برای «او» كه «دونده» بود
یادداشت: مهدی محمدی رئیس فرهنگسرای رسانه
شاید اگر دیروز این یادداشت را مینوشتم وجه احساسی آن بر سایر وجوه غلبه پیدا میكرد، شاید هم توانِ نوشتن نداشتم و حالا بهانه میآورم.
به هر روی آقای «روحا... رجایی» را اولین بار در نشستهای خبری هفتگی محمود احمدینژاد در دوران شهرداری دیدم، با دسته كاغذی در دست، كیفی بر كول و خودكاری كه مترصد نوشتن بود و لحن و صدا و شیوه پرسش كردنِ بانمكی كه فضای جلسات را شیرین میكرد.
حس میكردم در دورانی كه خبرنگاران دوست دارند زودتر مشاور رسانهای این و آن شوند برای او اُفت نداشت خبرنگار بماند، پیگیر باشد، پرسشگر بماند و محبوب روابط عمومیها و مسؤولان نشود و شاید همین نقطه تفاوت او بود با خیلی از ما.
شاگردی نكرده استاد نشده بود، خبرنگاری را از رسانه محلی آغاز كرده، گزارشهایش را بارها روی كاغذ نوشته و پاره كرده بود، او از نسل خبرنگاران دورانِ پیش از گوگل بود كه چشمانشان با شنیدن خبر برق میزد! خبرنگارانی كه برای نوشتن یك گزارش توصیفی چند روز آواره كوچه و خیابان میشدند.
وقتی «خبردار» میشد روی زمین بند نبود، عین دوندهای كه باید زودتر از خط پایان بگذرد و شاید این علاقه زایدالوصف بود كه این اواخر او را به هلال احمر كشاند، به كانونِ خبر...
برای ما كه دو سه نسلِ خبرنگارانِ ایرانی را دیده و قلمشان را خواندهایم «روحا...» نمونه اصیل و به روزِ خبرنگارِ محصولِ تفكر انقلاب اسلامی بود كه اگر سنش قد میداد و پیش از جنگ، خبرنگار شده بود، با سرِ پرشوری كه داشت بیتردید شهادت نصیبش میشد.
گواهِ این ادعا، تلاشهای جهادی سالهای اخیر او در سیل و زلزله و كمك به محرومان است كه همه ما میدانیم با عافیتطلبی سازگاری ندارد و انجام ذرهای از آنها «وجود» میخواهد.
حالا همه ما دوستان و رفقای رجایی غرق در غمیم؛ غم بزرگ از دست دادن رفیقی كه رفاقت میدانست و جای خالیاش پرناشدنی است، اما غم دیگر از دست دادن رجایی خبرنگار است كه در كسوت سردبیری جامجم میتوانست تحولها بیافریند. بپذیریم تولد و پرورش انسان و خبرنگاری نظیرِ روحا... به این سادگیها نیست.