نسخه Pdf

می‌نوشتم و می‌گریستم

چند خط برای کتاب «جشن ستاره‌ها»

می‌نوشتم و می‌گریستم

زیارت، زیارت است؛ فرقی هم ندارد کی باشد و ‌کجا! برای من همین بس که شب عاشورای محرم سال ۹۹ شمسی گم شدم در حرم امامم.

خادم مهربان مرا یافت و هم‌قدم شدیم با سجاد. نگاه کردم پرواز کبوترها را. گنبد را. صحن را. هم‌صحبت با عمو‌قاسم بودم و‌ کیف کردم از کلامش. از مهرش. محو بودم در حرم. نگاه کردم گنبد را. سقاخانه را. جرعه‌ای نوشیدم از آب سقاخانه و گفتم یا‌حسین اما عمو‌‌قاسم قطره‌ای ننوشید. بساط روضه تشنگی و عطش برپا بود. شب دهم محرم.
زیارت، زیارت است دیگر؛ فرقی هم ندارد که دور باشد یا نزدیک. 
برای من همین بس که زیارت دلچسب و شیرینی داشتم همراه عمو و سجادفرفری. شیرین مثل نبات‌های تبرکی حرم. شیرین مثل جشن ستاره‌ها.
مدت‌ها بود در فکر و خیالم با کلمات و جملات درافتاده بودم برای گفتن از مردی که مرد بود. از همان صبح زمستانی جمعه ۱۳دی.  
خبر تلخ را ساعت ۹صبح از دوستی شنیدم که خواست تا یک‌ربع دیگر متنی برایش بنویسم تا ‌از طرف خودش نشر دهد در شبکه‌های مجازی.
سخت‌ترین کار بود. خودم را بین این خبر پیدا نکرده بودم. برای من که حاج‌قاسم را ندیده بودم و این مهر به واسطه شهدا در دلم جای گرفته بود، بغض سنگینی داشت. 
اشک و گریه و بغض رها شده جوهره‌ نوشتنم شد. من می‌نوشتم و می‌گریستم و دخترکم می‌پرسید: مگر حاج‌قاسم کیست؟ اصلا چرا همه دوستش داشتند؟ و...و...و.... و مگر تمام می‌شد سؤال‌هایی که هر‌کدام یک خط روضه بود. از همان روزها تصمیم گرفتم بنویسم. نه برای دخترکم، برای تمام دخترکان و‌ پسرکانی که اسم حاج‌قاسم را می‌شنوند و نمی‌دانند سردار کیست؟
بنای نشر و پخش نداشتم، چه برسد به کتاب. مخاطب دوستان و آشنایان بودند و چند پست در پیچ غریبستان‌خودم. 
با چند نفری از اهل قلم مشورت کردم، با فعالان فرهنگی، مشاوران تربیتی و روان‌شناسان مذهبی‌‌. حرف همه‌شان یکی بود. حالا که بستر فراهم است از حاج‌قاسم باید گفت. قبلا از شهدا برای بزرگسالان گفتی، حالا رسالاتت چیز دیگری است. آن هم نه فقط از یک سر ماجرا. نه یک موضوع. ‌برخلاف اصول داستان‌نویسی کودک. نگاه چند‌بعدی داشته باش به سردار در نوشتن، چون حاج‌قاسم در یک بعد نمی‌گنجد. استثنا قائل شو برای اصول و قاعده این کار. تا جایی که پیشنهاد دادند متن را محاوره و عامیانه بنویس‌. عجیب بود اما فکرشان این بود ‌بگذار هر‌کسی که متن به دستش می‌رسد در هر جای این سرزمین، هرکجای ایران بی‌دغدغه بخواند. چه مادر، چه پدر، چه مادربزرگ و چه کودک. 
مدتی مشغول اصول و قاعده فنی‌تر بودم برای نوشتن کودکان‌. از بین دو، سه داستانی که نوشتم دست و دلم به جشن ستاره‌ها بیشتر می‌رفت. نمکش امام رضا(ع) بود و صحبت حضرت آقا که فرمودند با این ستاره‌ها راه را می‌شود پیدا کرد و صحبت دیگرشان که فرمودند روح مطهر شهدا حاج قاسم را در آغوش کشید. این دو را یکی کردم و در دل حرم جا دادم. قسمت گمشدگان.
اعتراف می‌کنم که متن طولانی بود و همین امر و عوامل دیگر اجرایی باعث شد خروجی کار به حاشیه بکشد و طرح را تحت‌الشعاع قرار بدهد و بشود آنچه نباید... بماند که چندین نفر گله‌ کردند، هر چند که تعجب‌شان عجیب نبود!  
شاید بهتر بود از ابتدا جور دیگری رقم می‌خورد ماجرا تا شیرینی این زیارت بیشتر شود؛ مثلا ای‌کاش چاپ سوم همان چاپ اول و دوم بود اما به قاعده ما مامور به وظیفه‌ایم، تلاشم را کردم و‌ همین برای من کفایت می‌کند هر چند... .

​​​​​​​ناهید حسن‌پور‌ - نویسنده