رازقتل در تهسیگار
رازگشایی از ماجرای صحنهسازی قتل دخترجوان، خاطره یکی از کارآگاهان پلیس آگاهی تهران است
«وارد باغ که شدم شبح سیاهی را دیدم که از درخت آویزان شده بود. نزدیک که شدم، تازه فهمیدم شبحی در کار نیست و جنازه زنی است که به درخت آویزان شده است.» مرد باغدار در تماس با پلیس موضوع را اطلاع داد و ما با اعلام این خبر بلافاصله راهی باغ که خارج از شهر بود شدیم.
جسد زن ناشناس از درخت پایین آورده شد و تحقیقات را با سوال از مرد باغدار آغاز کردیم. مرد باغدار اطلاعاتی در اختیارمان قرار نداد. در حال تحقیق از مرد باغدار بودم که یکی از ماموران به سمتم آمد و برگهای را در اختیارم قرار داد که در بازرسی از جیبهای زن جوان پیدا کرده بود. دستنوشته نشان از خودکشی داشت: «از اینکه شما را تنها میگذارم خیلی ناراحتم. اما هر چه فکر کردم نتوانستم از تصمیم جدی شما برای رد کردن خواستگارم سر دربیاورم. دلم میخواهد زودتر نزد برادر و مادرم بروم. خداحافظ پدر! دخترت: شهلا.»
داخل نامه هیچ آدرس و نشانی نبود، اما همین دستنوشته سرنخ اصلی ما بود. در بازرسی دقیقتر از محل کشف جسد ته سیگاری کشف شد، ته سیگاری که نه متعلق به مرد باغدار بود و نه دوست و فامیل او. این ته سیگار در ادامه بررسیها کمک زیادی به ما کرد.
احتمال یک جنایت
موضوع دیگری که توجه مرا به خود جلب کرد طنابی بود که شهلا با آن حلقآویز شده بود. ضخامت طناب و طرز بسته شدن آن به شاخه درخت به صورتی بود که نشان میداد دستان ظریف یک زن نمیتواند طناب به این ضخامت را گره بزند و از شاخهای با آن فاصله از زمین آویزان کند. فاصله شاخه با درخت به قدری بود که این احتمال را مطرح میکرد که اگر کار شهلا باشد، قاعدتا باید از چهارپایه برای اجرای نقشهاش استفاده میکرد درصورتی که چهار پایهای در محل پیدا نشد. بررسی دقیقتر برگهای پای درخت محل حلقآویزشدن شهلا نیز نشان میداد که جسد روی زمین کشیده شده است. مدارک و شواهد را که کنار هم قرار دادیم فرضیه خودکشی رنگ باخت و به این نتیجه رسیدیم که تمام اینها صحنهسازی قاتل است تا راز قتل برملا نشود. در جستوجوی خانواده شهلا بودیم که مطلع شدیم مرد 60 سالهای به یکی از کلانتریها مراجعه کرده و ناپدید شدن دخترش به نام شهلا را گزارش کرده است. راهی کلانتری شدیم و آنجا با پدر شهلا روبهرو شدم. پیرمردی که نگرانی و اضطراب را میشد از چشمها و چهره رنگ پریدهاش خواند.
هویت جسد حلقآویز
پیرمرد در تحقیقات گفت:« دخترم امروز صبح مثل همیشه از خانه خارج شد تا به محل کارش برود. از زمانی که همسر و پسرم در تصادف جانشان را از دست دادند حال شهلا خیلی بد شد. با این حال مراعات من پیرمرد را میکرد و بلافاصله پس از پایان کارش به خانه میآمد. اما امروز خبری از دخترم نشد. به محل کارش زنگ زدم که گفتند او به محل کارش نرفته است. دوست و آشنا هم سراغی از او نداشتند، به قدری نگران شدم که تصمیم گرفتم از پلیس برای پیدا کردن دخترم کمک بگیرم.
از پیرمرد پرسیدم: دخترتان خواستگار داشت؟ او در جواب گفت:« از زمانی که همسر و پسرم تصادف کردهاند شهلا خیلی گوشهگیر شده بود و با کسی در رابطه نبود. حتی قول داد با کسی ازدواج نمیکند، گرچه من با این موضوع مخالف بودم. تا اینکه مدتی قبل متوجه شدم پای جوانی به زندگی دخترم باز شده است پسری به نام پژمان، کارگری معمولی که در ساختمانی نیمه کاره مشغول کار بود.»
پیرمرد نفسی تازه کرد و ادامه داد: «یک روز که از خانه بیرون رفتم پژمان سر راهم را گرفت و از خودش و خانوادهاش گفت و در نهایت از اینکه به دخترم دلباخته است اما دخترم با این ازدواج موافق نیست. او از من خواست با شهلا صحبت و او را راضی کنم که به خواستگاری پژمان پاسخ مثبت دهد. موضوع را که با شهلا در میان گذاشتم او مدعی شد هیچ علاقهای به پژمان ندارد.
اعتراف به جنایت
با کشف این سرنخ، سراغ پژمان رفتیم و یک هفته به صورت نامحسوس پژمان را زیر نظر گرفتیم و درنهایت زمانی که در حال کشیدن سیگار بود، او را بازداشت کردیم.
پژمان ابتدا مدعی بود شهلا را نمیشناسد.اما در برابر مدارک و شواهدی که بهدست آورده بودیم، لب به اعتراف گشود و گفت: «یکبار در عشق شکست خوردم و با خودم عهد کردم دور عشق وعاشقی را خط بکشم. اما از بد روزگار عاشق شهلا شدم.»
او ادامه داد: «ابتدا سعی کردم شهلا را فراموش کنم اما به او دلبسته بودم و زمانی که ماجرای عاشقیام را برای او بیان کردم با عصبانیت به من پاسخ منفی داد و حرفهایی زد که من تحقیر شدم. من که از حرفهای شهلا ناراحت شده بودم و از طرفی دل به او بسته بودم تصمیم گرفتم هر طور شده او را بهدست بیاورم. اما جواب شهلا نه بود و تهدید کرد اگر یکبار دیگر مزاحم او یا پدرش شوم به پلیس خبر میدهد.»
قتل ناگهانی
مرد جوان گفت:« نمیدانستم با عشق شهلا چه کنم. کینه او به جانم افتاده بود. روز حادثه به محل کارم رفتم. از همکارانم کسی نیامده بود. داخل ساختمان بودم که شهلا از مقابل عبور کرد. سراغش رفتم. شروع به آسمان و ریسمان بافتن کرد و در نهایت او را راضی کردم برای صحبت به ساختمان نیمهکاره بیاید. زمانی که شهلا وارد ساختمان شد او را به داخل یکی از اتاقها بردم و با تهدید چاقو از او خواستم با من ازدواج کند. اما شهلا با فریاد به من گفت که نمیخواهد ازدواج کند. عصبانی شده بودم، هر چه او بیشتر فریاد میزد من عصبانیتر میشدم. دستم را روی دهانش بردم، اما او دستم را گاز گرفت. نمیفهمیدم چه میکنم، ناخواسته او را بلند کردم و به زمین پرتاب کردم که سرش به دیوار برخورد کرد و این آخرین باری بود که صدایش را شنیدم. نمیدانستم چکار کنم ناخواسته عشقم را به قتل رسانده بودم و برای فرار از اعدام، نقشه خودکشی ساختگی را کشیدم.
متهم جوان شروع به گریستن کرد، او بیشتر از حکمی که در انتظارش بود از اینکه عشقش را کشته بود، نگران بود.
جسد زن ناشناس از درخت پایین آورده شد و تحقیقات را با سوال از مرد باغدار آغاز کردیم. مرد باغدار اطلاعاتی در اختیارمان قرار نداد. در حال تحقیق از مرد باغدار بودم که یکی از ماموران به سمتم آمد و برگهای را در اختیارم قرار داد که در بازرسی از جیبهای زن جوان پیدا کرده بود. دستنوشته نشان از خودکشی داشت: «از اینکه شما را تنها میگذارم خیلی ناراحتم. اما هر چه فکر کردم نتوانستم از تصمیم جدی شما برای رد کردن خواستگارم سر دربیاورم. دلم میخواهد زودتر نزد برادر و مادرم بروم. خداحافظ پدر! دخترت: شهلا.»
داخل نامه هیچ آدرس و نشانی نبود، اما همین دستنوشته سرنخ اصلی ما بود. در بازرسی دقیقتر از محل کشف جسد ته سیگاری کشف شد، ته سیگاری که نه متعلق به مرد باغدار بود و نه دوست و فامیل او. این ته سیگار در ادامه بررسیها کمک زیادی به ما کرد.
احتمال یک جنایت
موضوع دیگری که توجه مرا به خود جلب کرد طنابی بود که شهلا با آن حلقآویز شده بود. ضخامت طناب و طرز بسته شدن آن به شاخه درخت به صورتی بود که نشان میداد دستان ظریف یک زن نمیتواند طناب به این ضخامت را گره بزند و از شاخهای با آن فاصله از زمین آویزان کند. فاصله شاخه با درخت به قدری بود که این احتمال را مطرح میکرد که اگر کار شهلا باشد، قاعدتا باید از چهارپایه برای اجرای نقشهاش استفاده میکرد درصورتی که چهار پایهای در محل پیدا نشد. بررسی دقیقتر برگهای پای درخت محل حلقآویزشدن شهلا نیز نشان میداد که جسد روی زمین کشیده شده است. مدارک و شواهد را که کنار هم قرار دادیم فرضیه خودکشی رنگ باخت و به این نتیجه رسیدیم که تمام اینها صحنهسازی قاتل است تا راز قتل برملا نشود. در جستوجوی خانواده شهلا بودیم که مطلع شدیم مرد 60 سالهای به یکی از کلانتریها مراجعه کرده و ناپدید شدن دخترش به نام شهلا را گزارش کرده است. راهی کلانتری شدیم و آنجا با پدر شهلا روبهرو شدم. پیرمردی که نگرانی و اضطراب را میشد از چشمها و چهره رنگ پریدهاش خواند.
هویت جسد حلقآویز
پیرمرد در تحقیقات گفت:« دخترم امروز صبح مثل همیشه از خانه خارج شد تا به محل کارش برود. از زمانی که همسر و پسرم در تصادف جانشان را از دست دادند حال شهلا خیلی بد شد. با این حال مراعات من پیرمرد را میکرد و بلافاصله پس از پایان کارش به خانه میآمد. اما امروز خبری از دخترم نشد. به محل کارش زنگ زدم که گفتند او به محل کارش نرفته است. دوست و آشنا هم سراغی از او نداشتند، به قدری نگران شدم که تصمیم گرفتم از پلیس برای پیدا کردن دخترم کمک بگیرم.
از پیرمرد پرسیدم: دخترتان خواستگار داشت؟ او در جواب گفت:« از زمانی که همسر و پسرم تصادف کردهاند شهلا خیلی گوشهگیر شده بود و با کسی در رابطه نبود. حتی قول داد با کسی ازدواج نمیکند، گرچه من با این موضوع مخالف بودم. تا اینکه مدتی قبل متوجه شدم پای جوانی به زندگی دخترم باز شده است پسری به نام پژمان، کارگری معمولی که در ساختمانی نیمه کاره مشغول کار بود.»
پیرمرد نفسی تازه کرد و ادامه داد: «یک روز که از خانه بیرون رفتم پژمان سر راهم را گرفت و از خودش و خانوادهاش گفت و در نهایت از اینکه به دخترم دلباخته است اما دخترم با این ازدواج موافق نیست. او از من خواست با شهلا صحبت و او را راضی کنم که به خواستگاری پژمان پاسخ مثبت دهد. موضوع را که با شهلا در میان گذاشتم او مدعی شد هیچ علاقهای به پژمان ندارد.
اعتراف به جنایت
با کشف این سرنخ، سراغ پژمان رفتیم و یک هفته به صورت نامحسوس پژمان را زیر نظر گرفتیم و درنهایت زمانی که در حال کشیدن سیگار بود، او را بازداشت کردیم.
پژمان ابتدا مدعی بود شهلا را نمیشناسد.اما در برابر مدارک و شواهدی که بهدست آورده بودیم، لب به اعتراف گشود و گفت: «یکبار در عشق شکست خوردم و با خودم عهد کردم دور عشق وعاشقی را خط بکشم. اما از بد روزگار عاشق شهلا شدم.»
او ادامه داد: «ابتدا سعی کردم شهلا را فراموش کنم اما به او دلبسته بودم و زمانی که ماجرای عاشقیام را برای او بیان کردم با عصبانیت به من پاسخ منفی داد و حرفهایی زد که من تحقیر شدم. من که از حرفهای شهلا ناراحت شده بودم و از طرفی دل به او بسته بودم تصمیم گرفتم هر طور شده او را بهدست بیاورم. اما جواب شهلا نه بود و تهدید کرد اگر یکبار دیگر مزاحم او یا پدرش شوم به پلیس خبر میدهد.»
قتل ناگهانی
مرد جوان گفت:« نمیدانستم با عشق شهلا چه کنم. کینه او به جانم افتاده بود. روز حادثه به محل کارم رفتم. از همکارانم کسی نیامده بود. داخل ساختمان بودم که شهلا از مقابل عبور کرد. سراغش رفتم. شروع به آسمان و ریسمان بافتن کرد و در نهایت او را راضی کردم برای صحبت به ساختمان نیمهکاره بیاید. زمانی که شهلا وارد ساختمان شد او را به داخل یکی از اتاقها بردم و با تهدید چاقو از او خواستم با من ازدواج کند. اما شهلا با فریاد به من گفت که نمیخواهد ازدواج کند. عصبانی شده بودم، هر چه او بیشتر فریاد میزد من عصبانیتر میشدم. دستم را روی دهانش بردم، اما او دستم را گاز گرفت. نمیفهمیدم چه میکنم، ناخواسته او را بلند کردم و به زمین پرتاب کردم که سرش به دیوار برخورد کرد و این آخرین باری بود که صدایش را شنیدم. نمیدانستم چکار کنم ناخواسته عشقم را به قتل رسانده بودم و برای فرار از اعدام، نقشه خودکشی ساختگی را کشیدم.
متهم جوان شروع به گریستن کرد، او بیشتر از حکمی که در انتظارش بود از اینکه عشقش را کشته بود، نگران بود.