شاعرانگی وسط مستطیلسبز
آیا ورزش هم میتواند شاعرانه باشد؟ آیا میتوان ورزش و ادبیات را با یکدیگر ترکیب کرد و هدیهای برای عاشقان هر دو ساخت؟
حمیدرضا صدر این کار را به خوبی در کتاب «پیراهنهای همیشه» انجام داده است. پسر سمجی که بهخاطر لهجهاش مسخره میشد، جنگجوی زاغهنشین و دندان موشی، پسر بچه کمحرف، نابغه و آخرین شورشی خودشیفته، هرکدام از یک گوشه از جنوب برزیل تا شمال فرانسه و از شرق آلمان، غرب آرژانتین و روستایی دورافتاده در پرتغال، دویدهاند تا همه در مستطیل سبز جمع شوند. در مستطیل سبزی که صدر مثل یک داور در گوشهای از آن ایستاده و قصه هرکدام را با ضعفها و قوتها، اشکها و لبخندهایش روایت میکند. صدر اسطورههای دیروز و امروز، از مارادونا تا پله از جورج بست تا مسی و رونالدو را در یک تیم 71 نفره جمع کرده تا بازی شکوهمندی پیش روی خوانندگانش بگذارد. او بعضی را به افتخارات ملی و باشگاهیشان، بعضی را با نقاط ضعف دوست داشتنیشان و بعضی را با خوبیهای لج دربیارشان معرفی میکند. اما حسرتها، دلهرهها، شادیها و پیروزیهای هیچکدام از ۷۱ دونده مستطیل سبز، خاطرهساز نبود اگر روی دیگر سکه، یعنی عاشقان سینهچاک آنها نبودند. عاشقانی که پابهپای بازیکنها در زمین دویدهاند، افتادهاند و برخاستهاند، درد زانوی بازیکن اشک آنها را درآورده و همراه آنها نفس حبس کرده و بیرون دادهاند. با هم بردهاند و با هم باختهاند. انگار اگر این عاشقان سینهچاک نبودند، فوتبال چیزی بیشتر از یک بازی سرگرم کننده یا مسابقه کوچک محلی نبود. مثل کتابی که هیچ خوانندهای نداشته باشد یا فیلمی که هیچ بینندهای نداشته باشد؛ دوندههای مستطیل سبز هم بدون عاشقان سینهچاکشان شناخته نمیشدند. صدر در پیراهنهای همیشه، دو روی سکه را نشانمان میدهد. با همان جزئینگری که در گزارشهای فوتبالش داشت. او بارها با تحلیلهای فوتبالیاش برای تماشاگران خاطره ساخته بود و در پیراهنهای همیشه با قدرت اعجاز برانگیزش در ترکیب کلمات، تماشاگران را به شنیدن و خواندن از دوندههای مستطیل سبز دعوت میکند. مستطیلی که شاهد همیشگی اشکها و لبخندهای یک ملت بوده است. اگر خوب دل به دل کلمات صدر بدهید و کنار او در گوشهای از زمین بایستید، صدای تشویق و هوراهای بیوقفه تماشاگران را خواهید شنید.
زینب لنگرودی، پایه هشتم
زینب لنگرودی، پایه هشتم