کشف یک معدن  «حال خوب» در همین حوالی!

گفت‌وگو با گروس عبدالملكیان درباره دنیای درون انسان‌ها

کشف یک معدن «حال خوب» در همین حوالی!

ما كاشفان كوچه‌های بن‌بستیم/ حرف‌های خسته‌ای داریم/ این‌بار/ پیامبری بفرست/ كه تنها گوش كند... اولین شعری كه از عبدالملكیان خواندم و به دلم نشست، زاویه نگاهش را دوست داشتم و بعد از آن شعرهایش را دنبال كردم احساسم این بود آدم دور از دسترسی است تا این‌كه روز جمعه به او تلفن كردم برای مصاحبه، وقت نداشت و برای شنبه ساعت 14 قرار گفت‌وگو را نهایی كردیم. شنبه وقتی هم‌صحبتی ما در اوج بود، صدای آقای پلیس شنیده شد كه به گروس عبدالملكیان می‌گفت: حركت كن... ! جای بهتری برای پارك پیدا كن... تا گروس جای بهتری برای پارك پیدا كند به این فكر كردم اگر به‌جای این شاعر مثلا یك بازیگر شناخته شده یا چهره‌های معروفی بود باز هم چنین تذكر جدی می‌گرفت؟ یا قضیه با گرفتن یك عكس یادگاری به خیر و خوشی تمام می‌شد.كاش همه مردم شعر بخوانند، شعرهای خوب، كاش همه مردم شاعران را بشناسند، شاعرانی که حال خوب را درون خودشان پیدا کرده و به ما نشان می‌دهند.

از نامتان شروع كنم، گروس یعنی چه؟
گروس نام یك قله در رشته كوه زاگرس است در نزدیكی شهر نهاوند. پدرم متولد نهاوند است، شهری كه طبیعت بسیار زیبا، جذاب و متفاوتی دارد و همین طبیعت روحیه شاعرانه پدر را متاثر كرده تا اسم من را گروس بگذارد. گروس قله عظیمی است، در اكثر مواقع سال برف دارد و سرچشمه‌های مهم و زیبایی از دامنه این كوه بیرون می‌زند به همین دلیل نهاوند را شهر سراب‌ها هم می‌گویند، سراب‌هایی مانند گیان و گاماسیاب كه بسیار دیدنی و زیبایند و جا دارد مردم ایران برای یك‌بار هم شده از آنها دیدن كنند.
چقدر خوش شانس هستید از این بابت كه از نامتان لذت می‌برید، از پدری كه شاعر است حالتان خوب می‌شود حتی زادگاه پدر نیز حالتان را خوب می‌كند...
بخشی از حال خوب انسان بستگی به محیط دارد. یعنی به انواع محیط‌ها و خوشبختانه محیط خانواده خوب است و از پدر و مادرم گرفته تا همسرم، همگی به شكلی پرانرژی كنارم بوده و هستند. حالا كه حدود یك‌سالی ا‌ست دخترم ری‌ را هم گرمابخش این فضاست. البته محیط‌های بزرگ‌تری چون جامعه نیز بر حال آدم تاثیر دارند كه متاسفانه چالش‌های امروز ما در جامعه غالبا سخت و سنگین است. اما مطمئنم در كنار هم روزهای سخت را پشت سر خواهیم گذاشت و شاید مهم‌ترین عامل تاثیرگذار بر حال ما، خود ما، نگاه ما یا همان درون ماست. غالبا كسی كه حالش خوش نیست هرقدر هم كه شهر و كشورش را عوض كند، باز هم حالش خوش نخواهد شد، چون هرجا برود این حال بد را هم با خودش خواهد برد. پس باید جهانبینی‌مان را عوض كنیم، پنجره‌مان را عوض كنیم.

می‌گویند پیرامون خود را قشنگ ببینید، اما من معتقدم باید با ابهت به دنیا نگاه كنی تا دنیا آنقدر بزرگ شود كه وجودت را پر كند، نظر شما درباره نگاه من چیست؟
كسانی كه عمیقا با روح این جهان ارتباط می‌گیرند، اولین حسشان همین احساس درك عظمت جهان است كه این خود مسأله مهمی‌ است، چون اندك‌اندك حس می‌كنیم این عظمت نه تنها در جهان بیرون كه همزمان در جهان درون ماست. شاید اساسا هم‌جنسی همین دو عظمت است كه یكی را به دیگری وصل می‌كند و كم‌كم احساس می‌كنیم تمام جهان در درون ماست یا ما با جهان یكی هستیم و روح مشتركی در ما جریان دارد كه در شكل‌ها و منزل‌های گوناگون به سمت كمال پیش می‌رود. براساس این جهان‌بینی ما باید بپذیریم كه جهان با زیبایی‌ها و رنج‌هایش كامل است و بدون تاریكی، روشنایی بی‌معنا خواهد بود. پس باید حضور رنج‌ها و سختی‌ها را بپذیریم. پذیرفتن نه به معنای انفعال، بلكه به معنای عمل. یعنی قبول مبارزه و لذت بردن از آن برای رسیدن به كمالی كامل‌تر. یعنی این‌كه كل زندگی چیزی شبیه بالارفتن از كوه است، قدم به قدم با رنج و البته ارتفاع بیشتر و مناظری زیباتر همراه است. فلسفه نگاه من به جهان چیزی در همین مایه‌هاست كه البته خیلی كلی و خلاصه سعی كردم بیانش كنم. نام آخرین كتابم، یعنی «پذیرفتن» هم از همینجا آمده است. در یكی از بندهای شعری از كتاب پذیرفتن، نوشته‌ام: به سلامتی آتش كه از سوختن می‌رقصد/ به سلامتی زخم كه پوست را زنده كرده است/ به سلامتی رنج كه قرن‌هاست خودش را تحمل می‌كند.

از این زاویه نگاه می‌رسیم به مقوله جبر یا اختیار یا هر دو با هم؟

جبر و اختیار را در ادامه هم می‌پذیرم. به عنوان بشر صاحب اختیارات بسیاری هستیم و بی‌نهایت امكان انتخاب داریم، اما این بی‌نهایت خود درون نقشه‌ای است كه آفریدگار ترسیم كرده است. وضعیت پیچیده‌ای شبیه كرانمند شدن امر بیكران. هم محدودیم و هم بی‌نهایت. در عین كرانمند بودن بی‌كرانیم و در عین بی‌كران بودن كرانمند. در یك لحظه می‌توانیم از میان میلیون‌ها مسیر یكی را انتخاب كنیم، اما آفریدگارِ بی‌زمان و بی‌مكان در همان لحظه غایت تمام مسیرهای ممكن را می‌بیند.

از معدود شاعران ایرانی هستید كه شعرهایتان به چند زبان خارجی منتشر شده و این برای شعر ما موفقیت خوبی است. چگونه به زبان بین‌المللی و مخاطب بیشتر برای شعرهایتان دست یافتید؛ آیا حس اشعارتان كه حس‌ مشترك بین آدم‌ها را بیان می‌كنید، باعث این اتفاق شد؟
​​​​​​​

این جهان در كثرت و وحدت است. در عین حال كه آدم‌های روی زمین با هم فرق دارند، اما بسیار به هم نزدیكند. معمولا شعر از مسیر نزدیكی‌های میان آدم‌ها آغاز می‌كند تا به درون آنها راه پیدا كرده و از دریچه مردم خوانده و تفسیر شود و حتی چیزهایی در خودش بیابد كه خودش از آن بی‌خبر است. از طرفی در یكی از تعریف‌های شعر آمده كه شعر عمومی كردن یك حس خصوصی است. به خصوص شعر امروز كه تقریبا بر اساس ذات فردگرایانه بنا شده است. در این شرایط شاعر درونیات و فضای خصوصی خود را می‌نویسد.
اما شعر در این نقطه اتفاق نمی‌افتد، بلكه شعر جایی شروع می‌شود كه شاعر از فضای خصوصی كه آن را لمس كرده، آغاز می‌كند، اما توانایی این را دارد كه به این فضای خصوصی عمومیت ببخشد؛ یعنی طوری بنویسد كه دیگران هم این فضای شخصی را بفهمند و با آن احساس همدلی كنند و البته این نوع نگاه بستگی به شناخت شاعر از جامعه و جهانش دارد. من گمان می‌كنم كم‌و‌بیش شناختی نسبی درباره جامعه و جهانم دارم. این هم دلایل خاص خودش را دارد. هم این‌كه ذاتا اهل تاریخ و همچنین پیگیری اخبار روز هستم. هم به‌واسطه شغلم كه تدریس است و با عزیزان بسیاری سر و كار دارم. هم بسیار سفر می‌كنم و بخشی هم از این آشنایی برمی‌گردد به مطالعه و فیلم دیدن كه علاقه سالیانم است و از این طریق هم با روح مردم كشورهای مختلف نزدیك‌تر شده‌ام. چون ادبیات یك كشور روح آن كشور را می‌نویسد.از طرفی بسیاری از دغدغه‌های بشر، دغدغه‌های مشترك انسانی هستند. چیزی مثل عشق در همه جا زیباست و چیزی مثل دروغ و ریا همیشه و همه جا منفور است. اگر شاعر با بیانی خاص و پنجره‌ای تازه به این مقولات نزدیك شود، طبیعتا می‌تواند نگاه خصوصی‌اش را عمومی كند و بسیاری از مخاطبان با شعرش همدل شوند.

اشعار شما را كه می‌خوانیم در ذهن مكثی می‌كنیم، فضا سازی كرده و درباره آن فكر می‌كنیم؛ مثل آنجا كه می‌گویید: دلم گرفته است/ درست مثل لك لكی كه بال‌هایش را برای كوچ امتحان می‌كند... این وسواسی كه برای انتخاب واژه‌ها و فضا‌سازی دارید به تكنیك شعر شما بستگی دارد و این كه اسكلت شعر باید درست و بجا باشد؟
مقولات بسیاری در لایه‌های مختلف زبان می‌توانند شعرساز باشند؛ از محتوا گرفته تا تخیل و زبان و لحن و فرم اثر. به گُمان من، یكی از مهم‌ترین مسائل شعر این است كه شعر وقتی تمام می‌شود، تمام نشود و در مخاطب به حیاتش ادامه دهد. مخاطب بارها و بارها به آن برگردد و مثل درختی در سایه‌اش بنشیند و مثل رودخانه‌ای در كنارش قدم بزند. این ویژگی شعر زنده است و وقتی می‌گویم زنده یعنی آن رگ حیاتی پنهان را در خود دارد؛ درست مثل دریا كه حتی اگر هزار بار هم روبه‌رویش بایستی خسته نمی‌شوی. یعنی دریا چیزی جز آب و موج و نمك نیست، اما اگر همین‌ها بود كه خسته‌مان می‌كرد. پس رازی در خودش دارد. درست مثل راز پنهان شعر كه به نظر می‌رسد چندكلمه و تصویر و موسیقی‌ است، اما جهانی در پسش نهفته است.