خانه ای که بوی عشق میدهد
عاطفه جعفری روزنامهنگار کتاب
قرارمان را گذاشته بودیم در خانهشان. خانهشان کوچک است اما همین خانه کوچک را حسینیه کردهاند. روزهای آخر محرم است و نزدیک به صفر که خواستم با هم مصاحبه کنیم. و برای مصاحبه باید تا قم میرفتم اما قبول کردم چون برایم دیدنش هم مهم بود تا اینکه بخواهم تلفنی حرف بزنیم. میگفت پدرم هر سال با شروع محرم، بخشی از خانه را حسینیه میکند چند نفری از همسایهها صبحها در روضهای که پدرم میگیرد، جمع میشوند و بعد هم مادرم، عصرها خانمها را جمع میکند، تا غروب زیارت عاشورا است و روضه دیگری خوانده میشود. این کار هر سال ما است در این چند سالی که من به خاطر دارم و در این خانه ساکن شده ایم، همین هیئت را با شروع محرم داریم. تکتم حسینی، شاعر افغانستانی، شاعر بسیار خوبی است و برای من فارغ از اینکه باید با او مصاحبه میکردم؛ دوستی است که برایم عزیز و قابل احترام است. وقتی از زندگی اش میگوید انقدر غرق میشوم در لهجه زیبایش و زندگی سختی که گذرانده است. که انگار فیلمی گذاشته ام و میبینم.
حرفهایش تمام میشود و میخواهم تا از هیاتشان بیشتر برایم بگوید. خنده ای میکند و میگوید:«این هیئت خانگی برای پدرم، ساختنش واجب است و همیشه میگوید من هر چه دارم از حسین (ع) و اولادش دارم. برای همین هر کاری از دستم بربیاید انجام میدهم. حالا الان برپایی این هیئت در خانهام همه هموغمم شده و قبلا هم کار کردن در هیئتها و نوکری کردن برایش.» در و دیوار را نگاه میکنم که سیاه پوش است. باز هم نگاهش میکنم و اوهم با نگاهی به عکسی که روی دیوار است میگوید:«برای خانواده ما محرم جور دیگری است. آنقدر برایمان مهم است که سعی میکنیم حواسمان به همه روزهای این ماه باشد. هیاتمان خانوادگی میشود. شعر میخوانیم و روضه گوش میدهیم. گاهی هم همسایهها جمع میشوند.»
صحبت مان به ایران میرسد و زندگی در اینجا و میگوید:«گاهی فکر میکنم دو وطن داریم. گاهی هم به این فکر میکنم که ما هیچ جایی نداریم؛ نه افغانستان، نه ایران. اما این را میدانم که خیلی خیلی خواهران و برادران ایرانیمان به ما لطف داشتند. این را هم بگویم که حال و هوای محرم که پیش میآید بیشتر دلم میگیرد و این غربت بیشتر به چشم میآید. نه برای من برای همه هموطنانم این طور است. اما باز هم میگویم اینجا برای من وطن است. » صحبت هایمان تمام شد و اما دل نمی کنم از این خانه و آدم هایش که ریشه دارند در این خاک. خیلیها نمی خواهند این ریشه داشتن را درک کنند و هر روز برایشان مشکلاتی پیش میآورند. اما کاش میآمدند و بوی عشقی که در محرم در این خانه میپیچد را استشمام میکردند، خانه ای که بوی عشق میدهد.