها روی قطار فشنگ‌ها و بی‌قراری انگشت‌ها روی ماشه‌ها بدون هنر موریكونه قطعا چیزی اساسی كم داشت. هوشمندی این آهنگساز برجسته آنجا بیشتر عیان می‌شود كه با شلیك اولین گلوله، فروتنانه موسیقی‌اش را كنار می‌كشد و ساكت می‌كند تا نبرد نهایی مردان قصه، در ساحت و میدانی غیر از موسیقی هم ادامه پیدا كند و اثرگذاری روایت تنها منحصر به سازها نباشد.
همین مولفه‌های موسیقایی با تغییرات و تفاوت‌هایی در آخرین فیلم سه‌گانه وسترن اسپاگتی لئونه، به خاطر چند دلار بیشتر هم شنیده می‌شود، هرچند جایگاه خوب بد زشت میان این سه اثر، والاتر و دست‌نیافتنی‌تر است، همان‌طور كه خود فیلم هم نسبت به یك مشت دلار و به خاطر چند دلار بیشتر، جایگاه مهم‌تر و شاخص‌تری در تاریخ سینما دارد.
همكاری هم‌مدرسه‌ای‌های قدیمی، محدود به این سه‌گانه نشد و این دو در فیلم‌های روزی روزگاری در غرب و روزی روزگاری در آمریكا هم با یكدیگر كار كردند. موریكونه در این دو فیلم هم چنان مهر موسیقایی‌اش را بر پیشانی فیلم‌ها می‌كوبد كه یادآوری آنها بدون آن ممكن نیست؛ ضمن این‌كه این موسیقی‌ها مستقل از فیلم‌ها هم ارزشمند
و قابل شنیدن است. در روزی روزگاری در آمریكا، موریكونه به‌خوبی با بهره‌گیری از سازهای زهی، پیوندی میان فضای گنگستری و عاشقانه در بستری نوستالژیك برقرار می‌كند و در روزی روزگاری در غرب هم، خشونت و هیجان غرب وحشی را به بهترین شكل با تلفیق كوبنده سازدهنی و گیتار الكتریك به گوش مخاطب می‌رساند.
سازدهنی مرگبار
یكی از خوددارانه‌ترین كارهای موریكونه در اوایل فیلم «روزی روزگاری در غرب»و در تیتراژ آغازین اتفاق می‌افتد؛ موریكونه اجازه می‌دهد حدود هشت دقیقه، تنها آمبیانس و صدای محیط به‌درستی شنیده شود و در سكوتی مرگبار، برخی چهره‌های تشنه مرگ را در ایستگاه قطار ببینیم و بعد از آن است كه ما را به شنیدن یك سازدهنی مهمان می‌كند. استفاده از این ساز هم تنها موردی فرامتنی نیست، بلكه صدای این ساز از درون خود فیلم و از قصه می‌آید و ما چهره چارلز برانسون را می‌بینیم كه در حال نواختن سازدهنی است و با آن برای هفت‌تیركش‌هایی كه پیشتر دیده‌ایم، خط‌ونشان می‌كشد. شخصیت هارمونیكا (چارلز برانسون) اینجا مصداق عینی كسی می‌شود كه می‌گفت «صدای سازش بعدا درمی‌آید.» چراكه تنها لحظاتی بعد، هركس برای او هفت‌تیر كشید، عمرش را داد به شما!
درواقع این امساك هشت‌دقیقه‌ای برای مخاطبی كه در فیلم‌های قبلی با سحرانگیزی موسیقی موریكونه اخت شده، بی‌تابی و عطشی را هم ایجاد می‌كند و موسیقی در درست‌ترین لحظه و بهترین بزنگاه ممكن، به ‌كار می‌رود
و به همین دلیل هم بیشترین تاثیر را می‌گذارد؛ ضمن این‌كه شاید لئونه با خلق شخصیت هارمونیكا/ سازدهنی و نقش مهم و تعیین‌كننده‌اش در قصه، نوشابه‌ای هم برای رفیق دیرینش انیو باز كرده ‌باشد.
با وجود همه این همكاری‌های درخشان، آنچه كه در این لحظه و در فراق موریكونه و وداع با او به كارمان می‌آید، قطعه‌ای از نخستین همكاری لئونه و موریكونه در «به‌ خاطر یك مشت دلار» است و سوزناكی ساز و تحریرِ ترومپت بیش از این‌كه روایتگر مرگباری دهكده قصه باشد، به درد تشییع و بدرقه آهنگساز بی‌تكرار تاریخ سینما می‌خورد.