گفتوگو با حبیبا… صادقی، نقاش و مدرس هنر درباره گرافیک خبری و کاریکاتور سیاسی و اجتماعی در سالهای دهه60
برای هنر انقلاب کمکاری کردهایم
گفتوگو با حبیبا... صادقی به نوعی ورقزدن تاریخ کاریکاتور و گرافیک سیاسی و اجتماعی در سالهای پس از انقلاب ایران است. او از آغاز انقلاب تاکنون، روی همان صندلی واحد گرافیک و تصویرسازی روزنامه خاطرهانگیز اطلاعات نشسته و این فعالیت مدام، 41سال ادامه داشته است. همین هم حس عجیبی است که با روزنامهنگاری به گفتوگو بنشینی که بیش از چهاردهه را روی یک صندلی باثبات نشسته و کار کرده باشد. صادقی در عین حال که این همه سال کار مطبوعاتی کرد، سالها هم در دانشگاههای هنر تدریس کرده است. سال55 وارد دانشکده هنرهای زیبا شده و اوایل پیروزی انقلاب، تصویرگری و گرافیک و نقاشی خوانده است. در تصویرسازی و گرافیک، شاگرد مرتضی ممیز بوده و در نگارگری شاگرد محمود فرشچیان. همه سالهای جنگ را به طراحی پوستر و کاریکاتور و گرافیک خبری مشغول بوده و بهجز در اطلاعات، در نشریات دیگری چون پیام انقلاب و جمهوریاسلامی هم در آن سالها کار کرده است.
پدر و برادرهایم در موسسه اطلاعات کار میکردند. حضور برادرم در تحریریه روزنامه باعث شده بود به آنجا رفتوآمد کنم. سال58 وارد روزنامه شدم. تازه سیدمحمود دعایی آمده بود به اطلاعات. رفتم خودم را معرفی کردم و ایشان هم با روی گشاده من را پذیرفتند و این همکاری تا الان هم ادامه داشته است.
41 سال در یک روزنامه! در مطبوعات ما کمتر چنین اتفاقی میافتد.
البته هیچگاه کارمند روزنامه نبودم. نیروی حقالتحریری محسوب میشوم. ساعت کارم در روزنامه این طور بود که میرفتم مقالهها را میخواندم و کاریکاتورها و طرحهای گرافیکی را سامان میدادم. این ماجرا هنوز هم ادامه دارد. خودم را جزو خانواده مطبوعات میدانم.
وقتی وارد واحد گرافیک روزنامه شدید، چه کردید و حالا سمتتان آنجا چیست؟
من آن سالها به عنوان کاریکاتوریست و مسؤول تصویرسازی و گرافیک خبری وارد روزنامه شدم و همچنان هم در همین واحد مشغول به کارم.
بخش جدی تلاشهای هنریام را که ذیل هنر انقلاب و دفاعمقدس میتوان از آن یاد کرد، در همین روزنامه اطلاعات بودم. در عین حال در سهدانشکده هنری درس میدادم. وقتی دانشجوی سال سوم دانشکده هنرهای زیبا بودم، همزمان دستیار استاد هم بودم. همچنان هم آنجا تدریس میکنم. عضو هیات علمی دانشکده هنر دانشگاه شاهد هم هستم.
آن موقع به خودم گفتم برای دفاع از ارزشهای انقلاب چه باید کنم. تجربهای در کاریکاتور نداشتم، اما ضعف کاریکاتورهای سیاسی را رصد میکردم. کارم این بود که بر نمادها و نهادهای نشانهشناسی کاریکاتورهای رسانههای جهان متمرکز شوم.
روزنامه ما یکی از روزنامههای بزرگ کشور بود و ادبیات تحریریه نیز جامعنگر و فراگیر بود و همین من را تشویق میکرد در کنار نقاشی و تصویرسازی، به نمادشناسی کاریکاتور روز جهان بپردازم و گزارههای معاصر و موثر را بیابم و با آنها در مقابل دشمن چهارستون مقدسم را بسازم با کاریکاتور. هر روز صفحه16 روزنامه را تبدیل به سنگری چهارستونی کرده بودم. اطلاعات رسانههای مختلف دنیا مثل فیگارو و تایم را رصد میکردم. اینکه رسانههای دشمن چه میگویند و در جنگ رسانهای از چه ابزاری استفاده میکنند.
در هشت سال جنگ تحمیلی، یک بار هم نشد تا ساعت 2 و 3 شب رادیوهای دشمن را گوش نکنم. جمع مصادیق و مضامین را میگرفتم، نشانهای را مدنظر قرار میدادم و کارم را تولید میکردم. با رشدی درونذاتی مواجه بودم در این دوره. برای من کار کاریکاتور و گرافیک خبری در روزنامه اطلاعات، پروژهای تحقیقاتی بود. بخش عمده کاریکاتورهای سیاسی من، این فرصت را ایجاد کرده بود تا همانطور که گفتم اخبار روز دوران جنگ را رصد، نمادشناسی و نشانهشناسی کنم. افراد زیادی به مصاف انقلاب ما آمده بودند؛ فهد، کارتر، ملک حسین، ریگان، مارگارت تاچر و دیگران. همه آنها که با انقلاب ما بداخلاقی کردند موضوعات دیداری من بودند و برای همهشان کاریکاتور کشیدم.
چه شیوهای را در کاریکاتورهایتان برای واکنش به اینها در پیش گرفته بودید؟
شیوهای که در کاریکاتور داشتم، کاریکاتورِ ادیتوریال بود؛ طنزی که ریشههایش تعاملی بود. با دیگر شیوهها مثلا شیوهای که در مجله «توفیق» ارائه میشد فرق داشت.
از طرفی من به این فکر میکردم که کاریکاتور روزنامه اطلاعات باید لهجه بینالمللی میداشت و از اینرو بود که رصد میکردم.
پایاننامههایی هم درباره تصویرسازی و گرافیک خبری بهنگارش درآمده که این تلاشهای بنده را ثبت کردهاند.
میگویید که رسانههای بینالمللی را رصد میکردید؛ هیچگاه پیش آمد کاریکاتورهایتان در پاسخ به آنها، واکنش آنها را هم برانگیخته باشد؟
مدتی بر رابطه حزب بعث و صدام با اسرائیل متمرکز شده بودم و دشمنیشان با ایران را زیرنظر داشتم و مرتب کاریکاتورشان را میکشیدم. یک شب رادیو اسرائیل را گوش میدادم و اسم خودم را شنیدم. میگفت در مطبوعات ایران کاریکاتوریستی هست که دائما در اینباره کار میکند.
آنها هم همه رسانههای ما را رصد میکردند. دنبال این میگشتند که ما برای کدام خبر مرتبط با خودشان، از فونت 48 سیاه استفاده میکنیم.
به نوعی پس شما رصدگر رسانههای دشمن و بیسیمچی هنر متعهد ایران بودید در آن سالها.
[میخندد بابت این عنوان] ما که نوکری این مردم و انقلاب را کردیم. فقط از ارزشهای انقلاب و دفاع مقدس صیانت میکردیم. من چند هزار کاریکاتور و طراحی در روزشمار دفاع مقدس کار کردم، هم در صفحه آخر و هم در صفحات داخلی. فقط هم خود روزنامه اطلاعات نبود؛ مجلههایی هم ذیل موسسه بودند که برای آنها هم کار میکردم؛ مثلا مجله «ادبستان» بود که طراح و تصویرگرش بودم. با این حال، کاریکاتور سیاسی، بخش مهمی از افتخارات من به عنوان هنرمند است.
اما ظاهرا تلاش جدی و منسجمی برای جمعآوری و بررسی این کارها صورت نگرفته است.
یکی از نقدهایی که من به جریان تاریخنگاری اجتماعی هنر در ایران وارد میکنم همین است. هفت ماه جنگ معاصر لنینگراد انجام شد. سه کاریکاتوریست آنجا بودند. شبانگاه میآمدند پوسترهایی علیه آلمان نازی پخش میکردند. اینها همه جمعآوری شده و حالا بخشی از تاریخ آنهاست. اما در رابطه با هنر انقلاب و دفاع مقدس، کمکاری شده است. آنها در حالی کارشان که تلاشهایی حزبی و سفارشی هم بود، ثبت شدند اما ما چنین نکردهایم. این در حالی بوده که برای ما سفارشی در کار نبوده است.
ما نقد از درون را اتفاقا تقویت کردهایم. هنرمند انقلاب، مداحی نکرده است.
آن موقع چند سالمان بود؟
سال 58 میشد 22 سالتان.
ما از میدان پیروزی انقلاب همراه هم بودیم. از میدان ژاله تا بعد. مجموعه مولفههای تربیتی خانوادگیام، فرآیندی علمی و روشنفکری و مطبوعاتی بود و از طرفی من تجربههای پدرم از 15 خرداد را هم داشتم. کار اولم را سال 56 در دانشکده هنرهای زیبا برای درسی دو واحدی در یک تابلوی بزرگ کار کردم درباره قیام فیضیه. میخواستم بیان و زبانم براساس هنر اجتماعی باشد. در عین حال ما برهان موثری هم بهعنوان اندیشه دینی داشتیم. شریعتی و مطهری را داشتیم.
شما چهار نفر در آن سالها همکاری هم میکردید؟
من و خسروجردی و چلیپا در هنرستان پسران همکلاس بودیم از سال اول تا سوم. پروژه دیپلم ما در سال 52 کنار هم بود. چلیپا تابلوی «مرگ قهرمان» را کار کرد. خسروجردی کاری داشت با عنوان «تفکر» و من تابلویی کار کردم با عنوان «دفن شبانه». ادامه اینها را پس از پیروزی انقلاب، در حسینیه ارشاد به نمایش گذاشتیم. من داستان قیام فیضیه را کار کردم. چلیپا اپیزود دوم «مرگ قهرمان» را کار کرد و خسروجردی هم درباره تشیع علوی یک تابلو کشید. این نمایشگاه در جغرافیای کاریزماتیک حسینیه ارشاد، از تفکر دینی و هنر ما، احراز هویت کرد. بالاخره امثال شریعتی به آنجا برکت داده بودند. در این نمایشگاه، مردم از دم کتابخانه حسینیه تا خیابان زمرد صف میایستادند. هفت ماه این نمایشگاه را با امکانات حداقلی در کل کشور چرخاندیم. بعد ماها، پایهگذار کانون فرهنگی نهضت اسلامی شدیم.
آن سالها نقاشی دیواری هم رونق داشت. مثلا برخی دیوارنگارههای ناصر پلنگی هنوز باقی است. شما به خیابان روی نیاوردید؟
بسیاری از پوسترهایی که در مناطق جنگی استفاده میشد، کار من بود. من هر روز لازم میدیدم تصویری بدهم از جریان رسانهای ملی. در عین حال هم گوشهچشمی جدی داشتم به طراحی پوستر و تابلوهایی که در مناطق جنگی کار میشد. بخش اعظمی از پوسترها را وقتی عضو واحد گرافیک ستاد مرکزی سپاه بودم، تولید کردم. از نظر آمار تعداد پوسترهایم عجیب است. شبی دو سه ساعت بیشتر نمیخوابیدم و پوستر طراحی میکردم. دشمنشناسی میکردم و کاریکاتور میکشیدم. 36 کشور با ما بداخلاقی کردند. درباره همهشان کاریکاتور کشیدم؛ اردن، کویت، عربستان و همه. جزو آرزوهای زندگیام است که یکی اینها را گردآوری کند.
هنرمندان آزادیخواه ایرانی، چه مذهبی و چه غیرمذهبی در دفاع از هستیشناسی ارزشِ برآمده از انقلاب سهم داشتند.دینمدارها با رابطه دلی با مضامین دینی، زبان و گزارههایی که هنوز تعریفنشده بود، رفتار میکردند. اما هنرمندان هنر اجتماعی، انگشتشان سمت اروپای شمالی و آمریکای لاتین میچرخید و عمدتا مارکسیست بودند. استادان ما هم متدشان برای سوربن بود و از دین چیزی نمیگفتند. بههرحال انقلاب ما، مبتنی بر گزارههای دینی بود. ما دانشجوی سال اول بودیم که انقلاب شد. ادبیات و معارف دینی و اسلامی ما، الگویی چون حضرت ابوالفضل و شهدای قیام 15 خرداد را داشت. باید بگویم هنر متعهد غیرمذهبی، مخاطب چندانی نداشت. بااینحال اینها هم در دفاع مقدس به خاطر آزادگی و مهری که به مصادیق انسانی داشتند، خدمت کردند. بخشیشان سیاسی شدند و فاصله گرفتند. اما عمده فعالان هنرهای تجسمی ما دل درگرو ارزشهای تاریخی و انسانی داشتند. قرائتها مختلف بود، اما همه دلداده انقلاب بودند. من آنها را ستایش میکنم. هنرمندهای بامعرفت و نازنینی بودند. در جرگه انقلاب شاید نبودند، اما خود انقلاب شاهپری بود که خورشید هدایت بود و بخش عمدهای از هنرمندان را در برمیگرفت.
ما داشتیم کارهای نمایشگاه حسینیه ارشاد را انجام میدادیم. همزمان در روزنامه اطلاعات هم بودم.
یکی از تجربههای ناب تاریخ روزنامهنگاری ما، ضمیمه «اطلاعات جبهه» بود. در آنجا چه میکردید؟
در اطلاعات همه کاری انجام میدادیم، ویژهنامه کودکان منتشر میکردیم و مجله ادبستان را هم همینطور. اما اطلاعات جبهه خیلی ویژه بود. در انتخاب تیتر و موضوعات، نگاه صمیمی بسیجیها و رزمندهها را به همراه داشت. در آن سالها خیلی از رسانههای دیگر، کمتر برای رزمندهها کار رسانهای میکردند اما اطلاعات جبهه یکسره به جبههها میپرداخت و بین رزمندهها هم توزیع میشد. از تحریریه اطلاعات جبهه هم چند شهید دادیم؛ خبرنگار و عکاس.
در سالهای جنگ تدریس هم میکردید. بودند از دانشجوهای شما که شهید شوند؟
بله، بسیار. علاوه بر دانشجوها در دانشکده هنرهای زیبا از اعضای هیات علمی هم شهید دادیم. شهید عکاسی بود که اسمش را یادم نیست. این دانشکده آغازگر هنر انقلاب بود.
این روزها چه میکنید؟
همچنان تدریس وکشیدن کاریکاتور در روزنامه اطلاعات ، نقاشی و....
با شهید حسن باقری که عکاس و خبرنگار روزنامه جمهوری اسلامی بود دوست بودم. با مرتضی سرهنگی و هدایتا... بهبودی و سیدمهدی شجاعی هم دوستیها داشتم. از روزهای اول انقلاب کنار سیدمهدی شجاعی بودم. ما در جریان فرهنگی وفادار به ارزشهای انقلاب سهیم بودیم؛ مکاشفهگر، بابیان و زبانی جدید. یکی از حسهای مترقی ما در پهنه فرهنگی این بود که نسلی جوان و دلیر و روشنفکر باشیم که کار رسانهای انجام بدهیم. من بهعنوان کاریکاتوریست کنار این روزنامهنگارها بودم.
با تشکر از سید جلیلالقدر
میگوید دوست دارد در پایان گفتوگو از سیدمحمود دعایی تشکر کند؛ مدیر موسسه اطلاعات: «او با آغوش باز من 21ساله را پذیرفت و تشویق کرد که درونذات، اهداف سیاسیام را در پهنه گرافیک و کاریکاتور دنبال کنم. من امکان رشد و تجلی دیداری خودم را مدیون اطلاعات و سیدمحمود دعایی هستم.»
گاهی ایشان را میبینیم که با یک پیکان میآیند سر ظهر نمازشان را در مسجد الغدیر که نزدیک روزنامه جامجم است ، میخوانند...
این سید بزرگوار زندگی بسیار سادهای دارد؛ زندگی طلبگی. اتاقی سه متر در سه مترونیم دارد با یک میز ساده. اما پشت این میز آرامش دارد.
بااینحال شاید وقتی ایشان برای روشنفکرهای غیرهمسو با باورهای شما نماز میت میخوانند، چندان نباید خوشتان بیاید نه؟
انقلاب با روشنفکری مغایرتی ندارد. من پشت سر ایشان برای مرتضی ممیز و عباس کیارستمی نماز خواندم. او آغوش گشادهای دارد. افراد را نمیتوانیم برای خودمان مصادره کنیم. نماز برکت است بههرحال.
روش مشفقانه جامجم
بلوار میرداماد تهران پیشترها یکی از جغرافیاهای مطبوعاتی پایتخت بود؛ حالا از آن روزنامهها جام جم و اطلاعات همچنان در این بلوار ماندهاند.
ما با صادقی در این بلوار همسایهایم. او حالا از سر لطف به ما میگوید روزنامه جامجم از روزنامههای موفق و ارزشمند است:
«جامجم مشفقانه و مصلحانه و درست و با رفتاری حرفهای، روزگار ما را روایت میکند. من چون در روزنامهای کارکردهام که اخلاق و کیفیت توأمان در آن اصل بوده است، این را میبینم و درک میکنم. برای عزیزانم در روزنامه جامجم، آرزوی موفقیت دارم و بازهم درگذشت سردبیرتان (روحا... رجایی) را تسلیت عرض میکنم. میدانم که غم بزرگی است. »
-
ناگفتههایی از مأموریتهای داغ
-
صدام قدرت ایران را نادیده گرفته بود
-
ماجرای غمانگیز «شاد»
-
برای هنر انقلاب کمکاری کردهایم
-
آمریکا نه قادر به تحمیل مذاکره است، نه جنگ
-
خودکفایی در تولید مرهم زخم
-
بیکاری با وامهای بانکی
-
دفاع از دفاع
-
«محمود هیتلر» دستگیر شد!
-
درسهای فرماندهی امام (ره)
-
شبکه شاد و توجیهات شاذ
-
شاهدان خون شریکی مقدس