حكایتی از اوضاع قدیم

حكایتی از اوضاع قدیم

 در شهری از شهرهای قدیم در سرزمینی دور، بــــــــــه‌علـــــت بــــــــــــروز نابسامانــــــــی‌هـــــــــای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و نوسانات شدید قیمت ارز و تشكیل حباب‌های مختلف در بازار و ایجاد گسست‌های عمیق فرهنگی و آسیب‌های اجتماعی، جرم‌های اقتصادی نظیر سرقت و اختلاس افزایش یافت و داروغه شهر تصمیم گرفت برای مقابله با این افزایش، مجازات‌های جدیدی وضع كند تا موجب عبرت سایرین گردد. 
در نتیجه دستور داد هركس را به جرم دزدی دستگیر كردند و جرمش محرز شد، سوار بر خر كنند و در معابر اصلی شهر بگردانند تا شهره خاص و عام شود و متنبه گردد. روزی شخصی كه صدهزار دینار اختلاس كرده بود دستگیر شد. او را سوار خر كردند و مدت یك هفته در تمام معابر شهر، حتی معابری كه برای عبور از آنها نیاز به پرداخت عوارض بود، گرداندند.
مردم كه با دیدن او به اجرای عدالت امیدوار شده بودند، با سر دادن شعارهایی چون «غارتگر بیت‌المال، حق مسلم ماست» و «ای خرسوار حیا كن، این رویه ناسالم رو رها كن» خواستار ادامه برخورد با مفسدان اقتصادی شدند. در پایان هفته، مجرم را نزد داروغه بردند.
داروغه از او پرسید: خب، خوش گذشت؟
 دزد گفت: بلی. پول‌ها را كه ‌همراه خانواده از كشور خارج كردم، خرسواری مفتی هم كه كردم، مردم را هم به اجرای عدالت امیدوار كرده و باعث تخلیه هیجانات آنها نیز شدم. چرا خوش نگذشته باشد؟
 داروغه گفت: این حرف تو طعنه به كسی، جایی، نهادی دستگاهی، چیزی نبود؟
دزد گفت: نه بابا، این حكایت مال قدیم و سرزمین‌های دور است.
داروغه گفت: بر فرض مذكور بلاایراد است و خاموش شد.