نسخه Pdf

بفرمایید از این طرف!

درباره افراد یا موجوداتی که در مسیر دستیابی به اهداف مختلف، راهنمای ما می‌شوند

بفرمایید از این طرف!

احتمالا اگر خیلی اهل فن باشیم، از هر موجودی، جاندار و بی جان و کوچک و بزرگ علائمی را دریافت می کنیم که ما را به چیزی راهنمایی می کند. مثل پزشک حاذقی که از روی زردی چهره یا نوع رشد ناخن یا حتی مردمک چشم، راه به بیماری فرد پیدا می کند. وقتی هم قرار است یک مکان را پیدا کنیم، اهل فن از روی ستاره ها و حرکت ابرها راهنمایی می شوند و تازه کارها، نقشه و قطب نما لازم دارند. ولی بدون شک همه به اصل وجود راهنما و هادی محتاجند. کلاف این شماره، راهنمایی است برای همین مفهوم.

هدی و هادی
این روز‌ها بعضی معتقدند که دیگر حنای مدرسه برای بچه‌ها رنگی ندارد و تمام تربیت‌شان وصل شده به آن ماسماسک در دست‌شان، دیگر نه حرف معلم در گوش‌شان فرو می‌رود و نه درس‌های مدرسه‌! اما راستش همه چیز این‌طور که می‌گویند نیست و چه بخواهیم چه نخواهیم 12سال از عمر هر کس در مدرسه می‌گذرد وهر قدر که سرکش و حرف گوش نکن باشد، باز هم از همان بچگی فکرش با فکر معلم هایش گره می‌خورد و همان‌جاست که باید خودش و اهدافش را پیدا کند. هرچند ممکن است افکار‌ و عقایدش در گذر زمان، سمت و سوی دیگری بگیرد اما ریشه اهداف ، افکار و اعمالش در کنار خانواده و در مدرسه پا می‌گیرد. او در مقطع  ابتدایی یاد می‌گیرد که چطور اجتماعی رفتار کند، در متوسطه اول باید از کودک تبدیل به بزرگسال شود و در دبیرستان، مهیای جامعه بزرگ‌تر. مدرسه باید برای دانش‌آموز هم هدی باشد و هم هادی، به موقع به او آرامش دهد، در جای مناسب تأدیب و به وقتش او را به راهی که درست‌تر است، هدایت کند!
برای همین مهم است که مدرسه کم کاری نکند و نلنگد، چون آن وقت است که کار دانش‌آموزان زار و هدایت تحصیلی تبدیل به هدایت تحمیلی می‌شود و کم و کیف محصل با نمره سنجیده و تمام آنچه باید بداند و بفهمد به حفظ کردن یک کتاب محدود می‌شود. 

در پناه پدر
هر کس از پدر بودن تعبیری دارد. بعضی می‌گویند پدر ستون خانه است که باید باشد تا سقف خانه روی سر اهالی‌اش آوار نشود یا این که پدر مثل کوه است که بچه‌ها پشت‌شان به بودن او گرم می‌شود یا می‌گویند  پدر رئیس خانه است و سایه سر.
من اما در ذهنم تصویر دیگری از پدر دارم. به تعبیر من، پدر همان کسی است که همیشه چند قدم جلوتر ایستاده و دلواپس به قدم‌های فرزندش نگاه می‌کند، به قدم‌هایی که گاهی می‌لغزد و گاهی کج می‌رود. مسیر خودش را نیمه راه رها می‌کند تا سنگلاخ‌ها را از سر راه او کنار بزند. چراغ می‌شود تا او گم نشود و چهارچشمی مراقب می‌ماند که خطا نرود تا هر گاه که لازم بود، فریاد بزند: «نه، برگرد و اونجا نرو. راهت غلطه.» 
به تعبیر من، پدر کوه است و پشتیبان، ستون خانه است و هدایتگر، دلواپس است و نگهبان. همان‌که به وقتش می‌داند باید دستت را بگیرد تا راه را نشانت بدهد یا گوشت را. 
همان که به قول جناب سعدی، حتی قهرش هم لطف است و مصداق بارز بیت:

تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد/ جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد

راه راست از کدام طرف است؟ 
هر چه بیشتر کنکاش می‌کنم، بیشتر می‌فهمم که ما تا چه اندازه در عمق وجودمان نیاز داریم تا کسی باشد که هدایت‌مان کند و اصلا برای همین نیاز است که در طول تاریخ همواره به‌دنبال این بوده‌ایم تا چیزی را در کنارمان داشته باشیم که به راه راست هدایت‌مان کند. از دب اکبر و اصغر گرفته تا  برنامه‌های مسیریابی امروزه، همین برنامه‌هایی که وقتی ناچار می‌مانیم دست به دامن هوش مصنوعی‌اش می‌شویم تا او به ما بگوید کدام راه درست است، کدام راه غلط و تازه اگر باز نفهمیم به همان اکتفا نمی‌کند و قدم به قدم آدرس می‌دهد. خدا را چه دیدی شاید در نسخه‌های بعدی کسی را دنبال‌مان فرستاد تا خیالش راحت شود که به مقصد رسیده‌ایم.
طبق معمول، یک دسته  دوم هم وجود دارد. آنهایی که گمان می‌کنند اگر از کسی آدرس بپرسند یا از برنامه‌ها استفاده کنند، به راننده بودن‌شان توهین می‌شود و به غرورشان برمی‌خورد. حاضرند هزار بار دور باطل  بزنند و صد‌ها مسیر مختلف را بروند و برگردند اما ادعای همه چیز دان بودن‌شان لطمه نبیند. اینها در زندگی‌کردن هم لجبازند و مغرور حتی اگر نقشه زندگی را برعکس دست بگیرند و راه را اشتباه بروند، باز هم مایل نیستند از کسی که دو کلام بیشتر می‌داند، مشورت بخواهند. اینها سرنوشت‌شان هم معلوم است، آخر سر یا گم می‌شوند یا آن‌قدر دیر به مقصد می‌رسند که بی‌فایده است. 

نیازمندیم 
مسلما هر مسیری نیاز به علائمی هدایتگر دارد؛ علائم و هشدار‌هایی که به آدم بفهماند کدام راه مناسب است و کدام نامناسب. مثلا شما تصور کنید که این تهران دراندشت که با این همه طرح، قانون و علائم همچنان پر ترافیک است، اگر همین خطوط و علائم را نداشت، می‌خواست چه بر سرش بیاید؟ احتمالا آن‌قدر در ترافیک‌ها گیر می‌افتادیم که علف زیر پاهای‌مان سبز می‌شد یا به قدری کشته می‌دادیم که مجبور می‌شدیم قید رانندگی را بزنیم و این حتی تصورش هم مضحک و ترسناک است.
 هر چند هنوز بعضی مقاومت می‌کنند و میل عجیبی به قانون شکنی آن هم از این نوع دارند اما همین مهم بودن هدایت باعث شده که حتی هزاران سال پیش، رومی‌ها با به کارگیری سنگ‌ها برای خودشان علائم راهنمایی درست کنند، سنگ‌هایی که به آنها سنگ مایل یار می‌گویند. بعد‌تر از آن هم بشر با ساخت دوچرخه انواع  تابلوهای راهنما را برای خودش اختراع کرد. 
سرتان را درد نیاورم، خلاصه کلام این که ما، این اشرف مخلوقات پر ادعا حتی در رفت‌وآمد‌های روزمره‌مان هم به هدایتگر نیاز داریم. 

دست حوادث 
من معتقدم که در زندگی هر آدمی، اتفاقات و رویداد‌هایی هست که همگی نشانه‌اند و هدایتگر. بعضی به اینها تقدیر می‌گویند، بعضی اتفاق می‌نامند و بعضی هم منکر بودن‌شان می‌شوند. 
بگذارید منظورم را طور دیگری عرض کنم‌؛ مثلا شما فرض کنید اگر آن سیب روی سر نیوتن نمی‌افتاد، شهریار شکست‌های عاطفی را تجربه نمی‌کرد یا مولانا با شمس روبه‌رو نمی‌شد، چه؟! اصلا چرا راه دور برویم ازهمین شخصیت‌های برجسته امروزی مثل حاج قاسم، اگر که او در مسیر شهادت قرار نمی‌گرفت، چه؟!
 باز هم این شخصیت‌ها به این اندازه برجسته و تاثیرگذار می‌شدند؟!
نه‌تنها شخصیت‌های برجسته که از زندگینامه و رویدادهای‌شان باخبریم، بلکه به عقیده من، هرآدمی مسیر خودش را دارد و مقصدی و هر کس در طول زندگی‌اش بار‌ها به نشانه‌ها، علامت‌ها و آدم‌های هدایتگر برمی‌خورد که مختص مسیر و مقصد او هستند اما این‌که چه کسی را هادی راه خود کند، چه نشانه‌هایی را دریابد و به مذاقش خوش بیاید، بستگی دارد. 

حسن کلام
اما جدای از هر آنچه که گفتم، شاه کلید نطق‌هایم اینجاست. در دست مردی که نامش علی بن محمد است و لقبش هادی، پسر مردی کریم از دامان مادری نجیب. اصیل است، نسلش به پیامبر خاتم برمی‌گردد و لقبش، یادآوری رسالت تمام ائمه اطهار. 
ایشان هادی است، چون در برابر تحریف اسلام و انحطاط فرهنگ دینی ایستاد و راه را برای شیعیان هموار کرد. در زمانه‌ای که روایت‌های دروغین می‌ساختند و حدیث جعل می‌کردند و خرافات را با دین پیوند می‌دادند در دورانی که مسلمانان به‌دنبال حقیقت بوده‌اند و تشخیص درست از غلط، ایشان نور راه شیعیان بوده است و هادی راه‌شان. با این‌که امام هادی علیه السلام در دوران حیاتش به‌شدت تحت نظارت حاکمیت عباسی بوده اما رسالتش را به نحو احسنت به ثمر می‌رساند و سد راه جاعلان می‌شود و به قول شاعر:

بی‌تو بهار قسمت مردم نمی‌شود/ هادی اگر تویی که کسی گم نمی‌شود 
گمراه شد هر آن‌که از این طایفه جداست/ هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما

من معصوم نیستم!
حسین شکیب‌راد
گاهی می‌نشستم یک گوشه و دقایق زیادی به این فکر می‌کردم که چه کمکی از من بر می‌آید. فرقی هم نمی‌کرد یک دوست باشد یا عضوی از فامیل یا حتی یک آدم عادی در محله. فقط کافی بود احساس کنم کسی دچار یک مسأله است و نیازمند راهنمایی. حالا قصه دوست و آشنا قابل پذیرش بود اما علاوه بر اطرافیان؛ خودم هم داشتم از این‌که دوست دارم به آدم‌های غریبه هم کمک کنم و مثلا راه را از چاه نشان‌شان بدهم رنج می‌بردم. نه این‌که دوست‌داشتنی نباشد؛ ولی خب وقتی کاری از دستم بر نمی‌آمد آزاردهنده می‌شد. تا این‌که مردی عزیز که خیلی قبولش داشتم یادم داد که «عرضه بدون تقاضا ممنوع!» یعنی وقتت را بگذار برای کسی که از تو کمک می‌خواهد، نه این‌که سرت را پایین بیندازی و هر که سر راهت سبز شد، دنبال کمک باشی.البته مسأله فقط این نبود. مهم‌تر این بود که آیا من اصلا صلاحیت و توانایی کمک را دارم؟! خود من هزارتا مشکل دارم، که باشم که بخواهم دیگران را راهنمایی کنم. برای همین سعی کردم لااقل یک کم دانشم را بیشتر کنم و راه‌های ارتباط موثر یادبگیرم و... اما طبیعی بود که من معصوم نبودم و حتما خودم اشتباهاتی داشتم. همین بود که خیلی‌ها دور و برم می‌گفتند اصلا تو خودت اشتباه‌هایی داری، چرا باید دنبال نشان دادن راه به دیگران باشی؟ اصلا از کجا معلوم راهنمایی‌ات مفید باشد. 
این حرف‌ها ذهنم را درگیر می‌کرد اما به جوابی رسیدم که دوست دارم با شما هم به اشتراک بگذارم. یک این‌که  آدم دنبال امر به معروف و نهی از منکر است، روی خودش هم اثر می‌گذارد. یعنی وقتی هر روز به همه عالم و آدم بگویی مثلا که سیگار کشیدن بد است، خودت هم یک تذکر گرفته‌ای بابت این مطلب و شاید در درون خودت هم تلنگری شکل بگیرد.
اما مهم‌تر این است که بالاخره امکان  دارد اگر کسی از شما مثلا آدرس یک میدان شهر را بپرسد؛ با این‌که ریز به ریز مسیر را ندانی، ولی حداقل می‌دانی مثلا به سمت جنوب یا شمال باید حرکت کند. خب هدایت کردن صرفا به این نیست که راه را تا بیخ بیخش یاد بدهیم؛ بلکه همین که از یک گمراهی بزرگ طرف مقابل را در بیاوریم خودش کاری است. همین که بگویی فلان‌جا نزدیک فلان ایستگاه متروست، کمک حساب می‌شود. پس همین که بگویی توی فلان کتاب حرف‌های خوبی در مورد یک مفهوم دینی یا اخلاقی وجود دارد، کارت را کرده‌ای. تازه من که می‌گویم باید کار را به کاردان سپرد. یعنی اهل بیت. پس اگر توانستی در مسیر هدایت، یک نفر را یک گام به خدا و اهل بیتش نزدیک کنی، قدم مهمی برداشته‌ای و نباید به جرم این‌که خودمان هم اشتباهاتی داریم، از این قبیل هدایتگری‌ها سر باز بزنیم.

مریم شاه‌پسندی
ضمیمه کلیک