خواب، خواب، خواب...
امین محمد احدی تهران
کنکور لغو شده بود و تمامی دانش آموزان خوشحال بودند. خانوادههابرای مسؤولان دعای خیر میکردند و مسؤولان به دیدار خانواده های کنکوری میرفتند.
داشت باران میبارید و از ابرها صدای شیپور بلند میشد.
دریا با موج هایش صدای زیرِ ابرها شده بود.
کوههاشروع به جابه جایی کرده بودند. حیوانات شاداب و سرحال مشغول زندگی بودند.
زمین پرآوازه شده بود و زمان بلبل خوانِ دیار.
ماه،خورشید،فلک همه و همه یک جور نور پخش میکردند.
در آرامش زیستن التهابآور بود،شور،ذوق و دوست داشتن قلبی در چشمهاو دلهاموج میزد. اینبار تصمیم جدی بود. از خواب که بیدار شدم صبح روزِ کنکور بالاخره فرارسیده بود.
نه تنها دانشآموزان بلکه زمین و آسمان شیون کنان پرپر میشدند.
در این میان برگزارکننده کنکور با خوشحالی تمام و بدون رعایت پروتکلها میخندید و شاد بود.
و این خانواده دانشآموزان بودند که با آرزوی سلامتی(مثلا!!) برای مسؤولان آنها را
دعا میکردند.
داشت باران میبارید و از ابرها صدای شیپور بلند میشد.
دریا با موج هایش صدای زیرِ ابرها شده بود.
کوههاشروع به جابه جایی کرده بودند. حیوانات شاداب و سرحال مشغول زندگی بودند.
زمین پرآوازه شده بود و زمان بلبل خوانِ دیار.
ماه،خورشید،فلک همه و همه یک جور نور پخش میکردند.
در آرامش زیستن التهابآور بود،شور،ذوق و دوست داشتن قلبی در چشمهاو دلهاموج میزد. اینبار تصمیم جدی بود. از خواب که بیدار شدم صبح روزِ کنکور بالاخره فرارسیده بود.
نه تنها دانشآموزان بلکه زمین و آسمان شیون کنان پرپر میشدند.
در این میان برگزارکننده کنکور با خوشحالی تمام و بدون رعایت پروتکلها میخندید و شاد بود.
و این خانواده دانشآموزان بودند که با آرزوی سلامتی(مثلا!!) برای مسؤولان آنها را
دعا میکردند.
تیتر خبرها