ما آنجا بودیم
حامد عسکری شاعر و نویسنده
پرواز که نشست، میدان حجاج را که آمدیم پایین، مسیر را که پرسیدم، دلم هری ریخت. این خیابان و این مسیر ظرفیت این جمعیت را قطعا نداشت. شیطان را لعنت کردم. شگون بد زده بودم ولی از دلم گذشت این خیابان و این مسیر کشته خواهد داد. خیابانها گله به گله موکب بود و بوی اسفند و کندر و دشتی بود که بالا میرفت. شب را در جمع دوستان بودیم. صبح روز تشییع، جمعیت حیرتآور بود. کفشهایت را میپوشیدی و در حیاط خانهات هم میایستادی یکی از مشایعتکنندگان پیکر حاج قاسم بودی. میخواستیم برویم آزادی با پیکر راه بیفتیم. چاووش، عکاس گروه گفت من توی تشییعجنازههای این شکلی بودهام، برویم یک جای بلند بایستیم و از همانجا ببینیم و بنویسیم و عکس بگیریم. راه رفتن کنار ماشین در این جمعیت کشته میدهد. پیکرش از آزادی راه افتاد. جمعیت موج زد. جمعیت پسخورد. گیر کرد به فنسها و نردههایی که نمیدانم برای چه وسط خیابان کشیده بودند. و شد آنچه نباید میشد. ساعتی بعد. کوچه بود و حجم انبوهی لنگهکفش ، روسری ، دمپایی ، شال و... صدای آمبولانسها بود که رخوت درختان خوابرفته را چاک میداد و دل بود که به تپش میافتاد. اتفاقی که بیمش به جانمان افتاده بود حالا افتاده بود. در تشییع پیکر سردار. شصت و خردهای نفر آسمانی شدند؛ بیاسمی، بییادی،بیخبری. هیچ ... تازه عقل کردند به میدان مشتاق که رسیدند،پیکر را سریع حرکت داده و نگذاشتند ماشین وارد خیابان زریسف شود. خیلی راحت میشد اتوبان کمربندی پهن کرمان را برای تشییع انتخاب کرد. خیلی راحت میشد دو طرف بزرگراه را هم موکب زد و تا چشم کار میکرد، جمعیت دید و عشق به سردار. خدا کند در جلساتشان شک نکرده باشند به مردم. به اینکه نباید توی بزرگراه بیندازیم ممکن است جمعیت کچل دیده شود و قشنگ نباشد. آن شصت و خردهای نفر که الان همنشین حاج قاسمشدهاند در اعلیعلیین. من فقط به مسؤولان و تصمیم گیرانی فکر میکنم که در این یک سال توانستهاند یکشب راحت بخوابند.