نسخه Pdf

   دلتنگ همان دریای واقعی 

   دلتنگ همان دریای واقعی 

بیتا متین‌كیا 15 ساله از تهران

غمی عظیم دلم را حاکم شده‌بود. دلم دوستی را می‌خواست که تمام حرف‌هایش را در بطن موج‌هایش به سویم روانه کند.
آری آن‌که من می‌خواستم، دریا بود.
بیکران رویا بود.امواج زیبا بود.
آنقدر که دلتنگش بودم به سمتش رفتم.اما آن آبی بیکران قبلی آنجا نبود.آن دوست التیام‌بخش آنجا نبود.
 دیگر صدف‌هایی آنجا نبودند که زیر تابش مهربان خورشید بدرخشند.
غمم عظیم تر شد؛ وقتی دیدم آن دریای مهربان از زباله‌های ما انسان‌ها پذیرایی می‌کند. 
به جای بخشیدن آرامش، خشم نهفته‌اش را نثارمان می‌کند.
آن دریا، دوست مهربان قبلی نبود. سکوتش هیاهوی محبت نبود.
آن دریا حتی دریا نبود!
وقتی اینها را دیدم، راستش خیلی دلم شکست.
وقتی فهمیدم، انسان‌ها حتی قدر دریا را هم ندانستند.
اکنون هم که مدت‌ها از آن روز بهت و حیرت گذشته، هنوز در حسرت آنم که روزی پا به ساحل دریا بگذارم و دریای حقیقی را ببینم....