نسخه Pdf

دوراهی «حجاب» و «پرستاری»

هشتمین نشست «پاورقی» برگزار شد

دوراهی «حجاب» و «پرستاری»

هشتمین نشست «پاورقی» حوزه هنری به نقد و بررسی کتاب «چند حبه قند» نوشته طاهره امامی اختصاص داشت. این نشست با حضور سارا عرفانی(کارشناس) و رفعت سادات نعمت‌الهی(راوی کتاب) در سالن سوره حوزه هنری برگزار شد.

رفعت سادات نعمت‌الهی در هشتمین نشست پاورقی درباره روایت خاطراتش در کتاب چند حبه قند به قلم طاهره امامی گفت: نگارش این اثر از ۱۵ سال پیش شروع شد. در آن زمان حوزه هنری شیراز از من دعوت کرد تا خاطراتم به عنوان پرستار را بازگو کنم. سپس نیما زارع، همسر طاهره امامی وی را تشویق کرد تا با انجام مصاحبه، این خاطره‌ها را به صورت کتاب منتشر کند. راوی کتاب چند حبه قند با بیان این‌که تمام مطالب ذکر شده در کتاب را وی مطرح کرده است، به بخشی از خاطرات دوره پرستاری‌اش در دوره جنگ اشاره کرد که به عنوان یکی از اعضای تیم پزشکی دانشگاه شیراز در سال ۱۳۵۸ برای کمک به زلزله‌زدگان خراسان و در تیرماه ۱۳۵۸به صورت گروه جهاد پزشکی در لامرد و مردادماه همان سال عازم کردستان شده بود. 
رفعت سادات نعمت‌الهی در بازگویی بخشی از خاطراتش به قانون منع حجاب در دوره قبل از انقلاب اسلامی اشاره کرد و گفت: وقتی وارد حرفه پرستاری شدم حجاب کامل امروز را نداشتم و با روسری وارد این حرفه شدم. در مصاحبه به من گفته شد اینجا آموزشگاه پرستاری است و پرسنل و پرستار‎هایی تربیت می‌کند که تمام دنیا آنها را قبول دارند. زبان آموزشی شما زبان انگلیسی است و فرم و لباس شما نیز این است. در آن زمان چون علاقه به پرستاری داشتم قوانین را پذیرفتم، ولی بعد نتوانستم خود را قانع کنم که حجاب را کنار بگذارم. در دوراهی سختی قرار گرفته بودم و مدام با خودم جنگ داشتم تا این‌که الگوهایی در پزشکی دیدم که به من قوت قلب داد.
وی افزود: با دکتری که باحجاب وارد دانشکده شده بود، دوست شدم. وی مشوق من شد و یک‌سال بعد تصمیم گرفتم من نیز به عنوان پرستار حجاب داشته باشم. راوی کتاب چند حبه قند با بیان این‌که نمی‌داند مسئولان آموزشگاه چطور دوره آموزش وی را با حجاب و یونیفرم خاص خودش تحمل کرده بودند، گفت: در پایان آموزش، انتخابم برای آغاز فعالیت در حوزه پرستاری بیمارستان نمازی بود، ولی به من اجازه داده نشد که در آن مکان کار کنم و به من گفته شد، ما شما را با حجاب به‌سختی در دوره آموزش تحمل کردیم و بیمارستان نمازی، بیمارستان سرشناسی است و حجابت مایه سرشکستگی پرستاری است؛ بنابراین ما شما را به بیمارستان دیگری که بیمارستان دورافتاده‌ای بود، منتقل می‌کنیم.
وی ادامه داد: وقتی به آن بیمارستان رفتم خدا را شکر کردم که این توفیق را یافتم که پرستاری افراد آنجا را انجام دهم. تا سال ۱۳۵۹ و شروع جنگ تحمیلی آنجا بودم و بعد عازم اهواز شدم و ماجراها ادامه پیدا کرد…