عضوی از پیكر خانواده

دو روایت از رنج اعضای دو خانواده

عضوی از پیكر خانواده

ما ایرانی‌ها برخلاف خیلی از جوامع دنیا در خانواده فقط متولد نمی‌شویم. ما در خانواده رشد می‌كنیم. در خانواده سر و سامان می‌گیریم و در خانواده زندگی‌مان پایان می‌یابد. در فرهنگ بیشتر جوامع دنیا، فرزند پس از سن قانونی به راحتی از حق استقلالش استفاده می‌كند و از خانواده جدا می‌شود و می‌رود دنبال آینده خودش. در بیشتر جوامع غربی، پسری كه دستش به دهانش می‌رسد و از خانه و خانواده جدا شده و مستقل زندگی می‌كند، اگر ببیند پدر و مادر پیرش به تنگنای اقتصادی افتاده‌اند شاید دلش بگیرد و كمكی هم به آنها بكند اما غالبا این طور نیست كه زندگی و آینده‌اش را رها كرده و بیاید خودش را وقف پدر و مادر پیرش كند. ما در فرهنگی قد كشیده‌ایم و زندگی می‌كنیم كه در آن اعضای خانواده، بخشی از اعضای وجودمان هستند. اگر فرزندمان را چند روز نبینیم دلمان در سینه جا نمی‌گیرد و سینه‌مان تنگ می‌شود. ما نانی از محبت خورده‌ایم كه نمی‌توانیم پدر و مادرمان را وقتی كه مو سپید می‌كنند دمی تنها بگذاریم كه مبادا یك روز لب‌شان خشك شود و كسی نباشد لیوانی آب دست‌شان بدهد. ما طوری اعضای بدن‌مان به خانواده پیوند خورده كه اگر یك شب نان در سفره زن و بچه‌مان نگذاریم، تا صبح خواب‌مان نمی‌برد و غم عالم روی دلمان سنگینی می‌كند. در این فرهنگ كه خانواده عضوی از اعضای بدن است، مفهومی داریم به نام «شرمنده زن و بچه‌شدن» كه نهایت رنج یك مرد است كه به هر دلیلی درآمدش كفاف مخارج زندگی را نمی‌دهد. این هفته هم در صفحه همسایه، نیاز دو همسایه دیگرمان را مطرح می‌كنیم تا با كمك شما شرمنده خانواده‌شان نشوند.

نابغه گوشه نشین
دختر 24 ساله، ساكن یكی از شهرستان‌های استان كرمانشاه كه از بدو تولد مشكل نخاعی داشته و با صندلی چرخدار حركت می‌كند، به سختی به مدرسه رفته و درس خوانده و سه سال پیاپی مقام اول كشوری را در المپیاد كامپیوتر به دست آورده و حالا دانشجوی موفق مهندسی نرم افزار است. از طرف برزیل و آلمان بورسیه شده بود كه آنجا ادامه تحصیل بدهد اما به خاطر پدر و مادرش حاضر به ترك وطن نشد. پدر 74 ساله اش كه با كارگری و كوهنوردی و فروش گیاهان دارویی چهار فرزندش را بزرگ كرده و سه تایشان را به خانه بخت فرستاده، حالا از كار افتاده است و با این وضع شیوع ویروس كرونا دیگر كمتر از گذشته می‌تواند كار كند و در تامین مخارج خانواده به مشكل خورده است. دختر برای رفت و آمد در شهر كوهستانی با مشكل مواجه است و همچنین لپ‌تاپ مناسب برای كار و تحصیل در اختیار ندارد.

صندلی چرخدارش را به سختی هل می‌دهد اما باز هم نمی‌تواند از سربالایی كوه برود بالا. عكس‌های صفحه اینستاگرامش را كه ببینی با خودت فكر می‌كنی عجب خانه دنجی. چه منظره‌ای دارد. فكر كن صبح به صبح كه از خواب بلند شوی این منظره رو به كوه را ببینی و بعد چای و صبحانه‌ات را بیاوری توی این بالكن زیبا بخوری و هوای تازه كوهستان را نفس بكشی. اما این حرف‌ها برای «نشمین» داستان ما یك شوخی تلخ است. نشمین از كودكی دچار ضایعه نخاعی بوده و توان راه رفتن ندارد. با صندلی چرخدار این طرف و آن طرف می‌رود. این خانه‌ هر قدر هم كه زیبا باشد برای نشمین سختی‌هایی دارد.
یكی‌اش همین كه خانه در كوهپایه است و نشمین قادر نیست با صندلی چرخدار بیرون برود و پدر و مادر پیرش هم توان بردن و آوردنش را ندارند و نشمین ناچار است برای هربار بیرون رفتن و دانشگاه رفتن از تاكسی تلفنی استفاده كند اما... اما این تازه اول ماجرای سختی است. تاكسی تلفنی هزینه بالایی دارد و نشمین یك دانشجوی دارای معلولیت جسمی است كه توانایی مالی بالایی ندارد. البته نشمین فقط یك دانشجوی دارای معلولیت معمولی نیست. او یك نخبه كامپیوتر و مهندسی نرم افزار است. خودش می‌گوید وقتی كودك بود مدرسه رفتن با صندلی چرخدار برایش سخت بود اما هر طور بود به مدرسه رفت و درس خواند و برای این كه مایه سربلندی پدر و مادر سالخورده‌اش بشود سه سال پیاپی در المپیاد كشوری كامپیوتر مقام اول را به دست آورد.
آن روزهای طلایی المپیاد از دید جوانان همسن و سال نشمین در سعادت و خوشبختی به روی دخترك باز شده بود. از آلمان و برزیل برایش نامه فرستاده بودند كه می‌توانند اگر بخواهد در دانشگاه‌هاشان بورسیه‌اش كنند. شرایطی كه نشمین داشت آرزوی جوانان المپیادی هم سن و‌سالش بود. اما او دلش بند خانه كوهپایه‌ای‌شان و پدر و مادرش بود كه همه دلخوشی‌شان نشمین بود. وقتی به مهاجرت و تحصیل در خارج از كشور فكر می‌كرد هر بار یاد چشم‌های مادرش رای‌‌ او را برمی‌گرداند. نشمین تصمیم گرفت در همان شهرستان خودشان بماند و همان جا در رشته مهندسی نرم افزار تحصیل كند. نشمین و خانواده‌اش ساكن یكی از شهرستان‌های استان كرمانشاه هستند.
 پدر نشمین حالا ۷۴ سال دارد و نمی‌تواند مثل سال‌های قبل به دل كوه بزند و گیاهان دارویی بیاورد و بفروشد.
سه خواهر و برادر بزرگ‌تر از نشمین ازدواج كرده‌اند و حالا او تنها دلخوشی و تنها پرستار پدر و مادرش است. اما شرایط زندگی با این وضعیت اقتصادی و شیوع كرونا هر روز سخت‌تر می‌شود. حالا نشمین علاوه بر مشكل رفت و آمد و هزینه تاكسی تلفنی و رویای خودروی شخصی‌اش، مشكل وسایل مورد نیاز برای كار و تحصیل را هم دارد. این نابغه علم كامپیوتر و نرم‌افزار با یك لپ‌تاپ نیم‌سوخته كار می‌كند و درس می‌خواند كه جوابگو نیست.


عرق بر پیشانی یك مرد

مرد 49 ساله ساكن كمالشهر كرج، چهار سال است كه درگیر بیماری رماتیسم مفصلی است و به سختی و با عصا حركت می‌كند. با همسر و شش فرزند قد و نیم‌قدش در یك خانه 50 متری اجاره‌ای زندگی می‌كنند. خانه‌ای كه فقط یك اتاق 50 متری است. در طول این چهار سال كه مرد نمی‌تواند راه برود و  كار كند، زندگی‌شان به تنگنا افتاده و زن تمام تلاشش را می‌كند كه از راه سبزی پاك كردن و اگر باشد كار در منزل مردم بخشی از مخارج زندگی را تأمین كند. در حال حاضر تنها ممر درآمد خانواده یارانه است و مبلغ ناچیزی كه زن از راه سبزی پاك‌کنی به دست می‌آورد. یارانه‌ای كه تمامش فقط می‌تواند خرج داروهای ماهیانه مرد را تأمین كند. داروهایی كه اگر استفاده نكند وضعیتش وخیم‌تر از چیزی كه هست می‌شود.

در راه كه می‌آمدیم مددكار می‌گفت بیشتر وسایل زندگی این خانواده از كمك‌ها و اهدایی‌های مردم جمع‌آوری شده است. راه درآمدی ندارند. ما هم وسع‌مان زیاد نیست. بعضی وقت‌ها دست‌مان می‌رسد كه كمی مواد غذایی به‌ آنها برسانیم. همین چند روز پیش توانستیم چند كیلو برنج و كمی عدس و حبوبات دیگر برایشان تهیه كنیم. به خانه‌شان كه رسیدیم شب شده بود. تمام زندگی خانواده هشت نفره در آن خانه ۵۰ متری جا گرفته بود اما در همان چند دم مهمان‌نوازی گرم‌شان فهمیدم كه تمام دنیا برای جا گرفتن دل بزرگشان، كوچك است. سر سفره شام رسیده بودیم. شش كودك قد و نیم قد كه شاید سن بزرگترین‌شان تازه دو رقمی شده بود دور سفره نشسته بودند و شادی و شور زندگی در چشم‌هایشان موج می‌زد. غذا برنج و عدس بود با قاچ‌های گوجه فرنگی كه گوشه بشقاب‌ها گذاشته شده بود.یاد حرف مددكار افتادم و بسته حمایتی‌شان. مرد عاقل مردی جا افتاده بود كه رد نیم قرن زندگی را می‌شد روی پیشانی‌اش دید. گوشه‌ای از خانه‌ كه فقط یك اتاق كوچك بود نشسته بود و دو عصایش را گذاشته بود كنار پایش. به سختی حركت می‌كرد. می‌گفت چهار سال است كه درگیر بیماری رماتیسم مفصلی شده و نمی‌تواند بدون عصا راه برود. چهار سال است كه نمی‌تواند كار كند و شب به شب شرمنده روی همسر و شش كودكش می‌شود. با خودم فكر می‌كردم كه شرمنده شدن از فرزند برای یك مرد نهایت درد است. حالا فرض كن این شرمندگی ضرب در 6 شود و هر شب مثل شب قبل تكرار شود. می‌گفت هزینه درمان قطعی خیلی سنگین است و فكر درمان شدن هم دیگر دارد به محال تبدیل می‌شود. اما هزینه همین داروهایی كه باید مصرف كند تا حالش وخیم‌تر از این نشود هم ماهی ۲۵۰ هزار تومان است. ماهی ۲۵۰ هزار تومان برای خانواده‌ای كه تنها راه درآمدش یارانه است یعنی تمام دخل ماهانه.  زن خانه برای كمك به گذران زندگی به سبزی فروش محل می‌سپارد و خودش هم اغلب كنار مغازه سبزی فروشی می‌ایستد و به مشتری‌های سبزی فروشی می‌گوید حاضر است در قبال مبلغ اندكی سبزی‌شان را پاك كند. اگر بخت یار باشد و روزی یك نفر سبزی‌اش را برای پاك‌كردن به زن بسپارد باز هم درآمدش به اندازه سفره هشت‌نفره خانه‌شان قد نمی‌دهد. قبل‌ترها گاهی پیش می‌آمد كه مردم برای شست و شوی خانه و كارهای منزل‌شان سراغ زن می‌آمدند و درآمدی از این راه نصیب خانواده می‌شد اما حالا با شیوع ویروس كرونا دیگر كسی دنبال كارگر برای كار در منزل و شست‌و‌شو نمی‌رود. از مهمانی خانواده گرم هشت‌نفره كه برمی‌گشتیم مددكار می‌گفت خیلی شب‌ها می‌شود كه این بچه‌ها سر‌گرسنه بر بالین می‌گذارند یا چیزی به جز نان خشك برای خوردن در آن خانه پیدا نمی‌شود. با خودم فكر می‌كردم مگر شانه یك مرد چقدر توان دارد و تا كی می‌تواند بار شرمنده زن و بچه شدن را شب به شب تحمل كند؟



پیگیری
هفته گذشته در شماره قبل صفحه همسایه ما دو خانواده نیازمند را معرفی كردیم؛ یكی خانمی كه به همراه دو فرزندش در یك انباری زندگی می‌كرد و با دوختن گل سر و دستفروشی سعی می‌كرد چرخ زندگی را بچرخاند. و دیگری خانواده بوشهری كه پدر خانواده به دلیل سرطان و عمل جراحی از كار افتاده شده بود و خانواده در هوای گرم بوشهر در خانه‌ای بدون یخچال و كولر زندگی می‌كردند. به همت شما همسایه‌ها، جمعا حدود دو میلیون تومان برای این دو خانواده جمع‌آوری شد كه البته جوابگوی نیازشان نیست اما نویدبخش این است كه محبت و انسانیت هنوز در دل این جامعه زنده است.
ضمیمه چار دیواری