اسارت نمی‌ماند روایت می‌ماند

اسارت نمی‌ماند روایت می‌ماند

یادداشت: فرزانه فخریان روزنامه‌نگار



بعضی روایت‌ها حق حیات پیدا نمی‌کنند: کسی نیست که آنها را بپذیرد و به‌سان یک قابله، از کالبد وجودی که در آن شکل گرفته‌اند، بیرونشان بکشد و چشمان دنیای اطراف را به رویشان باز کند. بعضی‌هایشان هم نرسیده، به زورِ زمان و قدرت، به عرصه حیات کشانده می‌شوند و البته که ماندگار هم نیستند. روایت از جنگ‌ها از این دست‌اند؛ بخت باید یارشان باشد و الا همان‌جا که ضرب خورده‌اند، نشنیده از بین می‌روند یا کال چیده می‌شوند. خاصیت جنگ، همین نابودی و نازمانی
است.
آن روایت‌هایی از جنگ هم که شانس می‌آورند و پا به دنیای شنیده‌شدن باز می‌کنند، معمولا از جنس داخلی‌ها هستند. ما شنونده کلماتی می‌شویم که از زبان عزیزان و معتمدان‌مان می‌شنویم. جایی که رنج جنگی بر جای مانده، صدها ساعت گفت‌وگو و پیدا کردن اسناد و نقاط تلاقی تصمیم‌ها و رویدادها و عاقبت‌ها، هزاران صفحه کتاب‌هایی را باقی گذاشته که از شنیدن از خودی‌ها فراتر نرفته و همچنان ناقص است و در انتظار بخشی دیگر.
اگر جرأت کردیم و وقت گذاشتیم و حرف دیگرانی را که سوی مقابل حرکت کرده بودند هم شنیدیم و ضبط کردیم و نوشتیم و ویراستیم و به انتشار رساندیم، وارد مرز دیگری از روایت شده‌ایم که قدم اولش همان جرأت است. این فرصت برای شنیدن از آنچه به سر ما و آنها به‌اجبار در هشت سال دفاع مقدس رفته بود، نه در فضای پرمجال امروز، بلکه از سه دهه قبل در کتاب «اسرار جنگ به روایت اسرای عراقی» برای جنگ تحمیلی هشت‌ساله عراق با ایران به دست گرفته‌شده و امروز همچنان رنگ‌وبوی ایستادن برای شنیدن را با خودش حفظ کرده‌است.
نوشتن و گفتن از جنگ، وقتی از رسمیت نزاع به درایت ادبیات و کتاب و نشر می‌رسد، جز روشنگری راه دیگری را نمی‌تواند دنبال کند. چشمان مخاطب کتاب هم روی خطوط نوشته می‌دود و هم به پس‌ و پشت نانوشته آن سرک می‌کشد. هر واژه در ذهن یک خواننده یا یک پژوهشگر، قطعه‌ای از جورچین بزرگی است که گرچه هرگز کاملا کامل نمی‌شود، اما هیچ قطعه‌ای هم در آن جای دیگری را نمی‌گیرد.
سرباز اسیر می‌شود اما حرف‌ها را نمی‌شود اسیر کرد. کلام به سوی حیات تقلا می‌کند.