نسخه Pdf

این مرد برای یازده نفر از همسرانش کلاس دزدی تشکیل داده و آنها را دزد بار می‌آورد!

این مرد برای یازده نفر از همسرانش کلاس دزدی تشکیل داده و آنها را دزد بار می‌آورد!

در اتاق آقای عالی، معاون دادستان و سرپرست دایره شکایات دادسرای تهران نشسته بودم که زن جوان با کودکی در بغل وارد شد و شکایتی علیه شوهرش مطرح کرد.

او چون مدعی شده بود که شوهرش او را به قصد کشت زده است، از طرف آقای عالی به پزشکی قانونی معرفی شد و پزشک برایش یک هفته طول درمان تعیین کرد. وقتی این زن دوباره به اتاق عالی آمد، او را به حرف کشیدم. این زن که منیر نام دارد، پرده از ماجرایی برداشت که به سریال‌های پلیسی بیشتر شباهت دارد تا واقعیت. منیر گفت: 9 سال پیش با مردی عروسی کردم، ناصر که دوستش داشتم و با او احساس خوشبختی می‌کردم. خداوند به‌ما دو بچه داده بود که به‌زندگی ما شیرینی بیشتری می‌بخشیدند. اما از آنجا که سرنوشتم چیز دیگری بود یا شاید هم خودم ظرفیت آن همه خوشبختی و سعادت واقعی را نداشتم، یک‌روز که با شوهرم به گردش رفته بودم، به جوانی برخوردم به نام غلامعلی که کارش خوانندگی و به‌راه انداختن ارکستر روحوضی در جشن‌هاست. نمی‌دانم چه شد که ناگهان به طرف او کشیده شدم و بعد از مدتی شوهرم وقتی فهمید عاشق غلام شده‌ام، طلاقم داد و دست بچه‌ها را گرفت و برد.  من با آن‌که ظاهرا با شکست بزرگی روبه‌رو شده و تنها مانده بودم، ولی به خاطر عشق غلام، کمترین احساس ناراحتی نمی‌کردم. روابط عاشقانه من و غلام ادامه داشت تا یک‌روز، غلام که می‌خواست به جشنی برود، مرا نیز همراه خود برد. در راه بازگشت مرا به تجریش برد که شام با هم بخوریم، ولی بعد از شام با تهدید چاقو مرا از بازگشت به‌خانه منع کرد و با خود برد و چند روزی در خانه‌اش نگه داشت. من وقتی به‌خانه پدری برگشتم، جنجال عجیبی به‌پا شد، ولی من گفتم خانه یکی از دوستانم بودم و قضیه ظاهرا فیصله پیدا کرد تا این‌که غلام به‌من پیشنهاد ازدواج داد، چون این آرزوی بزرگ من بود بی‌درنگ پیشنهادش را پذیرفتم و زنش شدم.  مدتی از زندگی حقیقی غلام بی‌خبر بودم تا یک‌روز خبردار شدم که او زن‌های متعددی گرفته و من همسر یازدهم او هستم. غلام اکثر زنانش را صیغه کرده و فقط دو زن عقدی دارد. او به‌وسیله زن‌های متعددش، یک باند دزدی ترتیب داده و هر شب زن‌ها را جمع می‌کند،کلاس تعلیم سرقت برپا می‌کند و به آنها شیوه‌های جدید دزدی را یاد می‌دهد. زن‌ها روزها به دزدی می‌روند و هرچه درمی‌آورند، دودستی تقدیم غلام می‌کنند. غلام هم بزم‌های شبانه مشروب‌خوری ترتیب می‌دهد و پول‌های بادآورده را به‌مصرف این بزم‌ها می‌رساند یا در قمار می‌بازد. او مرا هم وادار می‌کرد که با مشروب از دوستانش که مهمان او می‌شدند، پذیرایی کنم. در آخرین شب غلام از من هم خواست در کلاس‌های دزدی شرکت کنم و به دزدی بروم. هنگامی‌که مخالفت شدید مرا دید، به‌جانم افتاد و تا می‌خوردم، کتکم زد. من‌هم وقتی دیدم زن مرد دزد و ناپاکی شده‌ام و یک عمر باید فاسد و گمراه باشم، ترجیح دادم علیه او شکایت ‌کنم. شاید به‌ زندان افتاد و مجازات زندان او را سر عقل آورد. شکایت منیر به‌ کلانتری محل فرستاده شد. 

مجله جوانان، آبان سال 1354