نسخه Pdf

«وودی آلن» لژیونر من است!

پای صحبت‌های رضا احسان‌پور، شاعر و طنزپرداز

«وودی آلن» لژیونر من است!

رضا احسان‌پور را شاید بیشتر با استندآپ‌های خندوانه‌ای‌اش بشناسید. اما او در کنار اجرای تلویزیونی، به اذعان بیو‌ اینستاگرامش، بزرگ‌ترین شاعر و طنزپرداز دنیا و آخرت است :) . او «چوپان معاصر»ی است که هر صبح هزاران ایده را به چرای خیال می‌برد و پایشان می‌نشیند و اگر گرگ‌ها مجالش دهند آثار هنری قابل توجهی از خود به جا می‌گذارد. چند روز پیش پای صحبت‌هایش نشستیم و میان خنده‌هایمان، از فعالیت‌ها و آثار و تجربه‌هایش شنیدیم. بخوانید تا در لبخندمان سهیم باشید.

ماجرای رضا احسان‌پور شدن از کجا شروع شد؟
من در دوران راهنمایی آدم شوخ‌طبع و حاضرجوابی بودم. در کارهای فوق‌برنامه مثل تئاتر هم شرکت می‌کردم. یک روز کتابدار مدرسه، من را صدا زد و گفت:«تو بچۀ بانمکی هستی. بیا و این کتاب طنز رو بخون!» یک‌روزه آن کتاب را خواندم و وقتی برای تحویل کتاب رفتم گفتم:«این که چیزی نبود؛ منم می‌تونم عین این رو و حتی بهتر از این بنویسم» و کتابدار گفت:«خب بنویس!» و همین جمله، انگیزه‌ای را در من ایجاد کرد. در مسیر خانه به طنزنویسی فکر می‌کردم و با این‌که خانۀ ما پر از کتاب بود و من هم به شدت کتابخوان بودم اما آن‌روز هر کاری کردم، نشد طنز بنویسم. چند روزی خودم را از چشم کتابدار پنهان کردم تا این‌که توانستم اولین طنزم را بنویسم. کم‌کم روزنامه‌دیواری راه انداختم و خلاصه این شد که الان می‌بینید.
سه تا روش بدهید تا شوق بیش از اندازه برای انتشار آثار را در خود کنترل کنیم!
برای حل این مشکل، سه روش به شاگردانم می‌گویم؛ یک اینکه آدم‌هایی که بر اثر سندروم انتشار زودتر از موعد، آسیب دیده‌اند را پیدا و با آنها گفت‌و‌گو کنیم. خیلی از آنها از انتشار کتاب اولشان که حتی ممکن است مخاطب خوبی هم داشته باشد پشیمانند.
دوم این‌که در فضای مجازی قبل از این‌که متنی را با همه به اشتراک بگذاریم، ابتدا آن را برای چند نفر از دوستان باسواد و منتقد و باانصافمان ارسال کنیم؛ با شنیدن نقد نظر آنها، اولاً از کیفیت کار مطلع می‌شویم و ثانیاً تا حدودی آن تشنگی انتشار رفع می‌شود.
و سوم این‌که اگر درگیر این مسأله هستیم، نوشتن چند کار را با هم شروع کنیم. گاهی شاید به لحاظ حرفه‌ای کار درستی نباشد ولی لااقل در کوتاه‌مدت چون نوشتن سه اثر از یک اثر به طور طبیعی بیشتر طول می‌کشد، اجباری توفیق پیدا می‌کنیم که در انتشار، صبور شویم.
چکیدۀ 36 سال زندگی شما در یک یا دو جمله.
این مصراع سعدی «دنیا نیرزد آن‌که پریشان کنی دلی»؛ امیدوارم به این ارزش پایبند بوده باشم و بمانم.
نزدیک روز انتخابات استوری‌های صفحۀ شما فاز سیاسی طنازانه‌ای گرفت. اگر شما رئیس‌جمهور می‌شدید، سه فرمان اصلی شما چه بود؟
اول از هر راه ممکن مردم را مجبور به خواندن اشعار سعدی می‌کردم! مثلاً می‌گفتم یارانه را فقط به کسانی می‌دهم که سعدی بخوانند. چون معتقدم سعدی یک باغ گل است که حتی اگر نخواهی بوی گل را استشمام کنی، بازهم لباس و وجودت عطر خوشش را می‌گیرد.
دومین اقدامم به‌عنوان رئیس جمهور این بود که به برخی‌ - که خودم می‌شناسم - می‌گفتم هیچ کاری نکنند. یعنی حاضرم حقوق‌شان را چندبرابر بدهم تا هیچ ‌کاری انجام ندهند. #مخاطب_خاص
و سوم اینکه «وزارت لبخند» تأسیس می‌کردم تا حال خوش مردم را خوش‌تر کنیم. به تمام کابینه‌ام هم یاد می‌دادم که شادی‌آفرینی کنند. البته وزیری که بتواند آن را اداره کند نمی‌شناسم؛ یا خودم با حفظ سمت، وزیرش می‌شدم یا از «وودی آلن» درخواست می‌کردم که به‌عنوان لژیونر بیاید توی کابینه‌ام!
خط قرمز شما در شوخی چیست؟
ما دو نوع خط قرمز داریم. یکی همان خط قرمزهای درست که شرع و عقل تعیین می‌کنند. اما برخی خط‌قرمزها را ما خودمان به ضرورت شرایط یا اشتباه ایجاد کرده‌ایم که باید در موردشان بازنگری کنیم. برای مثال یک زمانی با دفاع مقدس و جنگ نمی‌شد شوخی کرد ولی الان وضع فرق کرده است و اتفاقاً می‌بینیم که خود رزمنده‌های عزیز هم کتاب طنز دربارۀ خاطراتشان منتشر می‌کنند و هم به‌عنوان راوی این خاطرات را بیان می‌کنند. من به‌دنبال این هستم که اگر چیزی می‌تواند و باید از خطوط قرمز رد شود، زودتر رد شود.
می‌توانید مثال هم بزنید.
کتابی دارم به اسم «چوپان معاصر» که مجموعه مناجات طتز است که برای اولین بار در تاریخ اسلام کتابی با این ساختار و موضوع منتشر شده است؛ الان هم در آستانۀ چاپ هشتم است. این کتاب یک خط‌شکن در عرصۀ طنز دینی بود. هدفم این بود که به مردم نشان بدهم چطور می‌توانیم با خدایی که مهربان هم هست، حرف بزنیم. یا داستان طنز با موضوع پیامبر اسلام (ص) و امام حسین (ع) نوشته‌ام که حائز رتبه در جشنواره‌های داستان‌نویسی شده‌اند.
همیشه به این فکر می‌کنم که چطور غیر‌ممکن‌ها از دید دیگران را با حفظ شأن و منزلت به ممکن تبدیل کنم.
مدیون چه کسی و چه چیزی هستید؟
اول از همه مدیون لطف خدا هستم. بعد قطعاً مدیون پدر و مادرم و سوم هم سعدی؛ آن‌قدر  سعدی را دوست دارم که وقتی رفتم بهشت، اولین نفری که دلم می‌خواهد ببینم سعدی است. در آخر مدیون خودم هستم! از بین اشیاء هم مدیون آیینه هستم. خیلی وقت‌ها به آن زل می‌زنم و به «رضا» فکر می‌کنم.
فرض کنیم سال 1420 شما یک نوجوان دارید. اگر برایش نامه بنویسید به او چه توصیه‌ای می‌کنید؟
به او می‌گویم همان‌طور که من سعی کردم جوری رفتار کنم که دیگران به من بگویند «خدا پدرت را بیامرزد»، تو هم کاری کن که به تو بگویند «خدا پدرت را بیامرزد».
رؤیایتان چیست؟
کار ما هنرمندان مثل مشاغل اقتصادی نیست که موفقت و شکستمان در معاملات، واضح و مشخص باشد. همه دارایی من، تأثیری است که در زندگی دیگران می‌گذاریم. من به‌عنوان یک هنرمند ممکن است روی مخاطبم اثر مثبت یا خدای نکرده منفی بگذارم و متوجهش نشوم. اما گاهی وقت‌ها به من پیامی می‌رسد که مثلاً با یکی از شعرهایم رابطۀ بین یک زوج خوب شد یا یک شخصی با دیدن استندآپ‌کمدی من  شروع کرد به بهترکردن حالش؛ این اتفاقات برایم شیرین و انرژی‌زاست!
چند راهکار ساده برای کسانی که می‌خواهند نویسندگی را شروع کنند.
اول خواندن و کسب اطلاعات و دانش؛ حواسشان به ورودی‌های ذهنشان باشد و دقت کنند که در زمینه‌های مختلف باید مطالعه داشته باشند.
دوم این‌که وقتی با قلم یک نویسنده بزرگ ارتباط برقرار کردند، بروند‌ و زندگی و مسیری که او طی کرده را هم مطالعه و بررسی کنند.
سوم این‌که حتما بنویسند؛ سوای ورودی، خروجی هم مهم است. شما آب را هم که یک‌جا بگذاری بماند، می‌گندد و مرداب می‌شود.
این را هم بدانند که هیچ‌وقت برای شروع دیر نیست. استاد عزت‌ا... انتظامی که آقای بازیگر ایران بود از 40سالگی تازه وارد سینما شد.
در اشیاء خودتان را به چیزی تشبیه می‌کنید؟
نمی‌دانم چرا، ولی از ملاقه خوشم می‌آید! گاهی فکر می‌کنم اگر تناسخ درست بود یا ملاقه بوده‌ام یا ملاقه می‌شدم!
نام فیلم زندگی شما چیست؟
این!
در زندگی‌تان چند نقطۀ عطف داشتید؟
پنج؛ به‌ترتیب: وقتی فهمیدم عشق یعنی چه. وقتی فهمیدم برای چه کاری ساخته شدم. بعد وقتی فهمیدم مرگ یعنی چه! وقتی برای بار دوم فهمیدم عشق یعنی چه (این بار عمق و کیفیت بهتری پیدا کرد.) و آخر هم وقتی فهمیدم ادامه‌دادن و دوباره روی پا ایستادن یعنی چه!
اگر هنرمند نمی‌شدید دوست داشتید چه کاره شوید؟
اتفاقا در نوجوانی شغل‌های مختلفی را تجربه کرده‌ام؛ شاگرد بقالی، میوه فروشی و قصابی بودم. اما در حال حاضر آشپزی را ترجیح می‌دهم. الان معتاد دفتر یادداشت خریدن هستم! نمی‌دانم چرا چیزی هم داخلشان نمی‌نویسم ولی دوست دارم بخرم. پس ممکن است فروشندۀ لوازم‌التحریر هم بشوم. این‌طوری فرصت ترغیب افراد به نوشتن را هم دارم.
چه بخوانیم؟
توصیه‌ام مطالعۀ آثار سعدی است؛ حتماً ترجمه قرآن را هم بخوانند. خواهش می‌کنم نهج‌البلاغه  با ترجمۀ مرحوم دکتر جعفر شهیدی را بخوانند. آثار مرحوم نادر ابراهیمی مخصوصاً مردی در تبعید ابدی را هم توصیه می‌کنم.
ضمیمه نوجوانه